کد خبر: ۱۱۷۴۲
۰۵ تير ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
شهید ناصر سلطانی در محله‌ به «ناصر هیئت» معروف بود

شهید ناصر سلطانی در محله‌ به «ناصر هیئت» معروف بود

شهید ناصر سلطانی، جوان محله شهید قربانی در شهرستان خاش به دست قاچاقچیان به شهادت رسید، او جان خود را برای امنیت و اقتدار میهن‌مان فدا کرد.

بیست و چهارم اسفندماه سالگرد شهادت یکی از جوانان محله شهید‌قربانی مشهد است که جان خود را برای امنیت و اقتدار میهن‌مان فدا کرد. شهید ناصر سلطانی را می‌گویم.

ناصر که پای ثابت هیئت محبان مهدی‌زهرا(عج) بوده، مظلومانه در شهرستان خاش به دست قاچاقچیان خائن به شهادت می‌رسد و پیکر او در مراسمی باشکوه همزمان با پیکر پدر شهیدمحمود کاوه تشییع می‌شود تا نشان دهد باب شهادت همچنان باز است. به‌مناسبت اولین سالروز شهادت این جوان با افتخار گفتگویی با خانواده و دوستان او انجام داده‌ایم.

ورود به نظام

خانواده شهید سلطانی در راه خدمت به میهن زحمات زیادی کشیده‌اند؛ پدر این خانواده سال‌ها در نیروی انتظامی خدمت کرده و اکنون بازنشسته شده است. همچنین برادر شهیدسلطانی و دامادهای این خانواده نیز هم‌اکنون مشغول خدمتگزاری در لباس مقدس نیروی انتظامی  برای کشورمان هستند. گرچه غم ازدست‌دادن ناصر پدر و مادر را خسته و شکسته کرده‌است اما اینک آنان به جانبازی این فرزند برومندشان در راه ایران اسلامی افتخار می‌کنند.

از پدر شهید می‌خواهم از فرزندش بگوید: «ناصر در شهریور ۱۳۶۶ متولد شد. آن موقع ساکن همین محله طبرسی‌شمالی بودیم. پسرم دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان خود را در همین منطقه گذراند؛ سپس به دانشگاه رفت و در رشته‌ای که علاقه چندانی به آن نداشت، مشغول به تحصیل شد». آقا محمود ادامه می‌دهد: «باتوجه به این‌که من و پسر دیگرم و دامادهایم، همه در نیروی انتظامی خدمت کرده و می‌کنیم، او هم علاقه‌مند بود که وارد ناجا بشود و سرانجام هم جذب نیروی انتظامی شد».

 

توجه به نیازمندان

مادر ناصر ادامه گفتگو را به دست می‌گیرد و می‌گوید: ناصر بعداز گذراندن دوره آموزشی ناجا برای انجام ادامه خدمت به خاش منتقل شد. هر ماه به مرخصی می‌آمد و در اولین فرصت خودش را به برنامه‌های بسیج و به‌خصوص هیئت می‌رساند.

شب‌هایی که هیئت بود ساعت دوازده شب به منزل می‌آمد. چون می‌ماند و ظرف‌ها را می‌شست

شب‌هایی که هیئت بود ساعت دوازده شب به منزل می‌آمد.  چون بعد از اتمام هیئت، ظرف‌ها را می‌شست و بقیه کارها را جمع و جور می‌کرد. یادم هست چندین مرتبه به ناصر گفتیم برای تبرک، از غذای هیئت بیاورد که جواب می‌داد«خودتان باید بیایید». معمولا غذای خودش رادر مسیر برگشت از هیئت به  مستضعفان می‌داد.

مادر ناصر گریه‌کنان  ادامه می‌دهد: فرزند امانت خداست و  هر وقت بخواهد امانتش را می‌گیرد، ولی چه کنیم که تحملش بسیار سخت است. وقتی پسرم به شهادت رسید، تازه‌داماد بود.

مادر ناصر از توجه شهید سلطانی به فقرا این‌طور می‌گوید: پسرم در امور خیر از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد. یکی از مسئولان هیئت کلات به من می‌گفت به همه اعضای هیئت برای دریافت کمک مردمی پیامک دادم. اولین پیام از ناصر دریافت شد که شماره‌حساب می‌خواست.

 

پیراهن مشکی سوغات قم

خواهر شهید سلطانی درحالی‌که مادرش را دلداری می‌دهد، می‌گوید: باورمان نمی‌شود که ناصر به شهادت رسیده و از بین ما رفته است. انگار خواب می‌بینیم! خواهر شهیدسلطانی درباره آخرین سفر برادر خود می‌گوید: ناصر تازه از قم برگشته بود و برای پسرم پیراهنی مشکی هدیه آورده بود.

