حاج حسین اژدری، معروف به «حسین باغبون» از قدیمی های محله مشهد قلی است. جنگ رفته و چشم در راه دفاع از من و ما داده است. حاج حسین 84 بهار از خدا عمر گرفته است اما حکایت رخسارش با آنچه در شناسنامه اش نوشته، قدری متفاوت است. می گوید که از هفت دولت آزاد است؛ «آزادِ آزادم. نه از سپاه و بنیاد ریالی پول گرفته ام؛ نه بیمه ایثارگری دارم. نه یارانه می گیرم. روایت پیش رو داستان زندگی حاج حسین است از کرخه تا کردستان؛ حاج حسین که در پنجاه سالگی راهی جبهه شد.
طاهره زیبایی پیش از انقلاب یعنی از زمانی که کلاس سوم یا چهارم بود به پدر نشان داد که «جَنَمِ» فرزند اولِ خانواده بودن را دارد. اعلامیهها را در جوراب یا کفش هایش میگذاشت و جابه جا میکرد. پدر به او آموخته بود که این کارها را باید مانند رازی بین او و خودش پنهان نگه دارد. حتی طاهره را برای این موضوع آماده کرده بود که اگر او را دستگیر کردند و کتک خورد، باز هم چیزی نگوید و فقط سکوت کند. طاهره حتی زمانی که نوجوان شده بود بازهم از این کارها دست برنداشت و از «ب» بسم ا... جنگ تا پایان آن، از هر کاری که از دستش برمی آمد دریغ نکرد.
سه بار ما را به فرودگاه بردند اما به بهانه نقص فنی دوباره به بیمارستان برگرداندند. برای اعتراض چندین روز اعتصاب غذا کردیم و چند بار تصمیم گرفتیم فرار کنیم اما مسئول مبادله اسرا به ما گفت: شما ذهنیت بدی دارید اما نگران نباشید، بالأخره مبادله خواهید شد فقط باید چند روزی صبر کنید. بالأخره آزاد شدیم اما آن 17روز هر روزش برای ما یک عمر گذشت.
حاج رجب محمدزاده را خیلیها تا روزی که مستندش را ندیدند، نشناختند. مستندی که حمید یادروج با نام «پسر را ببین، پدر را تصویر کن» از زندگی او ساخت، خیلیها را انگشت به دهان گذاشت. رزمنده بی ادعای دوران دفاع مقدس ۳۲ سال پیش در منطقه ماووت و بر اثر اصابت خمپاره، صورتش را به طور کامل از دست داد.
عملیات غرورآفرین بود و پیروزی بخش. والفجر 3 با تمام بزرگی اش منجر به شکست دفاع استراتژیک دشمن شد و عراقی ها با بیش از 10 هزار تلفات در نبردی تمام عیار، قافیه را بدجور به رزمندگان ایرانی باختند و در بلندی های مشرف به مهران زمین گیر شدند.این عملیات در هفتمین روز از مرداد سال 62 و با هدف تأمین امنیت مهران و برقراری ارتباط میان شهرهای دهلران به مهران و ایلام به مهران، آغاز شد و دو هفته به طول انجامید.
عباس آقا سال 1344 در خیابان شوش مشهد متولد شد. او هم مانند بسیاری از همسن و سالانش در آن دوران منتظر بود تا به سن قانونی برای اعزام به جبهه برسد، آخر او در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، 14سال بیشتر نداشت ولی حال و هوای معنوی محله و تأسیس پایگاه بسیج شهید محمد منتظری توسط مرحوم حاج آقا پورحسینیان سبب شد مشتاق رفتن به جبهه باشد، هر چه تلاش کرد زودتر از موعد مقرر به جبهه برود فایدهای نداشت و در نهایت منتظر رسیدن وقت موعود ماند.
فقط یک هفته از قبول قطعنامه گذشته بود. منافقین اما با خیال واهی و با تصور اینکه پذیرش قطعنامه یعنی ضعف و سستی رزمندگان ایران، توهم تصرف سهروزه تهران را در سر میپروراندند. مسعود رجوی، سرکرده گروهک منافقین، حتی نقشه بعداز حضور در تهران را هم کشیده بود. دامنه توهم آنقدر شدید بود که او گمان میکرد مردمی که 8سال مقابل صدام ایستادهاند، قرار است با هجوم عدهای منافق، دست روی دست بگذارند. برای یادآوری آن روزها و خاطرات آخرین عملیات دفاع از وطن پای صحبت حسن رجبزاده، نشستیم که خود جانباز این عملیات است.