انشانویس خوبی بودم و همیشه سر کلاس انشا حرفی برای گفتن داشتم. سال پیش همان جلسه اول، دبیر ادبیات از من خواست که یکی از دست نوشتههایم را بخوانم. وقتی دستنوشته را خواندم کلی تشویقم کرد. گفت که استعداد خوبی در نوشتن دارم و حتما داستاننویسی را هم تجربه کنم.
معصومه صالحآبادی شبیه همه زنان کارمند شب قبل، ناهار روز بعدش را پخته و خانهاش جمعوجور است. از وقتی که خانهاش مستقل میشود، میآموزد خودش است و خودش! یاد میگیرد که چطور غذا بپزد و ظرف بشوید. تکیه میکند به کابینت کنار گاز و ناهارش را میپزد. بیشتر وقتش را به مطالعه میگذراند تا شاید آموختههایش گرهگشای یکی از دانشآموزانش باشد. او امید بچههاست. وقتی کودکی که روی ویلچر مینشیند میبیند که معلم ش هم وضعیت او را دارد به این خوشحالی میرسد که من هم میتوانم. حتی یکی از دانشآموزانش به او میگوید: «خانم وقتی شما را دیدم آنقدر خوشحال شدم که شما هم مثل منی.»
علی اصغر تابشنژاد در تیم والیبال نوجوانان، جوانان و بزرگسالان خراسان بازی کرد. او پس از پذیرفتهشدن در دانشگاه، به عضویت تیمهای والیبال دانشگاه تهران و دانشگاه فردوسی مشهد درآمد و عضو مؤثر این تیمها در اوایل دهه۷۰ به شمار میرفت. این دبیر ورزش طی 22سال خدمتش در دبیرستان طرق فقط به فکر سلامت جسمی دانشآموزان نبود، بلکه به قلب و روح دانشآموزانش هم نفوذ کرده بود. این را لابهلای حرفهای دانشآموزان دیروز و امروزش و حتی همکارانش میتوان بهخوبی متوجه شد.
مهدی راستگو به اخلاق برادر در جنگ هم اشاره میکند و میگوید: جنگ که شروع شد جبهه را اولویت خود قرار داد و در جنگ حضور فعال داشت. در عملیاتها لباس نظامی میپوشید اما با عمامه و میگفت عمامه را از سر در نمیآورم حتی اگر قرار باشد سرم برود. برادرم در آنجا هم بمب انرژی بود و با حرفهای شادش به سربازان روحیه میداد. آخرین عملیاتی که حضور داشت عملیات مرصاد بود که شهید آوینی در حال فیلمبرداری با محمدحسن صحبت کرده بود. شهید آوینی در آن فیلم که چندبار از تلویزیون پخش شد میگوید به راستی که راستگو راست میگفت و... .
حسین آستانهپرست از معلم ان بازنشسته و سیاسیهای مبارز، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تدریس افتخاری در دبیرستانها را شروع کرد. در خلال همین تدریسها دانشآموزانش او را به نامنویسی بهعنوان کاندیدای نمایندگی مجلس شورایاسلامی ترغیب کردند و حتی خودجوش ستاد انتخاباتی تشکیل دادند، اما او قبل از آنکه پا در مجلس بگذارد، در فهرست ترورهای گروه مجاهدین خلق در مشهد قرارگرفت.
درباره وقف زمین برای مسجد و مدرسه زیاد شنیدهایم، اما وقف زمین برای کتابخانه کمتر اتفاق افتاده است. روایت این هفته ما وقف مال برای ترویج فرهنگ مطالعه در یک منطقه پیرامونی است.
تعریف کتابخانه امیرحسین فردی را زیاد شنیده بودم؛ مجموعه مردمی و خودجوش در طبرسیشمالی که به همت چندجوان جهادی پا گرفت و زیرنظر هیچ سازمانی نیست. در ابتدای تأسیس، کتابها اهدایی بچههای محله بود و نیازشان به مطالعه را تأمین میکرد. اکنون 12سال از آن روزها میگذرد و مجموعه به همت همان گروه خودجوش و جوانان جهادی کارش را ادامه میدهد، البته با 10هزار جلد کتاب و 3هزار عضو.
پس از تحصیلات حوزوی در مشهد به خدمت آموزش و پرورش درآمد و در کسوت معلم ی دلسوز و پرتلاش به آموزش دوستداران ادب و دانش پرداخت تا اینکه در سال 1373 شمسی از خدمت بازنشسته شد.در دوران جوانی بود که استاد در مشهد به محفل شعری که آقای فرّخ و تنی چند از شاعران دیگر تشکیل داده بودند، راه یافت و از این محفل ادبی بهرهها برد. ایشان در غزل به «حافظ و صائب تبریزی» و در قصیده به «مسعود سعد سلمان» نظر داشت و خود در سرودن غزل شاعری متبّحر بود. استاد صاحبکار، شاعری خوشذوق و آشنا به اسلوب و قالبهای کلاسیک شعر فارسی بود و بیشتر همت خود را صرف بسط و گسترش شعر دینی و متعهّد کرد.






