کد خبر: ۹۹۰۰
۱۳ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۱

۲۳ سالِ سبز ایزانلو

نورمحمد ایزانلو ۵۳ سال دارد و ۲۳ سال از زندگی‌اش با فضای سبز گره خورده است. او می‌گوید که آن‌قدر درخت کاشته‌ام که حسابش را ندارم.

تصویر غالبی که از یک کارگر در ذهن اغلب ما نقش بسته است، تصویری است از افرادی زحمت‌کش که همیشه درحال تلاش‌اند تا روزی حلال بر سر سفره‌های خود ببرند. نورمحمد ایزانلو ۵۳ ساله، یکی از عینی‌ترین این تصویرهاست. با اینکه غبار پیری بر چهره‌اش نشسته، ولی چنان عزم و اراده‌ای برای سرسبزشدن منطقه ۴ مشهد دارد که انگار به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کند. 

 

نورمحمد پرتلاش

خیابان شهید مرتضی آوینی را تا اداره اجرائیات منطقه ۴ طی می‌کنم. در قسمت وسیعی که محل نگهداری و تولید برخی گونه‌های گیاهی است، پیرمردی مشغول بیل‌زدن است. نزدیکش می‌شوم وخداقوتی می‌گویم. با خنده گرمی جوابم را می‌دهد. از او می‌خواهم دقایقی از وقتش را به من بدهد تا با او گفتگو کنم. می‌گوید: تا کارم تمام شود، ۲۰ دقیقه‌ای طول می‌کشد. زیر سایه درختی می‌روم و از دور نظاره‌گر او می‌شوم. با بیل قسمتی از زمین را می‌کند و گاهی عرق پیشانی‌اش را با آستینش خشک می‌کند.

 

روستا زاده‌ام

کارش که تمام می‌شود، به سراغم می‌آید و روی بلوکه سیمانی می‌نشیند. قطرات عرق از سروصورتش جاری شده است. از او می‌خواهم از دوران نوجوانی و جوانی‌اش برایم تعریف کند. نورمحمد با لهجه بجنوردی می‌گوید: روستازاده‌ام؛ یعنی در روستا به دنیا آمدم، یکی از روستا‌های شهرستان بجنورد. ۱۵ سال در کنار پدرم کشاورزی می‌کردم. سال‌های آخر انقلاب به مشهد آمدم و مثل بقیه مردم در تظاهرات مردم علیه شاه شرکت می‌کردم. بیشتر میدان مجسمه (میدان شهدا کنونی) جمع می‌شدیم و تظاهرات می‌کردیم.

 

از روستا تا خط مقدم

پسرعمه‌ام به سفارش خانواده‌ام، از بجنورد به دنبالم آمد و با اصرار، مرا بازگرداند. یک‌سال بعد یعنی زمان پیروزی انقلاب، کشاورزی را رها کردم و برای کار به مشهد آمدم. چندماهی قالی‌بافی می‌کردم تا اینکه شهریور آن‌سال جنگ شروع شد. بدون اینکه خانواده‌ام متوجه شوند، عازم جبهه شدم و به خط‌مقدم رفتم. چند ماه بعد به خانواده‌ام نامه نوشتم و آنها را از وضعیتم باخبر کردم. وقتی برگشتم، با آنها صحبت کرده و راضی‌شان کردم که در عملیات‌ها شرکت کنم. به‌هرحال فرزندشان بودم و نمی‌خواستند اتفاقی برای من بیفتد. حدود پنج سال از طریق سپاه پاسداران در جبهه‌ها حضور داشتم.

لبخندی می‌زند و در ادامه می‌گوید: سال ۱۳۶۲ درعین‌حال‌که در جبهه هم حضور داشتم، ازدواج کردم. خداراشکر همسر خوبی نصیبم شد. همسرم با حضورم در جبهه موافقت کرد. واقعا سال‌های سختی بود. خیلی از رفیق‌های من به شهادت رسیدند. وقتی آنها را می‌دیدم که نقش بر زمین شده‌اند، با اینکه چند ترکش در بدنم وجود داشت، از خودم خجالت می‌کشیدم.

 

۲۳ سالِ سبز

 

کشاورزی؛ یادگار پدر

نورمحمد از سال ۱۳۷۰ وارد شهرداری می‌شود و دو سال بعد در قسمت فضای‌سبز مشغول‌به‌کار می‌شود. دلیل انتخاب فضای سبز برای ادامه کارش هم جالب است. می‌گوید: من روستازاده‌ام و مدتی از عمرم را در کنار پدرم کشاورزی می‌کردم. وقتی در شهر مقدس مشهد قدم می‌زدم، با مشاهده فضای سبز این شهر، نشاط و شادابی به من دست می‌داد؛ طوری‌که انگیزه‌ام برای کار در اداره فضای سبز روزبه‌روز بیشتر می‌شد. ازآن‌زمان تاکنون ۲۳ سال می‌گذرد و هرکاری که مربوط به فضای سبز باشد، انجام می‌دهم.

