آبان1400 خبر تولد چهارقلوهای مشهدی در خبرگزاریها منتشر شد و این رویداد شادیآور، توجه خیلیها را جلب کرد. بین اینهمه خبر مرگ و رفتن در روزهای تلخ کرونایی، آمدن محمد، مهدی، رضا و فاطمهزهرا اتفاقی شیرین بود که زندگی پدر و مادر آنها را دگرگون کرد. حدود 10ماه پیش، وقتی فاطمهخانم احساس کرد حال خوشی ندارد، برای تشخیص علت به سونوگرافی رفت وفکرش را نمیکرد تا این اندازه غافلگیر شود. خبر این بود: بهزودی به خانواده کوچک سهنفرشان 4نفر دیگر اضافه میشوند. حالا فاطمه امیری و محسن سلیمانیفر، زوج جوان مشهدی، که ساکن محله میثم شمالی(رده) بودند، صاحب 4فرزند دیگر شدهاند و گرمای زندگیشان چندبرابر شده است.
عشق و محبت همه زندگی زوج جوان محله پنجتن را پر کرده است و جایی برای دلگیری و ناراحتی نگذاشته است. یکسالوسهماه از آمدن سهقلوهها میگذرد و هربار پدر و مادر نگاهشان به بازیگوشی پسربچهها میافتد، قند در دلشان آب میشود. گاهی حرفهایشان آنقدر شبیه هم میشود که انگار یک نفر دارد حرف میزند و بعد هردو لبخند میزنند و خدا را برای این نعمت بزرگش شکر میگویند. سال سختی بر خانواده میانبندی گذشت و کرونا شدت آن را بیشتر کرد، اما با شیطنت پویان و ماهان و عرفان همهچیز شیرین و قشنگ است
در 18سالگی با روی دیگری از زندگیاش روبهرو میشود و همین اتفاق زمینهساز همه موفقیتهای محسن غلامی میشود. حادثهای که باعث شده او به مسیر متفاوتی قدم بگذارد و به قول خودش با دنیای جدیدی آشنا شود. طوری که از او راکب موتور کراس و راننده خودرو میسازد و در حال حاضر مدیر فروش مجموعه اکوتک (مرکز اشتغال و کارآفرینی معلولان) است و طراحی قسمتی از محصولات را هم بر عهده دارد.
اتفاقات و رخدادها میتوانند به مکانها هویت دهند و آنها را خاطرهساز کنند. ایستگاه راهآهن مشهد خاطراتی از دهه60 و سالهای جنگ تحمیلی در دل خود جای داده است. این ایستگاه پر است از خاطرات تلخ و شیرین اعزامها و راهیکردن عزیزان به میدان نبرد.
از بزرگترین تفریحها و لذتهای زندگی کتاب است. مطالعه در ساعتهایی که افراد بیکار هستند و اوقات فراغتشان بهحساب میآید، باعث شده خیلیها کتابخوان شوند. برخیها آنقدر شیفته مطالعه بودهاند که کتاب به امانت میدادند. احمد بکتر که یکی از این افراد است، سالهای نه خیلی دور هر غروب با یک بغل کتاب در محله پیدا میشد و پشت سرش آدمهای دوستدار کتاب در مغازهاش صف میکشیدند.
در نگاه اول یک لبنیاتی معمولی به نظر میآید در دل محله شهید بسکابادی. اما وقتی پا به دل آن بگذاری و مرد سبیلچخماقی پشت پاچال را ببینی، با او به گفتوگو بنشینی و تجربیاتش را بشنوی، تازه میفهمی که آن قدرها هم معمولی نیست. وجه تمایز آن هم افرادی هستند که با کمک هم آن را میگردانند. یک خانواده سه نفره. یک زن و شوهر همدل با پسر بزرگشان. حسین آذرنوش شرح این همدلی را برایمان تعریف کرد.
سالهای طولانی است که دستی در پخت شله دارند. شله حاج محمد و پسرانش که دستور پختش خانوادگی و کار دست و بدون ابزار مکانیکی است. علی، احمد، محمود و جبار حالا با پا به سن گذاشتن پدر، اجاق شلهپزی را در محله مهرآباد روشن نگه داشته و نگذاشتهاند این رسم دیرین خانوادگی فراموش شود. رسمی که حاج محمد سرورینیا از پدرش حاج رمضان به ارث میبرد و معلوم نیست این پخت شله چند پشت در خانواده شان رسم بوده است. حاج محمد از مهرآبادیهای قدیمی و متولد همین محله است و 4پسرش که استاد شلهپزی هستند، هر سال 6دیگ بر پا میکنند و آن را با کیفیتی میپزند که خیلی از مهرآبادیها طعم آن را هرچند یکبار چشیدهاند.