شهید

شهادت سه پسرخاله‌ آرام و قرارش را گرفت!
شهید علیرضا کاظمی شناسنامه‌اش را برداشت و به مرکز بسیج رفت تا روانه جبهه‌های جنگ شود، اما مأمور ثبت‌نام به دلیل کمبود سنش با این امر مخالف کرد. علیرضا هم شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرد و دوباره برای ثبت‌نام رفت، اما مسئول ثبت‌نام متوجه دست‌کاری شناسنامه شد و از علیرضا خواست که موافقت‌نامه، ولی خود را برای اعزام به جبهه بیاورد. یک روز که من و مادرش در خانه نشسته بودیم، با مقدمه‌چینی و صحبت از امام حسین (ع) و دفاع در برابر ظلم و ستم، رو به من و مادرش کرد و گفت: شما دوست ندارید که فرزندتان به راه امام حسین (ع) برود و در برابر ظالمان و متجاوزانی که به سرزمین و ناموس ما حمله کرده‌اند، مقاومت کند!؟
همراه شهدای غواص کربلای4، بچه‌محل فردوسی است
محمد عاشق قره‌خانی سال1347 در محله فردوسی به دنیا می‌آید. او در سال 1359 و درحالی که تنها 12 سال داشت، بدون اطلاع خانواده عازم جبهه خوزستان می‌شود و به عنوان یک رزمنده غواص در عملیات‌های مهمی مانند میمک و کربلای4 حضور پیدا می‌کند. محمد سال 64 و درجریان عملیات مرصاد به اسارت نیروهای بعث درآمده و 4سالی را در زندان تکریت سپری می‌کند. بسیاری از رفقای غواص او سال1394، با دستان بسته و در گورهای دسته‌جمعی کشف شدند که از میان آن‌ها می‌توان به شهید ان سیدجلیل میری ورکی، سیدرضا میرفاضلی و شهید سیدحسن فاطمی اشاره کرد.
شهیدان عاشوری از مال دنیا چشم بستند و به جبهه دل
13سال چشم به در بودند و منتظر. 13سال با شنیدن هر صدای زنگی مادر شهید ان با هیجان و نگرانی به پشت در می‌رفته و ناامید برمی‌گشته است: همسایه‌ای داشتیم دیوار به دیوار خانه‌مان که پسری هم‌‌نام مجتبی داشت.‌ هر بار از آن خانه اسم مجتبی شنیده می‌شد، همسرم منقلب می‌شد. یکی روز زنگ در خانه به صدا در آمد. دخترم پشت در رفت و در جواب مادرش که پرسید کی پشت در است گفت مجتبی است مادر. همسرم با شنیدن نام مجتبی به گمان اینکه پسرمان آمده از شدت هیجان می‌خواست خودش را از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت ‌کند. آن لحظه اگر من کنارش نبودم و‌ نگرفته بودمش بی‌تردید اتفاق ناگواری رخ می‌داد.
امانتی که به منزل رسید
محمدباقر(حمید) جهانگیر فیض آبادی یکی از آن رفیق های ناب روزگار است که بعد از شهادت همسایه دوران کودکی، دوست، همکلاسی و هم رزمش، شهید سید محمدرضا شعاعی آستانه، به دنبال چاپ خاطره های دوستش شده است. کتاب«ستاره کلاشین» که توسط «سمیه جوادی» و «محدثه دبستانی» نوشته شد به خاطره ها و معرفی شهید محمدرضا شعاعی پرداخته که روزگاری ساکن محله امام خمینی(ره) بوده است.
 تولیدملی برای کارآفرین محله ثامن سخت اما لذت‌بخش است
اینجا کارگاه «تریکوبافی» جمع و جور و مرتبی است. همان شغلی که لباس‌های بافت زمستانی یا کش‌های سر آستین کاپشن را برایمان آماده می‌کند. صاحبش محمد قاسمی فرزند شهید است که همراه برادرش داوود کار می‌کند و همه همّ و غمش این است که کار باکیفیت ایرانی تولید کند. کار تولیدی این کارگاه آن‌قدر باکیفیت است که حتی در شرایط اوضاع نابسامان اقتصادی هیچ گاه بدون کار نمانده‌اند.بعضی همکارانش در همین فصل پرکاری تریکوبافی اگر سفارش بگیرند دو هفته دیگر تحویل می‌دهند. یعنی تا این حد سرشان خلوت است. اما محمد تا دو ماه دیگر نمی‌تواند سفارش جدیدی تحویل دهد.
43سال اقامه نماز صبح در مسجد المهدی(عج)
«المهدی» مسجدی ویژه و قدیمی در محله فاطمیه است که سابقه ساختش به سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد؛ روزگاری که آبادی به معنی امروز نبود و محله کم‌جمعیت بود و زمین‌ها کشاورزی. اما همان تعداد افرادی که بودند، با همه توان پای کار آمدند. تاریخ دقیق ساخت، داخل شناسنامه مسجد بر سردرورودی آن ماندگار شده است که برمی‌گردد به سال1352.
زنده‌نگه‌داشتن یاد بیسیم‌چی شهیدکاوه
حرفش این بود: «آرزو داشتم در لباس پزشکی ببینمش، اما پنج ماه برای دیدنش در لباس رزم انتظار کشیدم.» جمله‌ای که معصومه خراسانی زیاد تکرار می‌کرد و اگر در شانزدهم بهمن امسال که هم‌زمان بود با روز تشییع پیکر حسین شهید ش، بیمار و در بستر نبود، بی‌شک وقتی بالای سرش حاضر شدیم، باز همین جمله را به زبان می‌آورد و با نگاهی عمیق به عکس‌های پسرش روی دیوار، می‌گفت: «دخترم! مادر شدی؟ اگر مادر هستی، می‌فهمی که فراق فرزند سخت است.»