
اراده آهنین هانیه غلامی در راه مسابقات جهانی
داستان موفقیتهایش را از مادرش شروع میکند که حتی از سالهای پیش از ورزشکارشدن دخترش معتقد بود هانیه پرجنبوجوش است و بهتر است آیندهاش با تربیتبدنی گره بخورد، اما هیچوقت نمیخواست او سراغ رشتههای رزمی برود. مادر از ششسالگی هانیه متوجه استعداد ورزشی او شده بود.
او شبیه همسنوسالانش نبود که با عروسک و خالهبازی سرگرم شود. همیشه تشنه بازیهایی بود که به تحرک زیاد نیاز داشت. تا چشم برادر بزرگترش را دور میدید، یا دوچرخهاش را برمیداشت یا کفشهای اسکیت او را پا میکرد و راه میرفت. او دختری بود که یکجا بند نمیشد و طالب هیجان بود.
هانیه غلامی حالا در بیستوسه سالگی با داشتن ۵۷مدال رنگارنگ، برای سومینبار، خودش را برای مسابقات انتخابی تیمملی کاراته آماده میکند و امیدوار است برای مسابقات جهانی عربستان انتخاب شود. او البته در دو سال گذشته هم برای اعزام به مسابقات جهانی انتخاب شد، اما بهدلیل مشکلات مالی، حضور در این مسابقات را از دست داد.
تاثیر پررنگ مهلا در زندگی من
از اولین تجربه باشگاهرفتنش که میگوید، خندهاش میگیرد؛ «مادرم کلاس ژیمناستیک ثبتنامم کرد. دوسههفتهای رفتم و اتفاقا مدال هم گرفتم، اما انگار راضیام نمیکرد. یکروز در خانه همسایه، دخترشان، مهلا را دیدم که زیرزمین خانهشان مجهز به امکانات ورزشی شده و مشغول تمرین رزمی بود. شمشیری که دستش بود، نظرم را جلب کرد. از همانجا آنقدر به مادرم اصرار کردم که یک هفته هم توانستم در فضای رشته ووشو تمرین کنم. بعد از آن یک هفته کونگفو، سه هفته تکواندو و...، اما جذب هیچکدام نشدم.»
بااینحال ورق زندگی هانیه با دیدن شور و هیجان «مهلا تلگردی» که آنزمان دانشجوی تربیتبدنی دانشگاه فردوسی بود، برای همیشه برگشت و او به ادامه ورزش رزمی مصممتر شد.
چشمان هانیه اندوهگین میشود. صدایش میلرزد. با افسوس میگوید: وقتی خبر فوت نابهنگام مهلا را براثر تصادف شنیدم، در یک لحظه دنیایم زیرورو شد، اما خاطره روزهایی که مهلا هنگام تمرین ورزشی برایم نقاشی هم میکشید، برای همیشه در ذهنم ماندگار شد؛ حتی از زمانیکه مربیگری میکنم، رفتار و منش مهلا را الگوی خودم در برخورد با هنرجوها بهویژه کمسنوسالها قرار دادهام.
خیلیوقتها هانیه، کاردستیهایش را با کمک مهلا درست میکرد. شخصیت مهربانش، هانیه را جذب کرده بود. اصلا شاید همین تعامل موجب شده بود هانیه قید ورزشهای دیگر را بزند و تمرکزش را بیشتر روی کاراته بگذارد.
بعداز تست چندین رشته ورزشی، پیشنهاد رفتن به کلاس کاراته را ملیکا، دخترخالهاش، میدهد. هانیه تعریف میکند: مادرم دیگر از دستم خسته شده بود و موافقت نمیکرد. میگفت فایدهای ندارد و وقتتلفکردن است.، اما من پیلهتر از آنی بودم که فکرش را میکرد. بالاخره بعداز سه روز اصرارهایم نتیجه داد و اینبار سر از رشته کاراته درآوردم.
مبارزه سخت با دخترخاله
در یکی از مسابقات بعد از سه بازی خیلی سخت با کمربند زرد، من و دخترخالهام ملیکا در فینال بههم خوردیم. اولین مسابقهای بود که مادرم، مادر ملیکا، یک خاله دیگرمان و مادربزرگم و... در سالن قسمت تماشاگران حضور داشتند.