 

حاصل ۳۳ سال زندگی

اغلب مواقع، از اسفندماه که نهال برای کاشت به شهروندان می‌دهد، تا انتهای آبان‌ماه که گونه‌های گیاهی را به همکاران خود تحویل می‌دهد تا در بوستان‌ها بکارند، سر آقای ایزانلو شلوغ است. تاکنون در مناطق ۳، ۹، سازمان پارک‌ها و منطقه ۴ کارگری کرده و با کسب روزی حلال از همین راه، سه فرزندش را بزرگ کرده است. وهاب، فرزند بزرگ آقای ایزانلو، حسابداری خوانده و جویای کار است. مجید هم دانشجوی رشته معماری است و تک‌دخترش ازدواج کرده و با یک فرزند خانه‌دار است.

 

باغبان حرفه‌ای

نورمحمد آن‌قدر در مشهد درخت کاشته است که شمار آن را ندارد. تنهاچیزی که می‌داند، این است که عاشق درخت‌ها و طبیعت است. از او می‌خواهم خاطره‌ای برایم تعریف کند و او می‌گوید: معمولا با خانواده زیاد برای تفریح به خارج از شهر می‌رویم. یک‌روز صبح که به شاندیز رفته بودیم، وارد یکی از باغ‌های میوه شدم. صاحب‌باغ مشغول قدم‌زدن بود. خداقوتی گفتم و کمی با هم صحبت کردیم. درختان باغش بسیار رشد کرده بودند و شدیدا نیاز به هرس داشتند.

از او خواستم اجازه دهد که درختانش را هرس کنم و او با دلهره پذیرفت. به او گفتم چندساعتی از آنجا برود؛ چون می‌دانستم زمان زیادی را صرف درختان کرده و دیدن صحنه اره‌کردن درختان ناراحتش می‌کند. مکان را ترک کرد و پس‌از چندساعت برگشت. وقتی درختان هرس‌شده را دید، خیلی عصبانی شد و حرف‌های زشت و ناپسندی به من زد. صبر کردم و گذاشتم خوب حرف‌هایش را بزند. حرف‌هایش که تمام شد، به او گفتم: اگر فکر می‌کنی که درختانت را خراب کرده‌ام، هر کارشناسی که دوست داری، بیاور. هرچه خسارت تعیین کرد، می‌پردازم. بعد گفتم: در سال چقدر میوه برداشت می‌کنی؟ جواب داد: سالی کمتر از یک جعبه. گفتم: مطمئن باش از سال بعد میوه بیشتری جمع می‌کنی. با عصبانیت از باغش بیرونم کرد. من هم شماره‌ام را دادم وگفتم: موقع چیدن میوه‌ها با من تماس بگیر.

نورمحمد ادامه می‌دهد: از این ماجرا چندماهی گذشت. یکی از روز‌های مردادماه تلفن‌همراهم زنگ زد. همان باغبان عصبانی بود؛ ولی این‌بار با نرمی و احترام صحبت می‌کرد. مشتاق بود من را ببیند و اصرار می‌کرد به باغش بروم. آدرس منزلم را گرفت و به‌اتفاق همسرش دنبالم آمدند. به همان باغ رفتیم. همان‌چیزی شده بود که تصورش را می‌کردم. کلی میوه داخل جعبه چیده شده بود. حدود ۴۰ جعبه میوه بین نیازمندان توزیع کرده بود و چندجعبه‌ای هم به اقوامش داده بود. از برخوردی که آن‌زمان با من کرده بود، بسیار پشیمان بود. یادم می‌آید چند جعبه میوه برای من هم کنار گذاشته بود که به‌همراه دستمزدم به من هدیه داد. از همان سال به بعد با هم دوست هستیم و هرساله هرس درختانش را به من می‌سپارد.

 

ناراحت می‌شوم!

نورمحمد از برخی شهروندان ناراحت می‌شود. با گلایه می‌گوید: گاهی وارد بوستانی می‌شوم و شهروندانی را می‌بینم که بدون توجه روی چمن‌ها نشسته اند یا مثلا گلی را از چمن‌ها جدا می‌کنند. واقعا دلم به حال فضای سبز می‌سوزد. اگر کمی فکر کنند، می‌بینند این زیبایی با هزینه خودشان و برای خودشان است. او می‌گوید: همین‌جا از همه شهروندان درخواست می‌کنم نهایت همکاری را داشته باشند و فضای سبز را تخریب نکنند.

