اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که چرا فامیلی ازدواج کردهاند که سه فرزندشان دچار معلولیت شوند؟ اما مادر این بچهها نظر دیگری دارد. او این بچهها را برکت خانهاش میداند.
مهرآباد تلفیقی از دو مزرعه قدیمی «مهرآباد» و «خدربیک» است و پیشینه تاریخی و قدمتی دستکم ۱۳۰ ساله دارد. این محله ازمهاجرپذیرترین محلات مشهد است و زندگی قومیتهای مختلف با مذاهب گوناگون در کنار یکدیگر و تعامل آنها با هم ازشاخصههای مهم آن است. بافت جمعیتی مهرآباد، جوان و پویاست و بیشتر ساختمانها، یک و دو طبقه است.
زمانیکه مادر قرآن میخواند، کنارش مینشستم و گوش میدادم و از همانجا به کلام خدا علاقهمند شدم.
خیابان «مهرآباد یک»، نخستین کوچه در خیابان بزرگ مهرآباد است. در این کوچه نهچندان طویل، آمدوشد، کم نیست؛ مسجد و دو مدرسه قدیمی به آن رونق بخشیده است.
هم محمدرضا و هم رجبعلی بسیار خوشبرخورد و بلندنظر بودند. دستشان به خیر بود و با همسایهها و قوم و خویش خیلی خوشرفتار و مهربان بودند. محمدرضا همیشه میگفت «میرویم؛ یا زیارت یا شهادت.» منظورش این بود که یا پیروز میشوند و به زیارت ائمهاطهار (ع) در نجف و کربلا میرود یا به شهادت میرسد.
اوایل انقلاب ازطریق اتحادیه و تعاونی شیشه را میخریدیم. مصالح ساختمانی بهسختی پیدا میشد. وقتی میخواستی حواله شیشه بگیری، بازرس میآمد و از خانه بازدید میکرد؛ اگر 10متر شیشه نیاز داشتی، برای هفتمتر حواله میداد و بقیه آن را باید آزاد میخریدیم.
از نوجوانی درکنار پدر، کار آشپزی را یاد میگیرد و میشود سرآشپز. در همه این سالها طوری غذا پخته که حتی در مواردی، غذای مجلس عروسی سهنسل یک خانواده را طبخ کرده است. آشپز باسابقه محله مهرآباد در سالهای دور، طبخ غذای مجلس ترحیم دکترشیخ را برعهده داشته است. علیرضا ولیزاده، بازنشسته آموزشوپرورش، از کوکوی شیرین و خورش کدو میگوید و از روزگاری که همهچیز طعم متفاوتی داشت.
وقتی وارد کوچه شهید غلامعباس فیضزاده محله مهرآباد میشوید، باید همه تصوراتتان از یک کوچه کوچک و معمولی را دور بریزید؛ نیمی از این کوچه، عریض و آباد و سرسبز و نونوار است و بخش دیگر آن بیش از چهل سال است به همان سبک سنتیاش با گذر باریک و تودرتو و خانههای قوطیکبریتی دستنخورده باقی مانده و این کوچه را دوتکه کرده است. این گذر هنوز هم بین ساکنان جدید و قدیم آن، بهنام قدیمیاش «خدربیگ» معروف است.