در محله احمدآباد مشهد، خانهای قدیمی، خاطرات شهید مهدی نعمتی را در سینه دارد. مادری که هنوز با یاد پسر بیستسالهاش زندگی میکند؛ جوانی که از کتابخانه مسجد محله تا خاکریزهای فاو رفت و در اردیبهشت۶۵، آسمانی شد.
این زن شجاع زمان جنگ، همه مردهای خانهاش را روانه جبهه کرده بود؛ میگوید: سیدکاظم که رفت، آقا را هم تشویق کردم که برود جبهه. خودم بردمش راهآهن و راهیاش کردم. با رفتن آنها داوود هم هوایی رفتن شد.
خانم رحمانی برای مادر شهید بودنش تا به امروز نه امکانات دریافت کرده و نه وضعیت زندگیاش تغییر کردهاست. او هنوز خانه ۵۰ سال قبلش را در محله رسالت مشهد دارد. حالا در این خانه تنها او مانده با یکی از دخترانش که مشکل ذهنی دارد.
سرهنگ سیدهاشم موسوی میگوید: همیشه دنبال این هستیم که شعار بدهیم. هیچوقت ابعاد زندگی شهدا را دنبال نمیکنیم و فقط مینویسیم او خوب بود. از ما میخواهید برایتان از خاطرههایمان بگویم و این خاطره حتما باید جذاب و قشنگ باشد.
یک شب قبل حرکت کاروان، با انصراف یکی از مسافران، فاطمه صمدی طلبیده شد. شبانه بار سفر بست و در میان بهت و حیرت خانواده در این سفر، توشه آخرتش را هم برداشت.
پدر شهید ان حسینی، بهخاطر بیتابیهای همسرش دوازده سال نتوانست به او بگوید فرزندانش شهید شدهاند. حاجمهدی برای اینکه بیماری همسرش عود نکند، باروبندلیش را جمع کرد و به قول خودش، پناهنده امامرضا (ع) شد.
جواد صفدری هم در انقلاب سیاهچالهای ساواک را تجربه کرد، هم در دوران جنگ تحمیلی راهی خط مقدم شد اما همیشه با یاد همسر و فرزندانش، زندگی را سپری میکرد و همسرش مریمخانم هم با صبوری و قامتی استوار، پناهگاه گرم خانواده بود.






