درمیان گلهای سرسبز و شاداب گلخانه ایستاده است و در حال انتخاب گلهایی برای کاشت در گلدان سفالی روی میز است. صاحب گلخانه است و تا همین چند سال قبل، استاد دانشگاه بوده و دکترای الهیات دارد.
احمد عابدیان در شصتوچهارسالگی اگر بخواهد دوران جوانیاش را تصور کند، هشتادماه حضور در جبهه برایش از همه پررنگتر است. در این مدت در چندعملیات مهم، چون کربلای ۴، آزادسازی مهران، والفجر مقدماتی و... حضور داشته است.
یکی از تلخترین خاطرات احمد عابدیان، از اهالی محله راهنمایی، در دوران ششساله حضورش در میدان جنگ در عملیات مهران و ارتفاعات کلهقندی رقم خورد، وقتی سه نفر از همرزمانش درمقابل چشمان او و دیگر دوستانش یکییکی جان دادند و آنها برای نجات جان دوستان و همرزمان خود تلاش میکردند؛ «اوایل مرداد سال ۶۲ بود. ششنفر خمپارهانداز بودیم. حدود سه ماه در آن ارتفاعات درکنار هم صبحمان را شب کرده بودیم.»
او ادامه میدهد: دشمن ارتفاعات مهران را تصاحب کرده بود و ما باید آنجا را پس میگرفتیم. نیروهای بعث عراق به ما دید کاملی داشتند و ما در تیررس مدام زیر رگبار آتش دشمن قرار داشتیم. در این عملیات، بسیاری از بچههای ما شهید شدند. من و دوستانم در دسته خمپارهاندازها بودیم. در آن شرایط اشهدمان را گفته بودیم؛ پیش میرفتیم درحالیکه زیر لب شهادتین را زمزمه میکردیم.
او صحبتهایش را اینطور دنبال میکند: به چشم خودم میدیدم چطور بچهها مثل برگ پاییزی روی زمین میافتند. من شاهد درخون غلتیدن سه نفر از دوستانم بودم که غریبانه در ارتفاعات مهران، جان دادند.
عابدیان با پنجاهدرصد جانبازی، ترکشهای زیادی از آن عملیات با خود به یادگار دارد؛ «شرایط به قدری حساس بود که دوستانمان که بر زمین میافتادند، فرصت نشستن بالای سرشان و گرفتن دستشان و وداع و وصیت نبود. هدف مهم بود؛ بازپسگیری مهران.»
او ادامه میدهد: تیر و ترکشی بود که از بالا به سمت ما حواله میشد. درحال پیشروی بودیم که سوزشی در سرم احساس کردم و بعد مایعی گرم در سر و صورت و گردنم روان شد. بعد از آن دیگر چیزی نفهمیدم. در بیمارستان ایلام چشم باز کردم. همینکه سوسوی نوری را از لای پلکهایم احساس کردم، صدای صلوات بلند شد.
این جانباز جنگ در ادامه میگوید: کسانی که در بیمارستان بودند، گفتند گروه امداد من را بهعنوان شهید به پشت جبهه و بیمارستان برگردانده بود. آنجا متوجه زندهبودنم شدند و بعد من را به اتاق احیا و مراقبتهای ویژه بردند. شرایط جسمیام که ثابت شد، برای خارجکردن ترکشهایی که در سرم بود، به اتاق عمل منتقل شدم.
رزمنده دیروز جنگ چندسالی است براثر وجود ۲۱میهمان ناخوانده در سرش، دچار ناراحتی اعصاب و روان شده است و به توصیه پزشک بهسراغ پرورش گل و گیاه آمده تا بعداز دوران بازنشستگی از دانشگاه، با پرورش گل و گیاه، روزهای آرامی داشته باشد.