دوست داشت فرزندم مثل خودش هیئتی باشد برای همین معمولا پسرم را با خود به هیئت می‌برد. ناصر از اول تا آخر محرم، پیراهن مشکی را از تنش در‌نمی‌آورد. عشق و ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت. یادش به‌خیر، در تماس تلفنی که قبل از شهادتش با او داشتم، دوست داشت فاطمیه در مراسم هیئت حضور داشته باشد ولی...

 

شهید ناصر سلطانی در محله شان به «ناصر هیئت« معروف بود

 

عاشق فاطمیه

تقدیر این بود که در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) پای صحبت‌های دوستان هیئتی شهید سلطانی نیز بنشینیم تا از خاطرت‌شان با ناصر برای‌مان بگویند. جواد سفرکرده، دوست قدیمی و از همسایه‌های ناصر می‌گوید: از نوجوانی با ناصر دوست بودم. گاهی با دیگر بچه‌ها از جمله ناصر فوتبال بازی می‌کردم.

من در برنامه‌های هیئت شرکت می‌کردم. چند وقتی از فعالیتم در هیئت محبان مهدی‌زهرا(عج) می‌گذشت. هیئت به‌صورت چرخشی در منازل برگزار می‌شد. نوبت منزل ما که شد، بچه‌های تیم فوتبال محله‌ را هم دعوت کردم. آشنایی ناصر با هیئت از اینجا بود و به این ترتیب جذب هیئت شد.

چند روز بعد، در یکی از خیابان‌ها به‌مناسبت ایام فاطمیه خیمه عزاداری برپا کردیم. شب‌ها نگهبان خیمه‌ها بودیم. ناصر هم داوطلب شد که باهم نگهبانی بدهیم.

ازآنجا‌که ناصر خوش‌برخورد بود، با بیشتر بچه‌های هیئت دوست شد و طولی نکشید که یکی از اعضای شورای هیئت شد. او عشق و ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) و حضرت ام‌البنین(س) داشت و هرساله به درخواست ناصر، مراسم وفات حضرت ام‌البنین(س) در منزلشان برگزار می‌شد.

سفرکرده در ادامه با اشاره به یکی از خاطراتش با ناصر می‌گوید: به یاد دارم در ساعات پایانی شبی، به‌اتفاق همسرم از میهمانی برمی‌گشتیم که بنزین  ماشینم  تمام شد. هوا خیلی سرد بود. نمی‌توانستم همسرم را در آن شرایط رها کنم و به دنبال بنزین بروم.اولین فردی که برای کمک به ذهنم رسید، ناصر بود. با او تماس گرفتم و جریان را گفتم. بعداز نیم‌ ساعت با چند بطری بنزین پیش ما آمد.

جواد موحدیان‌فر، فرمانده پایگاه بسیج شهید کاوه و مسئول هیئت محبان مهدی‌زهرا(عج) از خاطراتی که از ناصر بر ذهنش نقش بسته است، می‌گوید: ما هرساله مسابقات فوتبالی، یادبود شهیدکاوه برگزار می‌کنیم و تاکنون پانزده سال از برگزاری این مسابقات می‌گذرد.

یادم هست سال ۸۱ تیم‌های فوتبال بسیاری شرکت کردند. در کنار مسابقات، برنامه هیئت نیز در منازل پابرجا بود. با اعضای هیئت صحبت کردم که مراسم عزاداری را به مسجدالنبی بیاورند تا مسجد محور برنامه‌ها قرار بگیرد. آنها قبول کردند و ازآن‌پس شب‌های شنبه، بچه‌ها هرجا که بودند خودشان را به این مراسم می‌رساندند.

ناصر هم می‌آمد. او نقش بسزایی در کیفیت برگزاری برنامه‌های هیئت داشت و توانسته بود افراد زیادی را جذب مسجد و هیئت کند که خدارا شکر مسیر زندگی این افراد رو به سعادت و رستگاری است. ناصر گل سرسبد هیئت ما بود. او اولین اردوی راهیان‌نور را در همان سال‌های اول حضورش راه انداخت و گروهی از بچه‌های هیئت را به مناطق جنگی جنوب برد.

او به‌‌همراه دیگر دوستانش کارگروه ویژه‌ای برای نوجوانان تشکیل داد که هم‌اکنون ثمره زحماتش را می‌بینیم؛ نوجوانان زیادی دوشنبه‌ها در حلقه‌های معرفت مسجد حضور پیدا می‌کنند.موحدیان‌فر با بغض ادامه می‌دهد: گاهی که از نبود بودجه و کسری اقلام هیئت ناامید می‌شدم، ناصر امیدوارانه می‌گفت «جوادآقا خدا خودش درست می‌کنه. اصلاً ائمه هوای نوکرهایشان را دارند». واقعاً از این روحیه ناصر درس بزرگی گرفته‌ام.

