امیر آنقدر صبور بود که هیچوقت از سختیهای خدمتش برایمان تعریف نمیکرد؛ هیچوقت بهجز آخرین مرخصی که از وضعیت جیره آب و غذایش گفته بود، از کویر و تنهایی خستهکننده آنجا.
درست همان شب بازی مقتدرانه ایران مقابل اسپانیا، یک درگیری شجاعانه دیگر هم در هنگ مرزی زابل روی داد. در این درگیری دو مرزبان شهید شدند که یکی از آنان یعنی جلال بهبودی از اهالی محله طرق است.
رضا رضوانی، سربازی که آبان سال گذشته در پایش مرزی سیستان و بلوچستان به شهادت رسید، به پدر و مادرش قول دادهبود باعث افتخارشان شود.
هم ما پاکبانان با هم جارو خاکاندازمان شما رِ جَم مُکُنِم... نِگا کن پس حد خودتان رِ بِدِنِن. با ایران و ایرانی دَرنَیُفتِن!
مرز، همه اش نگرانی است، به همین دلیل باشنیدن خبر اعزام محمد به سراوان خیلی نگران شدیم. اما محمد در این چهارماه خدمتش میگفت آنجا امن است.
لباس رزم پوشیدند و راهی شدند. با هزاران امید و در همه دوران خدمت منتظر بودند که خاطره های خوب و دوستی های همیشگی را با خود سوغات بیاورند. فرقی نمی کرد چندماه خدمت باشند یا کادر چندساله. مادر، پدر و خانواده ای چشم به راه داشتند در شهرشان. می توانستند نقطه دیگری از کشور خدمت کنند یا در شغل دیگری. می شد آن روز، آن حادثه رخ ندهد و با آسودگی به خانه برگردند اما درگیری با اشرار و متجاوزان رخ داد و همه چیز خیلی زود تمام شد.چه کسی باور می کرد چشم های منتظر نزدیکانشان روزی به عکس تابوتِ روی دوش هم رزمانشان بیفتد.