بازیگر

راوی داستان‌های انقلاب
شاید نام ابوالفضل غلام حسین زاده به گوشتان نخورده باشد، همه او را با نام امیر قویدل می شناسند. نام او با بسیاری از فیلم های خاطره انگیز سینما که در دوران کودکی و نوجوانی دیده ایم گره خورده است. بسیاری از فیلم های او فراتر از نام های یک کارنامه هنری است و از آثار جریان ساز سینمای ایران به شمار می آید. قویدل یک سینماگر برجسته تاریخ سینمای ایران است که در مشهد به دنیا آمد و در محله سرشور بزرگ شد و رشد کرد.
زندگی سینمایی علیرضا طهان‌زاده فیلم‌ساز جوان محله عبادی
تجربه دست‌وپنجه نرم‌کردن با مشکلات باعث شد «نمی‌توانم» برای علیرضا طهان‌زاده معنا نداشته باشد. این جوان ساکن محله آیت‌الله عبادی توانست در مدت چهار سال کار حرفه‌ای در حوزه تهیه‌کنندگی و نویسندگی سینما، پنج اثر هنری را خلق کند؛ مسافر، هِرَم، پرواز ۷۳۷، کاش در خانه بودم و هنرمند گرسنگی ازجمله کارهای این هنرمند متولد 1374 است.
نخستین سینماهای مشهد که عمری 113 ساله دارند
سال‌1379 خورشیدی درست در صدمین سال ورود سینماتوگراف به ایران، روز 21شهریور در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران «روز ملی سینما» نام گرفت. از آن تاریخ تاکنون 22‌سال می‌گذرد و هنوز هیچ‌کس به‌درستی دلیل انتخاب این روز برای گرامیداشت سینما در ایران را نمی‌داند ولی نامش، این قسمت از تاریخ مشهد را به سال1280خورشیدی گره زده است؛ تاریخی که از نورهای منعکس‌شده بر دیوار تالار اعتبارالسلطنه آغاز شد.
جعفر مظلوم، راوی نیمچه خاطرات «سیبچه»
سیبچه را از سال‌ها قبل می‌شناسم و گاه و بیگاه داستان‌هایش را از قاب تلویزیون دنبال می‌کردم. مرد ساده میانسالی که با رفتار و گفتاری خودمانی از جنس مردم کوچه و بازار موضوع‌های اجتماعی خرد و کلان را در قالب طنز به ما گوشزد می‌کرد. حالا هر جای دیگر در برنامه‌ها و آیتم‌های مختلف که او را می‌بینم باز با همان نام سیبچه می‌شناسم و همان آدم ساده و بی‌غل و غش برایم تداعی می‌شود. باوجود تصورم قرار مصاحبه‌مان در یک لوکیشن هنری نیست و کلاس درس یک مدرسه رسانه‌ای محل صحبت ماست.
منصور همایونی «آقا معلم» تئاتر خراسان بود
پولی که مرحوم پدر برای تحصیلم در اروپا کنار گذاشته بود را بی‌پروا و بی‌توجه به آینده، صرف بازسازی «تئاتر نادر» کردم و به همراه یکی از دوستانم دو سال عاشقانه تلاش کردیم، اما سال 1338 دیو ورشکستگی به سراغمان آمد و همه چیز نیست و نابود شد. برنده اصلی تصمیم من، مرحوم مش‌حیدر سمسار بود که همه چیز را درو کرد و در انبان خویش ریخت. اشک حسرتی بود که در آن روز تلخ و سرد زمستانی بر گونه‌ام در میدان ده دی ماسید! در به دری یک هنرپیشه حرفه‌ای گریبانم را گرفته بود و بدین‌سان چند روز بعد از آن اتفاق به پیشنهاد یکی از دوستانم به تهران رفتم.
یک عاشقانه پیچیده؛ داستان دلدادگی دختر و پسری کم‌بینا
سارا علی‌خجه روایت آشنایی‌اش با همسرش حمید ارجمند را این‌گونه بیان می‌کند: رابطه وقتی جدی شد که دو تایی رفتیم کلاس تئاتر. ما دو نفر باید مقابل هم بازی می‌کردیم و آنجا بود که من اول عاشق حمید شدم. مهرش عجیب به دلم افتاد. عشق در نگاه اول بود. حمید کم کم ماجرا را فهمید و بعد او هم عاشق شد. یادم هست می‌آمد در ایستگاه اتوبوسی که من باید می‌ایستادم، می‌ایستاد و وقتی مطمئن می‌شد که من سوار شده‌ام، می‌رفت آن طرف خیابان و در ایستگاه منتظر اتوبوسِ خودش می‌نشست. ما می‌خواستیم با هم ازدواج کنیم اما نمی‌گذاشتند.
یادگیری هنر هفتم زیر دست روحانی
در حوزه که درس می‌خواندم موضوع ادیان و مذاهب مرا به فکر فروبرد، یک حوزوی می‌تواند کاری فراتر و ماندگارتر از وظایف منبر و سخنرانی انجام دهد. روزها و ساعت‌ها فکر می‌کردم، اینکه در منبر و سخنرانی‌ها داریم مسیری تکراری را پیش می‌رویم، آن هم در شرایطی که دشمن با جدیدترین روش‌ها حمله می‌کند و مقابله با روش‌های سنتی جواب نمی‌دهد و قادر به مقابله با آن نیستیم.دنبال ایده‌ای بودم که بتوانم کارم را بهتر انجام دهم. برای حل دغدغه‌های تلنبار شده در ذهن با آدم‌های مختلف حرف می‌زدم و راهکار می‌خواستم. هرچه جلوتر می‌رفتم مصمم‌تر می‌شدم که با توجه به ناهنجاری‌های پیش‌روی نسل جدید باید کاری انجام داد. می‌دانستم باید از بچه‌ها شروع کرد.