حسین مومنی پرستاری است که بهعنوان بسیجی داوطلب از سال ۵۹ تا ۶۸ در مناطق جنگی به مداوای رزمندهها میپرداخت، از حرفه خودش در فجایع انسانی دیگری مانند جمعه خونین مکه و حادثه منا نیز استفاده کرده است.
                داستان جاری در مرکز توانبخشی، حکایت دست و پاهایی است که بهدنبال صاحب میگردند؛ صاحبانی که قسمتی از خودشان را بر اثر بیماریهایی مثل معلولیت، دیابت و... جایی جا گذاشتهاند.
                شهربانو سلیمانی که دو فرزند شهید دارد و یک  جانباز  میگوید: چه دلی داشتم که جواد و مهدی و محمود هرسه با هم به خط مقدم رفتند. انگار یکی چنگ میانداخت توی قلبم و فکر و خیال دست از سرم برنمیداشت.
                قصه دلدادگی قاسم بخارایی و ۱۷امدادگر دیگری که جزو همرزمان او در روزهای دفاع مقدس به شمار میآیند، کمی متفاوتتر از چیزی است که تاکنون شنیدهایم، ترکشهای عملیات رمضان در تن او به یادگار مانده است.
                مرتضی کریمیاناقبال، یکی از رزمندگان و  جانباز ان محله لادن است که از سال ۶۰ تا زمان پذیرفتن قطعنامه در فواصل مختلف، در جبهه و روزهای جنگ حضور داشته است.
                سرهنگ علیاکبر مظفری خلبان هواپیماهای شکاری، بهمن سال ۵۷ در بوشهر با همراهی تعدادی از همکارانش، پایگاه نیروی هوایی این شهر را تصرف میکنند و رویدادی تاریخی رقم میزنند.
                 جانباز  محمد رضایی که ۸ سال در جبهه حضور داشته میگوید: آسیبهای پشتسرهم باعث شد بعداز آن دیگر، فرماندهان اجازه جلورفتن در عملیات را به من ندهند. پساز آن تا سال۶۸ همواره در جبهه حضور داشتم.
                





