
غیبت در کنکور برای حضور در آزمون شهادت
زندگی رزمندگان شهید اسلام شباهتهای زیادی با هم دارد. اغلبشان جوانان دلباخته اسلام و انقلاب و امام امت بودهاند.شور حسینی در سر داشتهاند و اسلحه ایمان، سلاح آنان بوده است و شعار آنها عمل به احکام اسلام و ایجاد زمینه برای ظهور حضرت مهدی موعود (عج)، منجی بشریت و شهید حمید رجبیمشهدی از آن جمله بود؛ شهیدی که در خیابان دریادل محله بالاخیابان بالید و درنهایت در بیستویکسالگی به دیدار حق شتافت.
دعا کنید کارمان برای خدا باشد
حمید رجبیمشهدی در رمضان ۱۳۴۳ بهدنیا آمد و ۲۱ سال بعد هم در ماه رمضان به نزد معبودش شتافت. او در خانوادهای متدین متولد شده بود و از وجود پدر و مادری دلسوز و عاشق اباعبدا... الحسین (ع) برخوردار بود.
از همان دوران نوجوانی به همراه پدر و برادرانش در مجالس مذهبی و دورههای قرآن شرکت میکرد و تا زمان شهادت، این سنت حسنه را ترک نکرد. در اوایل دوره دبیرستان بود که شعلههای انقلاب اسلامی در ایران، رژیم ستمشاهی را به آتش کشید و حمید با شرکت در اولین راهپیمایی و مجالس انقلابی و سخنرانیهای پرشور شهیدهاشمینژاد و سایر انقلابیان در مشهد، رشد اسلامیاش روزافزون شد.
او روحانیان یاور امام را بسیار دوست میداشت و شهادت بعضی از این ستونهای پرصلابت اسلام نظیر آیات عظام مدنی، صدوقی، دستغیب، شهید مظلوم بهشتی و رجایی و باهنر بر روحیه او تاثیر عمیقی گذاشت.
شهادت همکلاسیها و دوستانش، محمود تلافینوغانی و علیاصغر ناجی که اولی در عملیات ثامنالائمه (ع) و دومی در عملیات بدر به شهادت رسیده بودند، نیز او را برای شهادت و لقاءا... بیقرار کرده بود.
حمید در جبهه نوسازیوبازسازی دشت آزادگان نیز شرکت کرده بود و در هوای گرم خوزستان به کارهای سخت و دشوار میپرداخت. او همچنین در ایام تحصیل، کار میکرد و مخارج تحصیل خودش را بهدست میآورد و سعی میکرد سربار دیگران نباشد.
روحیه رزمندگی و ورزشی در او ادغام شده بود و جوانی چابک و پرتلاش و باتحرک بود. حمید در طول دوره آموزش در بسیج بهعلت تواناییهایی که داشت، به سمت ارشدی گروهی دویستنفره برگزیده شده بود و از نظر تیراندازی و کار با آرپیچی هم ممتاز بود. در آخرین عملیاتی که شرکت کرد، با اصرار، از یکی از همرزمانش خواسته بود که به جای او در عملیات شرکت کند.
او چند کتاب به کردستان برده بود تا آمادگی شرکت در کنکور را نیز کسب کند، اما بهجای او دستهگل سرخی به رنگ شهادت، روی صندلی قرار گرفت.
در خلوص حمید و حرکت عاشقانهاش همین بس که وقتی عمویش به او میگوید: حمیدجان، شما به امید پیروزی و نابودی کفار به جبهه بروید نه برای شهادت، حمید در جواب میگوید: شما دعا کنید که این عمل ما و این حرکت خالصانه و مخلصانه برای خدا باشد و خدا قبول کند.
حال در شکل شهادت یا پیروزی یا هر شکل دیگر؛ و بالاخره حمید در مصاف با دشمنان تا آخرین گلوله و نارنجکی که داشت، ایستادگی کرد و سرانجام تلاشش مورد پذیرش خداوند قرار گرفت و به نزد معبودش شتافت.
امیر رجبیمشهدی، برادر شهید
راوی خونفشانی انقلابیها بود
زمان چه زود میگذرد! گویی همین دیروز بود که همرزم برادر عزیزم به نام آقای مقدم برایم تعریف میکرد از ایثارگریهای حمید عزیز. او میگفت: «این اواخر حالات عجیبی از حمید میدیدیم و دائم کار و تلاش و فعالیت داشت. نهتنها در وظایف مربوط به خودش، بلکه سعی تمام در انجام کارهای برادران همرزم خود داشت.
غذا بسیار کم میخورد و بیشتر بیدار بود؛ بهویژه در دل شب. شبی بیدار شدم و برای انجام کاری از خوابگاه بیرون آمدم. در مسیر متوجه صدای مناجات حمید شدم که در جایی خلوت، بین دو تانک مشغول به دعا بود. سجادهاش گسترده بود و درحالیکه اشک از دیدگانش میریخت، با خدای خویش رازونیازمیکرد.
فردای آن روز طرح یک عملیات برای اجرا آماده شده بود و، چون حمید قبلا نوبت خود را رفته و موفق برگشته بود، اسم او در این عملیات نبود. او به من مراجعه نمود و به اصرار زیاد از من خواهش کرد که نوبتم را به او بدهم و من که او را بسیار مشتاق میدیدم، نتوانستم تقاضای او را رد کنم.
