این غول بیشاخ و دم، کوچک و بزرگ و زن و مرد نمیشناسد، تعدادی زیادی از زنان و مردان در محله وکیلآباد با اعتیاد دست و پنجه نرم میکنند. در این مسیر نیز به کمک برخی خیران حوزه سلامت و مراکز ترک اعتیاد، بسیاری از مردان و زنان معتاد شناسایی شده و در این درمانگاهها رایگان بستری شدهاند، بسیاری از آنها بعد از گذراندن دوره بازپروری و ترک اعتیاد، دوباره به آغوش خانواده بازمیگردند که برای من بسیار مایه مباهات است.
محله وکیلآباد محل سکونت باغبانها و رعایای باغ حاج حسینآقا ملک بوده که در همان زمان حیاتش به آنها بخشیده است. علت نامگذاری محله وکیلآباد نیز قرار داشتن روستایی به همین نام در محدوده بوستان وکیلآباد بوده است. این محله اکنون برخلاف سایر محلات بولواروکیلآباد، بافتی فرسوده دارد که نشان دهنده قدمت آن است.

با بزرگترشدن یا به عبارتی شهریشدن محله وکیل آباد ، درختان توت بسیاری در داخل و حوالی محله خشک یا قطع شدند و کم کم محله حالت سنتی و روستایی خود را از دست داد. از طرفی محله، فضای سبز قابل ذکری هم نداشت که همسایهها در آنجا گرد هم بیایند و ساعاتی را به گفت و شنود بنشینند، مجموعه این عوامل باعث شد تا زمین بایر و افتادهای را که در اطراف منزل ما قرار داشت با هزینه شخصی به فضای سبزی زیبا بدل کنم.
خدا رحمت کند، حاج آقای وظیفهدان که امام جماعت مسجد محله وکیلآباد بود، ترس و اضطراب من را هنگام مداحی درک کرد، مرا به گوشهای فراخواند و گفت: تو استعداد مداحی خوبی داری، به باغ وکیلآباد برو و در میان درختان با صدای بلند مداحی کن، گویی که درختان باغ، شنوندگان تو در مسجد هستند. خدا خیرش بدهد، چند مرتبهای این کار را انجام دادم تا اینکه ترس و اضطرابم از بین رفت.
در مسابقات بینالمللی افغانستان من در حال کشتی گرفتن با حریف بودم، غدیر هم در تشک کناری با حریف پنجه در پنجه انداخته بود. تمام هوش و حواسم به غدیر بود و بلافاصله بعد از پایان کشتی، درحالیکه از حریف شکست خورده بودم، خود را به کنار تشک کشتی غدیر رساندم و با صدای بلند گفتم: «غدیر کمرش را بگیر و بلندش کن». غدیر همین کار را کرد. سالن با این حرکت منفجر شد.
از نظر من انسانها به دو دسته تقسیم میشوند، گروه اول که از قضا اکثریت جامعه را نیز شامل میشوند، انسانهایی هستند که ذوق هنری دارند، اما نتوانستهاند آن را به ظهور و بروز برسانند. اینها همان افراد عادی جامعه هستند که احتمال دارد هنرشناسان خوبی نیز باشند، اما هنرمند نیستند. گروه دوم، آدمهایی با احساسات هنری قویتر هستند، آنها این ذوق و احساسات هنری خود را شناخته، تقویت و آشکار کردهاند و ما آنها را در جامعه به عنوان هنرمند نقاش، سفالگر، پیکرتراش، موسیقیدان و... میشناسیم.
تعداد زیادی از تاجران و بازاریان، قالیبافی را به چشم یک صنعت نگاه میکنند، البته افراد دیگری هم هستند که حرفه قالیبافی از نظر آنها یک هنر است. من به این موضوع که قالیبافی هنر است یا صنعت خیلی فکر کردهام، من یک بافنده هستم که هنر سر پنجه خود را بر روی دارقالی خرج میکند. بارها متوجه این موضوع شدهام که روزهایی با حال و هوای پاییز و یا روزهایی با حال هوای بهاری و همچنین احساس شادی یا غم، در انتخاب رنگ و همچنین کوبش دفتین (ابزاری که وظیفه آن کوبیدن گرههای فرش و همچنین پودهای آن است) اثر میگذارد. بنابراین به نظر من حرفه قالیبافی پیش از اینکه یک صنعت باشد، یک هنر است که به عواطف و احساسات درونی هنرمند بستگی دارد.
دوست دارم لژیونر بشم، کار سختی است، میدانم، اما آرزو است دیگر و آرزو بر جوانان عیب نیست. بعضی شبها خوابش را میبینم، اینکه در تیم پاریسنژرمن بازی میکنم، بچهها به من میگویند مسی ولی من عاشق نیمار هستم.