از زمانیکه مربیگری میکنم، رفتار و منش مهلا را الگوی خودم در برخورد با هنرجوها قرار دادهام
حس عجیبی بود مبارزه با حریفی که خیلی دوستش داری و خارج از گود مسابقه، حاضر نیستی یک خال روی صورتش بیفتد. اما این را خوب میدانستم که مبارزه، مبارزه است و برگ برنده با کسی است که برنده میدان باشد. یا باید مبارزه میکردم یا انصراف میدادم. مسابقه شروع شد. ملیکا از همان ابتدا صد خودش را گذاشت و حتی اولین امتیاز را او گرفت.
از آن لحظه به بعد، من هم جدیتر رقابت کردم. آن مسابقه را بردم، اما بُردی که خیلی دلچسب نبود. حتی در بخش تماشاگران هم وضعیت بهتر از این نبود. مادربزرگم نمیدانست از بُرد من خوشحال باشد یا از باخت ملیکا ناراحت!
در مسابقات کشوری زنجان هم من و ملیکا با هم در یک جدول افتادیم. خوبی آن مسابقه این بود که بازی اول را ملیکا به حریف دیگری واگذار کرد و سوم شد. من، اما به فینال رسیدم و مدال نقره گرفتم.
رفتار مربی، انگیزهای برای تمرین
مادر هانیه از همان جلسه اول تمرین دخترش، دلش آرام شد که مربی کاراته او همان مربیای است که همیشه دلش میخواسته هانیه شاگردش باشد. با خیال راحت، دخترش را به او سپرد و به خانه بازگشت.
هانیه ۹سال بیشتر نداشت، اما عاشق مربیاش، خانم مرضیه حسینی و نظم کلاسش شده بود. خودش میگوید: خانم حسینی در عین جدیبودن، مهربان هم بود. همین ویژگی موجب شد که آنقدر با انگیزه تمرین کنم که خیلی زود با تأیید مربی در مسابقات استانی شرکت کردم. در فینال با کاراتهکاری که کمربند قهوهای داشت، مبارزه کردم و مقام دوم را بهدست آوردم. آنزمان کمربند نارنجی داشتم و فقط سه هفته بود آموزش کاراته را شروع کرده بودم.
دو سال دوری از ورزش
هانیه کلاس هشتم بود که تصمیم گرفت برای مدتی از ورزش و گود مسابقات دور شود و تمرکزش روی درسش باشد. همهچیز خوب پیش میرفت. معدلش پیش از انتخاب رشته، ۱۹.۹۸ بود. برادرش رشته ریاضیفیزیک را انتخاب کرده بود و هانیه هم دوست داشت اثبات کند او هم میتواند.
اما تجربه مادر میگفت بهتر است هانیه در همین مسیر ورزشی رشد کند. سرانجام هانیه مجاب شد در آزمون ورودی هنرستانهای تربیتبدنی شرکت کند. او در این آزمون سربلند بیرون آمد و رتبه نخست را به نام خودش ثبت کرد؛ «در هنرستان تربیتبدنی الزهرا (س) در خیابان عنصری ثبتنام کردم. سال تحصیلی شروع شده بود، اما من همچنان فکر میکردم مسیر را اشتباه آمدهام.»
این را خوب میدانستم که مبارزه، مبارزه است و برگ برنده با کسی است که برنده میدان باشد
مرگ ناگهانی پدر
هجدهروز از شروع سال تحصیلی۹۶ و ثبتنام در مدرسه جدید گذشته بود که یک اتفاق غیرمنتظره، زندگی هانیه و خانوادهاش را زیر و رو کرد؛ «تحقیقی درباره قلبوعروق باید انجام میدادم که پدرم گفت خودش به کافینت میرود و پرینتهای لازم را میگیرد. وقتی رسید خانه، همانطورکه درباره موضوع تحقیق صحبت میکرد، عرق سرد بر پیشانیاش مینشست.
