هوا تاریک بود. چشم چشم را نمیدید. صدای افتادن بمب از آسمان شنیده میشد که دوروبرمان به زمین میخورد. فکر میکردیم مثل همیشه عراقیها دستبردار پاتک نیستند اما در تاریکی یکییکی به سرفه افتادیم. تا اینکه گفتند شیمیایی زدهاند و دود غلیطی فضا را پر کرد. ماسکهایمان را با عجله به صورت زدیم اما برای آنهایی که نزدیک بمب بودند دیگر دیر بود. بعضی همرزمانم همانجا از شدت تنفس گاز خردل شهید شدند.
در سالهای دفاع مقدس، کار سخت مردان، جنگیدن بود و کار دشوار زنها دلکندن؛ دلبریدن از همسر، فرزند، برادر، پدر... . چه دلهایی که از دیدن جنازه مثلهشده عزیز خون شد! جز اینها بسیاری از زنها خودشان را تاحدامکان به فضای جنگ کشاندند. آنها یا برای همراهی با شوهر، در مناطق جنگی ساکن شدند یا در آغاز جنگ، رویاروی دشمن ایستادند.روایتهای این زنان از روزهای دفاع مقدس، حقیقت سیاه جنگ را برهنهتر میکند و روایتهای کاملتری از این رویداد تلخ فراموشنشدنی، پیش روی ما میگذارد.
مردم در جنگ حاضر بودند. جنگ متعلق به آنها بود انگار. آنها جایی سرباز بودند و جایی فرمانده. جایی رزمنده بودند و جای دیگر مدافع. همهچیز بر گُرده آنها میچرخید تا درکنار نیروهای ارتشی بایستند و دفاع از مرزوبومشان را پیش ببرند؛ دفاعی مقدس از کشوری که برای حفظ هر متر از آن، خونی بر زمین ریخت و پیکری بر زمین افتاد. چهره جنگ برای ما، چهره مردمی بود که آموختهاند با جانشان از میهنشان دفاع کنند؛ گاهی اشک بریزند و گاهی بخندند.
داستان نوجوانان در حماسه هشتساله، داستانی شگفتانگیز است. اعداد و ارقام آنقدر بزرگ است که نمیتوان بههمینراحتی از کنارش عبور کرد و آن را نادیده گرفت. جنگ که مردان خانواده، برادرهای بزرگتر و پسرهای فامیل و همسایه را به جبهه کشاند، مادران را مضطرب کرد و نقش نانآور به آنها داد، روی نوجوانان خانه نمیتوانست بیاثر باشد. پسرهای کوچک خانه هم که هنوز محاسن به صورتشان ندویده بود، دنبال نقش در این دفاع گسترده بودند. آنها نمیتوانستند بنشینند و نگاه کنند. همین شد که داستانی مکرر در محلهای ثبتنام و اعزام شکل گرفت.
شهر مشهد بر همین قاعده، روزگاری نهتنها سنگر، که پایگاه و پناهگاه رزمندگان کشور بود؛ شهری که در نقطهنقطه آن، مردم از مدار زندگی عادی خود خارج و جزئی از یک کل شده بودند که برای حفظ میهنشان از خود میگذشتند. از خانه به کوچه، از کوچه به مسجد، از مسجد به مدرسه و از آنجا به جایجای شهر میرفتند و نقش خودشان را در دفاع از قامت کشورشان اجرا میکردند تا خمیده نشود.
در طول سالهای دفاع مقدس مواردی گزارش شده که فرد در جبهه یا بیمارستان بوده اما خبر شهادتش به خانواده رسیده است. گاه حتی خانواده برای عزیزشان مراسم تشییع پیکر و عزاداری برگزار میکردند، اما بعد از مدتی، رزمنده به خانه برمیگشت؛ بهطوریکه وقتی خانواده، فرزندشان را میدیدند باور نمیکردند او زنده باشد.
برای عملیات فتحالمبین هواپیما باید در منطقه دشمن فیلمبرداری هوایی میکرد. سرگرد نصری، خدا پشت و پناهش باشد، خلبان هواپیما بود و باید بهطور ضربدری چند مرحله منطقه دشمن را طی میکرد. هنگام پرواز یک موشک به هواپیما زده بودند و چون از نوع موشکهای حرارتی بود بین دو اگزوز هواپیما اصابت کرده بود و با وجود این موشک، او هواپیما را به سلامت نشاند.