خانواده

راه‌آهن مشهد؛ ایستگاه قرارهای عاشقانه
اتفاقات و رخدادها می‌توانند به مکان‌ها هویت دهند و آن‌ها را خاطره‌ساز کنند. ایستگاه راه‌آهن مشهد خاطراتی از دهه60 و سال‌های جنگ تحمیلی در دل خود جای داده است. این ایستگاه‌ پر است از خاطرات تلخ و شیرین اعزام‌ها و راهی‌کردن عزیزان به میدان نبرد.
اولین کتابدار محله طلاب کارش را از یک قفسه شروع کرد
از بزرگ‌ترین تفریح‌ها و لذت‌های زندگی کتاب است. مطالعه در ساعت‌هایی که افراد بیکار هستند و اوقات فراغتشان به‌حساب می‌آید، باعث شده خیلی‌ها کتاب‌خوان شوند. برخی‌ها آن‌قدر شیفته مطالعه بوده‌اند که کتاب به امانت می‌دادند. احمد بکتر که یکی از این افراد است، سال‌های نه خیلی دور هر غروب با یک بغل کتاب در محله پیدا می‌شد و پشت سرش آدم‌های دوستدار کتاب در مغازه‌اش صف می‌کشیدند.
همدلی، زمز موفقیت زوج محله بسکابادی
در نگاه اول یک لبنیاتی معمولی به نظر می‌آید در دل محله شهید بسکابادی. اما وقتی پا به دل آن بگذاری و مرد سبیل‌چخماقی پشت پاچال را ببینی، با او به گفت‌وگو بنشینی و تجربیاتش را بشنوی، تازه می‌فهمی که آن قدرها هم معمولی نیست. وجه تمایز آن هم افرادی هستند که با کمک هم آن را می‌گردانند. یک خانواده سه نفره. یک زن و شوهر همدل با پسر بزرگشان. حسین آذرنوش شرح این همدلی را برایمان تعریف کرد.
ارثیه خانوادگی حاج محمد و پسرها
سال‌های طولانی است که دستی در پخت شله دارند. شله‌ حاج محمد و پسرانش که دستور پختش خانوادگی و کار دست و بدون ابزار مکانیکی است. علی، احمد، محمود و جبار حالا با پا به سن گذاشتن پدر، اجاق شله‌پزی را در محله مهرآباد روشن نگه داشته و نگذاشته‌اند این رسم دیرین خانوادگی فراموش شود. رسمی که حاج محمد سروری‌نیا از پدرش حاج رمضان به ارث می‌برد و معلوم نیست این پخت شله چند پشت در خانواده ‌شان رسم بوده است. حاج محمد از مهرآبادی‌های قدیمی و متولد همین محله است و 4پسرش که استاد شله‌پزی هستند، هر سال 6دیگ بر پا می‌کنند و آن را با کیفیتی می‌پزند که خیلی از مهرآبادی‌ها طعم آن را هرچند یک‌بار چشیده‌اند.
دیدار دوباره در بهشت
آن‌ها زمان پیروزی انقلاب به مشهد آمدند و در طرق ساکن شدند. محمدحسین پسر بزرگ خانواده سرش در لاک خودش بود. پسری که در گچکاری مسجد پیغمبر مشارکت کرد. محمدحسین سال ۶۰ به جبهه رفت و در سال ۶۱ شهید شد. محمدمهدی تازه به جبهه رفته بود که خبر شهادت برادرش را به او دادند. محمد مهدی هم سال ۶۳ به شهادت رسید. پسری که پیکرش پس از ۱۳ سال گمنامی به آغوش مادر باز‌گشت. حالا پس از ۳۶ سال دوری مادر به فرزندان شهیدش پیوست تا این هجران طولانی پایان یابد.
300 روز در خط مقدم
محمدرضا غندوی، جانباز نیروی هوای در ١٩سالگی عازم جبهه می‌شود، ٥٣ ماه در دزفول خدمت می‌کند و درست ٣٠٠روز در خط مقدم جبهه مقابل دشمن می‌جنگد. او در سال ٦٣ در عملیات کربلای٥ بر اثر بمب شیمیایی دشمن جانباز و از آن روز مشکلات مختلف اعصاب و روان مهمان همیشگی روح و جسم او می‌شود. اما داستان زندگی او بدون حضور کبری ادبی مقدم کامل نمی‌شود. همسر همپا و همدل او که یک هفته پس از ازدواج، محمدرضا را راهی جبهه می‌کند. اما این دوری را طاقت نمی‌آورد و پس از به دنیا آمدن فرزندشان او هم راهی دزفول می‌شود تا از همسرش دور نباشد.
آرزویم را برآورده کرد و رفت
سید علی توکلی جوان ۲۲ ساله‌ای بود که سال ۶۳ با خدای خودش معامله کرد و رراهی جبهه‌های حق علیه باطل شد. با کار‌های خوبی که سید علی برای خانواده انجام داده است نه تنها خواهرش زهرا که همه اعضای این خانواده خاطرات او ملکه ذهنشان شده و همیشه احساس می‌کنند آقا سید علی پیششان است و با آن‌ها زندگی می‌کند.