از ظهر کمی معدهاش درد میکرد، اما مشکل دیگری نداشت. بااینحال با اصرار مادر و برادرم راهی درمانگاه شدند. شب بود. خواهرم را خواباندم که با صدای زنگ تلفن از جا پریدم. زنعمویم بود که میپرسید چرا مادرت گریه میکند؟ من هم که از همهجا بیخبر بودم، گفتم چیزی نشده؛ پدرم کمی حالندار بود، رفتند سرم بزنند، برگردند!»
آخرین یادگاری پدر
هانیه با این تماس دلنگران شد. شروع کرد به زنگ ردن به مادر، برادر و پدرش. هیچکس جواب نمیداد؛ «در این یکساعتونیم بارها مُردم و زنده شدم. دل توی دلم نبود که صدای جیغ و گریه مادرم را در کوچه شنیدم.»
هانیه ناگهان ساکت میشود. شانههایش تکان میخورد. دو دستش را گوشه چشمانش مانع سرازیرشدن اشکهایش کرده است؛ میگوید: باباحجت ۴۳سال بیشتر نداشت. راننده اتوبوس شرکت واحد بود. آنشب با پای خودش از خانه بیرون رفت، اما به سر کوچه نرسیده تمام کرده بود. آن تحقیق قلبوعروق که پدرم برایم انجام داد، آخرین یادگاری او بود که آن را نگه داشتهام.
مرگ ناگهانی پدر، هانیه را داشت زمینگیر میکرد. او تکیهگ اه زندگیاش را از دست داده بود؛ پدری که مهمترین مشوقش بود و قبل و بعد از هر مسابقه، آنقدر به هانیه پر و بال میداد که او جز به بُرد به چیز دیگری فکر نمیکرد.
آن تحقیق قلبوعروق که پدرم برایم انجام داد، آخرین یادگاری او بود که آن را برای همیشه نگه داشتهام
بعداز دوسال که بهخاطر درس و نگرانیهای مادرش بابت آسیبدیدگی، از میدان مبارزه فاصله گرفته بود، بالاخره با مشورت خانواده تصمیم گرفت به محیط ورزشی برگردد تا شاید کمی از آلام رنج فقدان پدر کاسته شود. مربی و همباشگاهیهایش حواسشان به هانیه بود که توی فکر نرود. انگیزههایش بهتدریج قوت گرفت و دوباره پایش به مسابقات باز شد و مدالها را یکی پساز دیگری به ویترینش اضافه میکرد.
از زمانیکه هانیه کاراته را زیرنظر مربیاش، خانم حسینی شروع کرد، چهاردهسال میگذرد و او همچنان به شاگردی خانم مربی با افتخار ادامه داده است و از او بهعنوان یکی از آدمهای تأثیرگذار در موفقیت و حال خوبش یاد میکند.
رتبه دورقمی کنکور ، مزد تلاش و اراده
سال۹۹، زمان اعلام نتایج کنکور سراسری رسید. رتبه هانیه دورقمی شده بود. او مُزد تلاش و ارادهاش را گرفته بود. با رتبه۸۲ میتوانست سر از دانشگاه تهران دربیاورد، اما دل مادرش رضا نبود. میگفت اگر در همین مشهد درسش را ادامه دهد، میتواند زمان فراغتش وارد حیطه مربیگری هم بشود.
درنهایت قرعه بهنام دانشگاه الزهرا (س) مشهد افتاد. هانیه اکنون فارغالتحصیل کارشناسی علوم ورزشی دانشگاه الزهرا (س) است. او با داشتن سه مدرک مربیگری کاراته، آمادگی جسمانی و ورزش کودکان در چند باشگاه ورزشی فعالیت دارد و در مدرسه شهیدبرومند نیز معلم ورزش است.
ازدواج درست، سکویی برای پرتاب
هجدهساله بود که همزمان با قبولی در دانشگاه به عقد پسرعمویش که همبازی دوران کودکیاش بود، درآمد. میگوید: در زمان حیات پدرم، خانواده عمویم درباره من و محمد صحبت کرده بودند، اما پدرم بهدلیل کمسنوسالبودنمان زیر بار نرفته بود. سه ماه بعداز فوت پدر هانیه، عمویش دوباره پا پیش گذاشت و موضوع را مطرح کرد.
