جانباز

یکی شهید شد و دیگری جانباز
حسین در اوایل جنگ سوریه با داعش، برای اعزام به سوریه در لشکر فاطمیون ثبت‌نام کرد. ما در جریان رفتن حسین به سوریه نبودیم، یک روز با من تماس گرفت و گفت: من نذری دارم و باید ادا کنم، حلالم کنید. از او پرسیدم چه نذری داری؟ او گفت: می‌خواهم برای دفاع از حرم بی‌بی زینب(س) و حضرت رقیه(س) به سوریه بروم. همان‌جا خشکم زد، به او گفتم بگذار علی و مهدی(برادرانش) برگردند بعد تو برو، اما کار از کار گذشته بود؛ او از سوریه تماس گرفته بود فقط یک جمله گفت و تلفن را قطع کرد: نگران من نباشید، وقتی که برگردم به پابوستان می‌آیم. این روایت مادر شهید مدافع حرم درباره رفتن فرزندش به سوریه است.
شرح 13 سفر به کربلا؛ از سفر قاچاقی در زمان صدام حسین تا پیاده‌روی اربعین
علی قلی‌پور، که متولد سال ۱۳۴۱ است، اولین بار در زمان حکومت صدام حسین، قاچاقی به کربلا می‌رود. داستان زیارت اولش شنیدنی است: بعد از اتمام خدمت و بازگشت از جبهه، یک نیسان باری خریدم و اسباب و اثاثیه مردم را جابه‌جا می‌کردم. روزی به پست یک عراقی خوردم که چندین سال بود در ایران زندگی می‌کرد. به من گفت: «مقداری بار دارم که می‌خواهم آن را تا مرز عراق برایم بیاورید و در قبالش پول خوبی به شما می‌دهم.» به آن شخص گفتم، پول خوب نمی‌خواهم، اگر می‌توانی من را برای زیارت امام حسین (ع) به کربلا ببر.
راه‌آهن مشهد؛ ایستگاه قرارهای عاشقانه
اتفاقات و رخدادها می‌توانند به مکان‌ها هویت دهند و آن‌ها را خاطره‌ساز کنند. ایستگاه راه‌آهن مشهد خاطراتی از دهه60 و سال‌های جنگ تحمیلی در دل خود جای داده است. این ایستگاه‌ پر است از خاطرات تلخ و شیرین اعزام‌ها و راهی‌کردن عزیزان به میدان نبرد.
سرباز خلیج‌فارس؛ 8 سال نبرد علیرضا دیبا در خشکی و دریا
از تکاوران بازنشسته نیروی دریایی ارتش است که در طول 8سال دفاع مقدس در نوک پیکان نبردها قرار داشته است. در نوجوانی عاشق تیپ و استایل نیروهای دریایی ارتش شد و به استخدام این ارگان درآمد. فکر می‌کرد قرار است سوار کشتی‌های قاره‌پیمای غول‌پیکر شود، لباس‌های ملوانی بپوشد و کل دنیا را سیاحت کند، اما دیدن جنگ و جنگیدن نصیبش شد. علیرضا دیبا ناوسران بازنشسته نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی، مثل بیشتر نظامی‌ها مرتب لباس پوشیده‌ است، صاف راه می‌رود و شمرده حرف می‌زند. می‌گوید این فقط ظاهر است و از درون با بیماری‌های زیادی دست به گریبان است. کارت جانباز ی 25درصدی ارتش و 15درصدی بنیاد جانباز ان را نشانم می‌دهد و می‌گوید در طول جنگ جراحت‌های زیادی داشته است که اصلا فرصت پی‌گرفتن آن‌ها را نداشته است.
تجربه‌های سیاه و سفید رزمنده سفیدپوش از روزهای جنگ
روایت‌های مردانه بسیاری از جنگ شنیده‌ایم و اتفاقاتی را که برایمان روایت می‌کنند تصور می‌کنیم. این در حالی است که تجربه‌های زنانه از جبهه و جنگ هم کم نداریم. یکی از این تجربه‌های زنانه به بانوان پرستاری تعلق دارد که تلخی روزهای سخت هنوز زیر زبانشان است. یکی از این افراد، معصومه رضاپور است که -بیش‌وکم - از اوایل انقلاب در بیمارستان امدادی مشهد فعالیت داشته است و 6 ماه و 6 روز نیز در دزفول و زیر سقف آسمانی که گلوله و خمپاره مدام آن را شکاف می‌دادند به مجروحان جنگی خدمت می‌کند.
شهید محمد ذاکری‌نسب، جانباز شیمیایی که مرگ را زندگی می‌کرد
پس از سه ماه حضور در جبهه، 64/۱/18 ساعت ۵ بعدازظهر در جزیره مجنون بمب شیمیایی زدند. دود غلیظ و بوی نامطبوع همه جا را فراگرفته بود؛ به زحمت سرم را بالا آوردم؛ صحنه‌های دردناک و فراموش‌نشدنی را دیدم. سربازی در یک متری لاشه بمب، مغز سرش و محتویات شکمش بیرون ریخته بود. دیگر توان راه‌رفتن نداشتم. من در دومتری بمب بودم. گاز شیمیایی تأثیرش را گذاشته بود.
سرافرازی در جنگ، اقتدار در پزشکی
دکترسیدعلی جوادی، مؤسس اولین درمانگاه طب سنتی در‌ استان است. سید‌‌علی نوجوان، 15سالش تمام نشده بود که با دست بردن در کپی شناسنامه راهی جبهه‌های غرب شد و بعد از 26ماه، به‌عنوان مجروحی بازمانده از عملیات کربلای4 برگشت. او‌ برگشت تا با یاد رؤیای کودکی، دوباره پشت میز و نیمکت درس و دانشگاه بنشیند