جانباز

حماسه نیم ‌روز
«لایه‌ای از دود و آتش شهر اسلام‌آباد غرب را در خودش گرفته بود. عملیات به طور تقریبی ساعت 2ونیم شروع شد. حدود 2ساعت پیاپی صدای گلوله و انفجاری بود که از شهر به گوش می‌رسید. هوا که گرگ‌ومیش شد پیاده‌ و سواره به سمت این شهر راه افتادیم تا ببینیم از منافقین آثاری مانده است یا نه؟» این بخشی از صحبت‌های سیدعلی حیدری، پاسدار دیروز و بازنشسته شرکت قطار شهری است که 33سال قبل در چنین روزهایی در عملیات مرصاد شرکت داشته است.
شهید زنده دریادل
در محله دریادل علی عصاران‌خانرودی را به نام شهید زنده می‌شناسند، شهیدی که قبل از مراسم تشییع، در مراسم خاک‌سپاری خودش شرکت کرد. او از داستان‌ها و روایت‌های ملموس و تازه‌ای از جبهه و خط‌های مقدم در شهرهای مرزی برایمان می گوید و چه شد روایت روزهایی که شهید اعلام شد و عشق پدر و فرزندی در معراج شهدا چطور دل پدرش را از زنده بودنش روشن کرده.
عاشقانه‌های یک پستچی
به دلیل فاصله طولانی مشهد از جبهه‌های غرب و جنوب و وضعیت جنگی منطقه به طور معمول بیش از یک تا 2ماه طول می‌کشید که نامه نوشته شده سربازان به اداره پست مشهد و از آنجا به دست خانواده‌هایشان برسد. به همین دلیل گاهی اوقات زمانی که آخرین نامه رزمنده به دست منِ پستچی می‌رسید، رزمنده شهید شده بود. اما چون وظیفه من رساندن نامه به دست خانواده‌اش بود با هر ترفند و واسطه‌ای که بود آخرین نامه شهید را به دست یکی از افراد یا بزرگان خانواده‌اش می‌دادم تا آن‌ها نیز سر فرصت مناسب نامه را به خانواده‌اش تحویل بدهند.
مین‌ در دستم همچون موم بود!
علیرضا یوسفی بایگی، با چشم‌هایی که روزگاری شهادت هم رزمانش را زیاد دیده است، اما حالا فقط اندکی نور را می‌بیند و از حضور ما فقط می‌داند که رو به رویش نشسته ایم! قرار است برایمان از عملیات‌ شبانه و شناسایی‌هایی بگوید که بیخ گوش دشمن و در دلِ تاریکی انجام داده است. از سال ۶۱ تا آتش بس باوجود همه جراحت‌های فیزیکی و شیمیایی دست از کار برنداشت و حسابِ مین‌هایی که طی این سال‌ها خنثی کرده، از دستش در رفته است.
ناو رفت و جان مرا با خود برد
حماسه ناو‌ها در برگ تاریخ ایران درست چهار ماه مانده به صدور قطعنامه ایران و عراق و در نخستین روز از ماه مبارک رمضان اتفاق افتاد. آمریکایی‌ها ساعت ۸ صبح ۲۹ فروردین ۶۷ حملات خود را آغاز کردند؛ حماسه‌ای که با مقاومت ناو‌های سهند و سبلان دربرابر تجاوز آمریکا رقم خورد. آمریکایی‌ها قصد حمله به سکو‌های نفتی ایران را داشتند. ناو‌های سهند و سبلان، چون کوه مقابل این حملات ایستادگی کردند و خیال خام آمریکا نقش بر آب شد. روایت پیش رو، هم کلامی با خانواده جوان‌ترین شهید ناو سهند، شهید مهناوی علی اصغر نظری امیرآبادی است.
 از ترکش های «مجنون» تا خمپاره های «تَدمُر»
داعشی‌ها که فقط این سال‌ها نبوده اند. اوایل جنگ هم داعشی داشتیم؛ فقط مارکشان فرق می‌کرد. آن زمان لباس کومله و دموکرات به تن داشتند. خودم با چشمانم دیدم که چشمان یکی از پاسداران را از حدقه درآورده بودند، گوش هایش را بریده بودند، با سُنبه داغ تمام بدنش را کبود کرده و پوست بدنش را هم کنده بودند. داعشی‌های این زمان، سر شهید حججی را بریدند و خبرش را با اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و ماهواره‌ای اختصاصی به دنیا مخابره کردند تا از ما زهر چشم بگیرند. قصه حسن دروکی که هم در سال‌های دفاع مقدس حضور داشته و هم سرباز مدافع حرم بوده و در هر دو جبهه نیز یادگار‌هایی در بدن دارد، شنیدنی است.
تیر خونین گوهرشاد
در گرمای تموز سال1314 مشهدی‌ها برای تن ندادن به قانونی که به اجبار کلاه بر سر مردان می‌گذاشت تا شش ماه بعد بتواند چادر از سر زنانشان بردارد، در مقابل گلوله‌هایی ایستادند که شمار کشتگانش مشخص نیست اما سرخی خونش هنوز از پیشانی شهر پاک نشده است. قصه از این قرار است که10 سال از روزگاری که رضاشاه در ایران تاجش و اسدی -در رتق‌و‌فتق امور آستان قدس‌رضوی- عمرِ خود را به حراج گذاشته بود، می‌گذرد. تجدد‌گرایی و تلاش رضاشاه برای مدرن شدن سبب می‌شود تا فروردین 1314، در مدرسه شاپور شیراز عده‌ای دختر پس از خواندن دکلمه و سرود به ورزش و ژیمناستیک می‌پردازند. با دیدن این صحنه به نشانه اعتراض صدا بلند می‌کنند. ساعتی نمی‌گذرد که شهر با معترضان همراه می‌شود و دسته‌های راهپیمایی مردمی کوچه و خیابان‌های دیارِ شعر را قرق می‌کند.