بالاخره او موفق شد با جلب رضایت من و سایر فرماندهان، در عملیات باشد و ایثارگری را به حد اعلای خود رسانید؛ چون از اول مشخص بود که در این عملیات باید جانفشانی کرد و با علم به این مطلب اعزام شد و نهایت امر با پیروزیهای فراوان به لقای ایزد منان پیوست.
حمید در زمان انقلاب بسیار فعال بود و در اغلب تظاهرات شرکت میکرد. روزی او را هنگام برگشت از راهپیمایی دیدم، درحالیکه کف دستانش پر از خون بود، به دیوار محل اثر گذاشت و در زیر آن نوشت: «این سند جنایت آمریکاست.»
او قبل از اعزام به جبهه هم در گرمای تابستان، در بازسازی هویزه شرکت کرد و چند ماهی در آن دیار انجام وظیفه نمود.
نوشتهای از مرحوم حسین رجبیمشهدی، برادر شهید
یاور مادر در خانه
حمید از خردسالی بچهای شلوغ و دوستداشتنی بود. در دوران نوجوانی هم پسری مؤدب و مردمدار و باایمان بود. بعد از ازدواج من، چون خواهری دیگر در منزل نداشتیم، حمید به مادرم در شستن لباسها و ظروف و مرتب کردن خانه کمک میکرد.
پدرم حاجمحمدعلی به نظم و انضباط اهمیت میداد؛ به همین خاطر حمید نزدیکِ آمدن پدر به خانه همهجا را مرتب میکرد و کفشها را دم در جفت میکرد تا پدر را خوشحال کند. در سال ۵۷ حمید در همه صحنههای انقلابی حاضر بود. بعضی روزها با دستهای خونی از حمل مجروحان به خانه برمیگشت.
در آن زمان که نفت جیرهبندی شده بود، حمید با موتور یکی از بستگان برای آشنایان نفت میبرد. او همچنین به همسایهها کمک میکرد؛ خانمهای مسنی که در کوچه ما زندگی میکردند، همیشه دعاگوی او بودند؛ چون همیشه ساکهای سنگین خرید آنها را برایشان حمل میکرد.
زینت رجبیمشهدی، خواهر شهید
همخانواده با همسایه
حمید، جوانی مومن و پاک و بااخلاص بود. اگر کسی نیاز به کمک داشت، در اسرع وقت به کمکش میشتافت. در همسایگیشان خانوادهای زندگی میکردند که پدر خود را از دست داده بودند.
ایشان علاوهبر کمکهایی مانند خرید و... که برایشان انجام میداد، یک شب سرد زمستانی که برف زیادی هم آمده بود، لباس گرم پوشید و پارو را برداشت و گفت اول برف پشتبام خانه آنها را بیندازم و بعد برف پشتبام خانه خودمان را.
محمدتقی سمیعی، شوهرخواهر شهید
قسمتی از نامه شهید حمید رجبیمشهدی
این [جا]منطقه آرامی است و ضدانقلاب دیگر توانایی ندارد که جلوی پاسداران قرآن قد علم کند. از بچههایی که مدت زیادی اینجا هستند، میشنویم که حتی ۶ ماه شده که گلوله شلیک نکردهاند.
ضدانقلاب انشاءا... به همین زودیها نهتنها در کردستان بلکه در همه شهرها ریشهکن میشوند، اما باید گفت که کردستان بسیار مظلوم است. ستمی که شاه در این استان کرده، شاید از ستمی که در سیستانوبلوچستان و شهرهای محروم دیگر کرده است، کمتر که نبوده، بیشتر هم باشد.
اما اینکه در بالا گفتم منطقه آرام است، نباید تلقی شود که رزمندگان منطقه را رها کنند و به خانههایشان برگردند، زیرا به محض جاخالی کردن، دوباره نیروهای الحاد، سایه شوم خود را بر کوههای کردستان خواهند گسترانید و خون صدها شهید از بهترین فرزندان این مرزوبوم را خواهند ریخت.
آدرس: کردستان، سنندج، باشگاه افسران، گردان ۶۱۱۱ شهدای مظلوم، پرسنلی گردان، حمید رجبیمشهدی
قبل از شروع کنکور برایش فاتحه خواندیم
در سفری که با وی در هویزه بودیم، آنچه برایم از ویژگیهای حمید درخورتوجه بود، رعایت حقوق دیگران بود؛ بهعنوان مثال اگر در میدانی یا پارکی برای چند ساعت استراحت میکردیم، او و پسرعموی شهیدش مراقب بودند که جمع ما آزار و اذیتی به دیگران نرسانند.
مثلا آنها بقیه دوستان را از صدای بلند یا شوخیهایی که بین جوانان معمول است، برحذر میداشتند و چنانچه نمیتوانستند مانع بقیه دوستان شوند، فرش خود را جدا کرده و به رازونیاز مشغول میشدند. پس از تشییع پیکر پاکش، ایام برگزاری کنکور سراسری بود. من با او همرشته بودم.
صندلی آزمون را با گل و عکس شهید تزیین کردیم. مسئولان برگزاری کنکور و دانشآموزان هم یاد و خاطره او را گرامی داشتند و قبل از شروع آزمون، فاتحهای برایش خواندند.
علیاکبر عباسیان، همرزم و دوست شهید
* این گزارش پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۵ در شماره ۲۲۱ شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.