
رسم شیرین خانواده ابراهیمیها برای حفظ قرآن
نوای قرآن، فضای خانه را پر کرده است. پدر با آرامش آیات را تلاوت میکند؛ لبهایش آرام تکان میخورد و نگاهش میان صفحه و فرزندانش در رفتوآمد است. مادر همانطورکه گوش به کلام خدا سپرده است، گاه دستی بر سر فرزندان خردسالش میکشد و نگاه پرمهرش میان جمع خانواده میچرخد.
کوثرِ دوساله با چشمانی کنجکاو دور پدر میچرخد و با هر قدم، خندهای شیرین بر لبش مینشیند. ناگهان خودش را در آغوش پدر میاندازد و صدای خندهاش با آیات قرآن درهم میآمیزد، اما پدر آرام به تلاوت ادامه میدهد؛ انگار هیچچیز حواسش را پرت نمیکند.
چند آیه بعد، نوبت دختر نوجوان میرسد و صدای او ادامه صدای پدر میشود. پسر پنجساله خانواده هم با قلم قرآنیاش خط میبرد و گاهی با نگاه به والدین و خواهرانش سعی میکند از آنها عقب نماند.
اینجا خانه خانواده ابراهیمی در محله امامخمینی(ره) است؛ خانوادهای خوشجمعیت که علاوهبر پرورش حافظان قرآن در خانه، یکسالونیم است جلسات حفظ را به مسجد محله هم برده و بانی برگزاری کلاسهای قرآنی شدهاند.
یک نوار کاست و یک تصمیم بزرگ
محمدحسن ابراهیمی، پدر خانواده، مردی است که با تُن صدای آرامش، توانسته افراد زیادی را با قرآن همراه کند. او داستان جالبی از آشنایی و جذب خودش به حفظ قرآن دارد؛ ماجرایی که به سیسال پیش برمیگردد، زمانی که پسری یازدهساله بود و در روستایشان «بورنگ» نزدیک شهرستان بیرجند درس میخواند. همان روزها بود که مسیر زندگیاش تغییر کرد.
به یاد دارد که یک روز، معلم سر کلاس قرآن پرسید «چه کسی میخواهد حافظ یک جزء قرآن شود؟» و همین سؤال ساده سرآغاز ماجرای بزرگی شد. آقامحمدحسن تعریف میکند: کلاس پنجم بودم. معلم گفت هرکس میخواهد یک جزء را حفظ کند، فردا یک نوار کاست خالی بیاورد. من نمیدانستم توانایی حفظ را دارم یا نه، اما همان روز یک نوار خریدم و فردا با خودم به مدرسه بردم.
هفته بعد، معلم برای او و چند دانشآموز دیگر، جزء سیام قرآن را که با صدای استاد منشاوی روی نوار ضبط کرده بود، آورد. از آن روز به بعد، کار محمدحسن این بود که بعد از مدرسه، نوار را در ضبط قدیمی خانه بگذارد و همراه با صدای استاد، از روی قرآن خط ببرد. همین تمرین ساده باعث شد در مدت کوتاهی حافظ جزء سی شود.
او میگوید: به خاطر درس و کمک به پدرم نتوانستم تا چندسال حفظ جزءهای دیگر را ادامه بدهم، اما در تمام نوجوانی یا آیات جزء سی را زیر لب زمزمه میکردم یا صدای استاد را گوش میدادم. در جلسات قرآن مسجد روستا هم شرکت میکردم.
فرصت استادی در ارتش
هجدهساله که شد، علاقهاش به شغل نظامی، او را بهسمت آزمون ورودی ارتش کشاند و قبول شد. چندماهی از حضورش در پادگان نگذشته بود که اعلام کردند از حافظان و قاریان قرآن دعوت به همکاری میشود: «هفتهشت سال بود با صدای استاد منشاوی جزء سی را حفظ بودم. برای فرمانده چند آیه تلاوت کردم و همانجا مقرر شد بهعنوان استاد قرآن برای همکارانم کلاس برگزار کنم.»
به خاطر درس و کمک به پدرم نتوانستم به حفظ ادامه بدهم، اما در تمام نوجوانی یا آیات جزء سی را زیر لب زمزمه میکردم
او درکنار آموزش روخوانی و روانخوانی، فرصت را مغتنم شمرد و حفظ جزء یک قرآن را هم آغاز کرد. سال۸۷ که به تهران منتقل شد، مادرش به خواستگاری زهراخانم، یکی از اقوامشان رفت و همین نقطه آغاز زندگی مشترک او شد.
زندگی همراه با قرآن
زهرا رحیمی به تازگی سیوهشتساله شده است. او با نگاه گرم و مهربانش، همانطورکه کوثرِ کوچک را روی پاهایش نشانده، به حرفهای همسرش گوش میدهد و لبخندی رضایتبخش میزند؛ «ثمره این ازدواج، شش فرزند قرآنی و علاقه من به حفظ قرآن بود.»