ارتباط بیشتر محمد و هانیه از سال دهم تحصیل او شروع شد. محمد تازه دانشجوی عمران شده بود و حالا در شرایط روحی سختی که هانیه در آن گرفتار شده بود، میتوانست نقش مهمی ایفا کند. همین هم شد. بعداز دو سال افت تحصیلی قابلتوجه، هانیه با دلگرمیهایی که محمد میداد، دوباره به روزهای اوج خودش بازگشت و با معدل خوب پایه دوازدهم را به پایان برد.
هانیه غلامی با تجربه این چند سال زندگی متأهلی معتقد است ازدواج خوب نهتنها مانع پیشرفت آدم نمیشود، بلکه میتواند حتی سکوی پرتاب فرد بهسوی آیندهای روشن شود.
تجربه معلمی در مدرسه
فصل جدید زندگی هانیه از زمانی کلید خورد که مادرش اتفاقی با مدیر یک مدرسه در محدوده سیدی آشنا شد و از رزومه و اراده دخترش با او گفت. سمانه برومند هم با دنیایی از تجربه، هانیه را دعوت کرد که برای تدریس به مدرسهاش برود. او یکی از حامیان جدی هانیه در چهارسال گذشته بوده است.
خودش از خانم برومند بهعنوان مادر معنویاش یاد میکند که در روزگار سخت ازدستدادن پدرش، انگیزههایش را تقویت و فرصت معلمی را برایش فراهم کرد؛ «اولین شاگردانم، دختر خانم برومند و خواهرم هستی بودند که بهدلیل شیوع کرونا بهصورت خصوصی با آنها تمرین میکردم. در اولین تجربه به مقام سومی مسابقات استانی کاراته سبک آزاد دست یافتند. احساس غیرقابلوصفی از موفقیتشان داشتم. یاد حرف مربیام افتادم که همیشه میگفت تا مربی نشوید، حس یک مربی را درک نمیکنید.»
هانیه میگوید: وقتی در جایگاه مربی تماشاگر مبارزه شاگردانت هستی، انگار استرست بیشتر از زمانی است که خودت مبارزه میکنی؛ هم آرزوی قهرمانیشان را داری، هم با همه وجود نگران سلامتیشان هستی و این حالت، بغض عجیبی را هنگام مسابقات به جان مربیها میاندازد.
وقتی در جایگاه مربی تماشاگر مبارزه شاگردانت هستی، انگار استرست بیشتر از زمانی است که خودت مبارزه میکنی
او حالا چهارسال است که هم در کسوت مربی در مسابقات شرکت میکند و هم «فایتر» است، یعنی خودش هم در همان مسابقات، مبارزه میکند. در این مدت، سه نفر از شاگردان هانیه، مقام آسیایی و دونفرشان هم در مسابقات بینالمللی مدال کسب کردهاند.
دوبار برای مسابقات جهانی انتخاب شدم اما...
اسفند سال۱۴۰۲، حریف هانیه در بازی اول مسابقات قهرمانقهرمانان در تهران، قهرمان قبلی قهرمانان بود که مبارزهشان سه دقیقه طول کشید. این درحالی بود که همان ۱۰ثانیه ابتدای بازی زانویش دچار آسیبدیدگی جدی شده بود؛ «حس میکردم تمام رگهای پایم کِش میآید. درد بدی داشتم، اما حرفهای مربیام در گوشم زنگ میزد که میگفت وقتی وارد میدان مبارزه میشوید، خوب مبارزه کنید و اگر هم قرار باشد باخت بدهید، باخت قشنگی بدهید! هنگام بازگشت به مشهد مرا با ویلچر به راهآهن آوردند و تا رسیدیم، پایم را گچ گرفتند.»
او تیرماه ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ در مسابقات انتخابی تیمملی کاراته مقام آورد و برای حضور در مسابقات جهانی هلند و ارمنستان انتخاب شد، اما متأسفانه بهدلیل نداشتن اسپانسر از شرکت در این مسابقات جا ماند.
* این گزارش دوشنبه ۳ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۷ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.