 

توجه به وحدت

مسئول هیئت محبان مهدی‌زهرا(ع) که دیگر اشکش جاری شده‌است بیان می‌کند: وقتی در برنامه‌های هیئت شرکت داشت، سنگ‌تمام می‌گذاشت. هر کاری را که روی زمین بود، انجام می‌داد؛ از نصب پرده و تزئینات گرفته تا چای دادن و تدارکات و مداحی‌کردن.

موحدیان‌فر خاطره‌ای هم از بصیرت بالای ناصر دارد: آن موقع که در سیستان‌وبلوچستان خدمت می‌کرد با من تماس گرفت. جویای برنامه‌های فرهنگی محله بود. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که ‌گفت «جوادآقا تا می‌توانید در محله برای بچه‌ها از اهمیت حفظ وحدت در بین برادران اهل سنت و شیعه بگویید. برای جوانان معنی واقعی وحدت را بگویید. پیام وحدت امام‌خمینی(ره) را برای همه بازگو کنید. ما این‌جا می‌بینیم که نبود وحدت چه ضربه‌هایی به انسان‌های بی‌گناه می‌زند».

 

به روایت دوستان صمیمی

جواد نوروزی که طبق گفته بچه‌های هیئت، دوست بسیار صمیمی شهید بوده است وارد جمع ما می‌شود. موضوع مصاحبه را که برایش شرح می‌دهم، بدون اینکه کلمه‌ای بر زبان بیاورد اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شود. بعداز چند دقیقه سکوت، می‌گوید: برای ناصر می‌توان کتاب نوشت و فیلم و مستند ساخت.

او به ما نکات ارزشمندی آموخت. یادم می‌آید زمانی که تازه ‌وارد نیروی انتظامی شده بود، تصادف کرد و پایش شکست. درست ایام فاطمیه بود. با من تماس گرفت و گفت «جواد شنیدم بچه‌های هیئت اجتماع پیاده‌روی برای حضرت زهرا(س) گرفته‌اند. بیا باهم برویم». با موتور رفتم دنبالش. مراسم اجتماع عزاداران از خیابان امام رضا به سمت حرم بود.

مقابل مهدیه موتور را پارک کردم. ناصر به‌کمک عصا راه می‌رفت و من هم زیر بغلش را گرفتم و پشت جمعیت حرکت کردیم به سمت حرم. تشییع پیکر ناصر هم از جلوی مهدیه بود. زیر تابوت ناصر را گرفتم و زمزمه‌کنان آن خاطره را برایش تعریف کردم. ناصر الان هم بین ماست. هرگز یاد و خاطره‌اش از ذهنمان بیرون نخواهد رفت. ان‌شاءا... ادامه‌دهنده راه شهید ناصر سلطانی باشیم.

مهدی امیرآبادی که گویا می‌خواست حال‌وهوای جمع را عوض کند، خاطره شیرینی از شهید گفت: ناصر شوخ‌طبع بود. هر اردویی می‌رفتیم او هم باید می‌آمد تا به ما خوش می‌گذشت.

یک روز در کتابخانه مسجدالنبی مشغول مطالعه بودم که ناصر سروصدا به‌پا کرد و از اینکه شغلی برای خودش پیدا کرده، خوشحال بود. گفتم خداراشکر، با کی سرکار می‌روی؟ گفت «با دایی‌ام» گفتم به‌سلامتی، حالا دایی شما چکاره‌اند؟ گفت «بیکاره!». از صدای خنده بچه‌ها کتابخانه مثل بمب منفجر شد. روحش شاد و راهش پررهرو.

 

شهید ناصر سلطانی در محله شان به «ناصر هیئت« معروف بود

 

ماجرای شهادت

در ادامه نحوه شهادت شهید سلطانی بر اساس بخشی از گزارش فرماندهی نیروی انتظامی سیستان‌و‌بلوچستان، سرتیپ‌دوم حمید فهیمی‌راد آمده‌است: ناصر سلطانی به‌اتفاق ستوان‌دوم پیکند و سرباز وظیفه سندی‌زهی با خودرو سازمانی به‌همراه اکیپی از پلیس‌راه برای بررسی و جمع‌آوری سانحه تصادف فوتی اعزام می‌شوند.

پس‌از جمع‌آوری صحنه درحال برگشت به کلانتری، دو خودرو پژو پارس و یک خودرو ۴۰۵ اقدام به تیراندازی به سمت خودروی آنها می‌کنند. در این حادثه، گلوله‌ای به گردن ناصر سلطانی اصابت می‌کند و او به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود. ستوان‌دوم پیکند نیز از ناحیه لگن مجروح شده و سرباز محمودی نیز زخمی می‌شود.

 

* این گزارش یکشنبه، ۲۴ اسفند ۹۳ در شماره ۱۴۴ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44