زهراخانم همانطورکه اسباببازی را به دست کوثر میدهد و از حسنا، دختر چهارسالهاش، میخواهد کنار او بنشیند، توضیح میدهد: آقامحمدحسن هر وقت در خانه بود، یا قرآن میخواند یا صدای استاد را گوش میکرد. او همیشه برای اینکه بتواند در کلاس درست قرائت کند، مشغول تلاوت قرآن بود.
آقای ابراهیمی پس از ورود به ارتش و گذراندن دوره تخصصی، درزمینه برق ادوات جنگی مشغول کار شد، اما کلاسهای آموزش قرآنش ادامه یافت. تمرین و مداومت باعث شد حافظ پنج جزء قرآن شود. در همین سالها، خداوند به آنها دختری به نام ریحانه عطا کرد، که در حال حاضر شانزدهساله است.
زهراخانم میگوید: بعد از بهدنیا آمدن ریحانه، آنقدر همسرم را مشغول تلاوت قرآن دیده بودم که تصمیم گرفتم من هم شروع کنم. از جزء سی شروع کردم و صوت و لحن را با آموزشهای همسرم یاد گرفتم. بهمرور و بهدلیل مشغلههای آقامحمدحسن، خودم با صوت استاد منشاوی، حفظ را ادامه دادم.
چهار سال بعد، زهراخانم دوقلو باردار شد و خداوند دو دختر دیگر به نامهای فاطمه و رقیه به او هدیه داد. در این سالها زهرا سه جزء حفظ کرده بود، اما با شلوغترشدن خانه و وظایف مادری، باز هم خود را موظف میدانست در ساعتی از روز قرآن بخواند و مرور و حفظ را ادامه دهد.
حسنای چهارساله بهانه میگیرد و میخواهد با اسباببازی کوثر بازی کند؛ زهراخانم، دختر بزرگترش را با نام «آبجیگل» صدا میکند تا از داخل اتاق اسباببازی دیگری برای حسنا بیاورد.
او میگوید: از تهران به تربتجام منتقل شدیم. ریحانه باید به مدرسه میرفت. بعد از پرسوجو، در یک مدرسه قرآنی که تعریفش را زیاد شنیده بودیم، او را ثبت نام کردیم. دلمان میخواست ریحانه هم در مسیر قرآن حرکت کند.
سبک خاص ریحانه
حضور ریحانه در مدرسه برایش تجربهای جالب و پرهیجان بود. وقتی با دوستان و بچههای فامیل دور هم جمع میشدند، گاهی با لحن و صوت دلنشین، قرآن برایشان تلاوت میکرد. ریحانه توضیح میدهد: برای بعضیها جالب بود که من در سن کم میتوانم با صوت و لحن قرآن بخوانم. از بچگی پدر و مادرم را مشغول تلاوت دیده بودم و با قرآن غریبه نبودم. برای همین خیلی زود یاد گرفتم آیات را درست و با احساس بخوانم.
او اسباببازیای را که برای حسنا آورده بود، به دست خواهرش میدهد و با تکاندادن عروسک سعی میکند خواهر کوچکترش را سرگرم کند. صدای خنده حسنا بلند میشود.
ریحانه در حال حاضر حافظ هفت جزء قرآن است. او نهتنها حفظ میکند، بلکه به ترجمه آیات نیز دقت دارد. برخی از آیات آنقدر برایش لذتبخش است که درکنار امضای خود روی کاغذ، متن آیه را هم بهعنوان یک اثر از خودش میآورد؛ «برخی پای امضایشان مصرعی شعر مینویسند، اما من هر جایی که قرار است امضا کنم، یک آیه از قرآن هم کنارش مینویسم. مانند «و کفی بالله وکیلا» این کار حس خوبی به من میدهد.»
ریحانه سال گذشته مقام اول مسابقات حفظ سه جزء نزاجا در سطح کشور را کسب کرد؛ «وقتی با تشویق پدر و مادرم شروع به حفظ کردم، نمیدانستم مسابقه چیست و هدفم اصلا شرکت در مسابقه نبود. اما وقتی در مسابقه حضور پیدا کردم، احساس کردم شاید همسنوسالهایم هم علاقه بیشتری برای حفظ نشان دهند.»
زهراخانم نگاهش را از ریحانه برنمیدارد و میگوید: ریحانه در خانه هم کمکدست من است. او از کوثر و حسنا مراقبت میکند و علاوهبراین جزو شاگردان خوب مدرسهشان است.
دوقلوهای قرآنی
رقیه و فاطمه دوقلوهایی همسان هستند که برای تشخیص آنها از یکدیگر باید خوب دقت کرد. این نوجوانان دوازدهساله، با وجود سن بلوغ، آرام و متین رفتار میکنند. در نگاه اول شاید فکر کنید خجالتی هستند، اما وقتی از فاطمه میپرسم آیا خجالت میکشد، با خندهای ریز جواب میدهد: نه، ما در مدرسه و در جمع، قرآن تلاوت میکنیم و سال۱۴۰۲ هر دو مقام اول مسابقات منطقه شمال شرق ارتش را در حفظ یک جزء به دست آوردیم.
برای بعضیها جالب بود که در سن کم میتوانم با صوت و لحن قرآن بخوانم. از بچگی پدر و مادرم را مشغول تلاوت دیده بودم
زهراخانم میان حرفش میآید و میگوید: البته فاطمه همان سال، مقام اول مسابقات نزاجا را در حفظ همان یک جزء هم کسب کرد.
این دوقلوها آرامش و صبوری خود را از آثار و برکات قرآن میدانند. هردویشان پنج جزء قرآن را حفظ هستند. رقیه میگوید: علاوهبر تمرینهایی که گاهی خانوادگی انجام میدهیم، من و فاطمه بیشتر با هم تمرین میکنیم و بهشکل مباحثه آیات را تکرار میکنیم و اشتباه یکدیگر را میگیریم. اینطوری بهتر در ذهنمان میماند.
قرآنآموزان کوچک
حسین، پسر پنجسالونیمه خانواده، وقتی میبیند خواهرانش درباره قرآن صحبت میکنند، از داخل اتاق، قلم قرآنیاش را میآورد تا نشان دهد او هم قرآن میخواند. با همان لحن کودکانهاش توضیح میدهد: من هم بلدم قرآن بخوانم! سورههای حمد، فلق، ناس، کوثر، توحید و... را هم حفظ هستم.
حسنا که میبیند برادرش درحال تعریفکردن است، همانطور که عروسکش را زیر بغلش زده میگوید: من هم این سورهها را حفظ هستم و تازه با مامانم قرآن میخوانم.
زهراخانم با لبخند گرمی، دستی به سر و صورت دو فرزند کوچکش میکشد و میگوید: خوشحالم که بچههایی را با همراهی همسرم تربیت کردهام که در مسیر قرآن هستند. حسن و حسنا هردو به تازگی چند سوره کوچک را حفظ کردهاند و آنها را تشویق میکنیم که در جمع قرآن بخوانند.
او میگوید در دوران بارداری سه فرزند کوچکترش توانسته هر بار دو جزء قرآن حفظ کند؛ «در حال حاضر دوازدهجزء را حفظ هستم و میخواهم با توکل بر خدا همراه فرزندانم روزی حافظ کل قرآن شوم.»
خانهمان همیشه پر از خنده و زندگی است
زهراخانم حرفش را ادامه میدهد؛ «داشتن بچههای زیاد، زندگی ما را پرانرژی و پرهیجان میکند. هرکدام از فرزندانم نعمتی هستند که خانه را گرم و صمیمی نگه میدارند و هیچ روزی از کار خانه و تربیت آنها خسته نمیشوم، بلکه هر لحظه برایم شادی و نشاط دارد. بچهها باعث میشوند خانه ما همیشه پر از خنده و زندگی باشد و دلم از دیدنشان پر از غرور و آرامش میشود. فرزند زیاد یعنی نعمت و فرصتی بیشتر برای تربیت و رشد معنوی، و با وجودشان خانواده ما پرشورتر و بهتر شده است.»
آقامحمدحسن هم با آرامش ادامه میدهد: برخی فکر میکنند من برای اینکه مخارج زندگی را تأمین کنم، عصرها جای دیگری مشغول به کارم، اما اینطور نیست. همین حقوق ارتش با کم و زیادش کافی است تا بتوانم همراه همسرم، فرزندانمان را تربیت کنیم و خانهمان پر از زندگی و قرآن باشد.
استقبال سریع از کلاس
خانواده ابراهیمی چهارسال پیش از تربتجام به مشهد منتقل شدند و بهمن سال۱۴۰۲ در مجتمع مهر ولایت، خانههای سازمانی ارتش، سکونت کردند. زهراخانم از همان روزهای اول سکونت، تصمیم گرفت برای ساکنان مجتمع کلاس حفظ قرآن برگزار کند. او با پرسوجو متوجه شد یکی از خانمهای ساکن، حافظ کل قرآن است و از او خواست بهعنوان مربی، تدریس را برعهده بگیرد.
بچهها باعث میشوند خانه ما همیشه پر از خنده و زندگی باشد و دلم از دیدنشان پر از غرور و آرامش میشود
کلاس در ابتدا در اتاق مدیریت و با یازدهنفر شروع شد، اما بهمرور و با تبلیغات دهانبهدهان، تعداد علاقهمندان افزایش یافت. حالا چهارماهی است که کلاس برای خانمها و پسربچهها بهشکل جدا در مسجد علیبنابیطالب (ع) برگزار میشود.
به دختران و همسران ارتشیها خانم صاحبی که حافظ کل قرآن است، درس میدهد و زهراخانم بهعنوان کمکمربی همراه اوست؛ «الان سینفر از همسران و دختران ارتشیها در کلاس شرکت میکنند.»
آموزش پسران با بازی
تدریس پسربچهها برعهده آقامحمدحسن است. او میگوید: برای نگهداشتن پسران هفت تا چهاردهساله در کلاس باید راههای مختلفی را امتحان میکردم. یکی از روشهای مؤثر، آموزش همراه با بازی بود؛ بهعنوان مثال بعداز کلاس، کبدی یا فوتبال بازی میکنیم و درصورت حفظ یک جزء، به آنها جایزه میدهیم.
* این گزارش سهشنبه ۴ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۵ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.