 

امر‌به‌معروف با عمل

نورمحمد خاطره جالب دیگری از یک گردش بیرون‌از‌شهر تعریف می‌کند: در‌حال قدم‌زدن در دامن طبعت بودم که دیدم پدروپسری افتاده‌اند به جان یک درخت زرشک و می‌خواهند آن را هیزم آتششان کنند. سریع خودم را به آنها رساندم و به‌نرمی مانع ادامه کارشان شدم؛ ولی آنها عصبانی شدند. گفتم: مگر هیزم برای آتشتان نمی‌خواهید؟ من این هیزم را تهیه می‌کنم. در کمتر از یک‌ربع مقدار زیادی چوب و شاخه خشک برایشان آوردم. وقتی دیدند من واقعا این حرف را زده‌ام، شرمنده شدند و همان‌جا چای روی آتش درست کردند و با هم چای خوردیم، بعدهم از آنها قول گرفتم دیگر به طبیعت آسیب نرسانند.

 

۲۳ سالِ سبز

 

سهم شما چقدر است؟

ایزانلو در ادامه به منازل آپارتمانی و زندگی ماشینی اشاره می‌کند و می‌گوید: فضای سبز در داخل و بیرون شهر خیلی از نظر تصفیه هوای آلوده شهر‌ها اهمیت دارد. بعضی آپارتمان‌ها بالکن دارند که خانواده‌ها می‌توانند با کمترین هزینه گلدان‌های سیاری را در آنها بگذارند تا علاوه‌بر زیبایی منازل خود، سهمی هم در توسعه فضای سبز داشته باشند.

 

با نونهال، نهال بکاریم

ایزانلو در ادامه صحبت‌هایش از خانواده‌ها درخواستی دارد. او می‌گوید: خیلی وقت‌ها می‌بینم نونهالان و نوجوانان از روی ناآگاهی، نهال‌هایی را که در خیابان‌ها و بوستان‌ها کاشته شده می‌شکنند. از همه خانواده‌ها درخواست می‌کنم حتما از اهمیت فضای سبز برای فرزندان خود بگویند تا این کار فرهنگ‌سازی شود. وی ادامه می‌دهد: روزی از یک خیابان می‌گذشتم که نونهالی را درحال شکستن یک نهال تازه کاشته‌شده دیدم. خودم را به او رساندم و کمی با او در‌مورد کار اشتباهش صحبت کردم. او هم پذیرفت که کارش اشتباه بوده. از او خواستم نهال شکسته‌شده را با کمک والدینش بیرون بیاورد تا به‌جای آن نهال دیگری بکاریم. روز بعد به‌اتفاق آن نونهال، نهال را کاشتیم و به او گفتم: حالا تو مسئول آبیاری و نگهداری این نهال هستی. الان آن نونهال، جوانی شده است و نهال هم درختی زیبا و ما هنوز با هم در ارتباط هستیم.

 

صرفه‌جویی در مصرف آب

نورمحمد، اقتصاد مقاومتی را که این‌روز‌ها همه‌جا حرفش را می‌زنند، در منزلش عملیاتی می‌کند. او می‌گوید: برخی شهروندان می‌گویند اگر باغچه داشته باشیم، مصرف آب زیاد می‌شود؛ درصورتی‌که با کمی توجه می‌بینیم که اصلا هزینه‌ای ندارد. خودم در حیاطمان باغچه کوچکی دارم. همیشه آبی را که با آن وضو می‌گیرم یا آبی‌که همسرم برای شستشوی سبزیجات و چیز‌های دیگر استفاده می‌کند (آبی که موادشیمیایی ندارد) به باغچه می‌ریزیم.

 

یک روز کاری

یک روز کاری آقای ایزانلو از ساعت ۷ صبح شروع می‌شود. او ماشینی شخصی دارد؛ ولی ترجیح می‌دهد برای پاکی هوا از خودرو‌های عمومی‌استفاده کند. او ساعت ۵:۳۰ از منزلش بیرون می‌زند، ساعتی پیاده‌روی می‌کند و ساعت ۶:۳۰ در محل کارش حاضر می‌شود. حدودا تا ساعت ۱۴:۳۰ در همان باغ کوچک مشغول آبیاری و پرورش گل و گیاهان است.

 

هدیه روز کارگر به کارگران

از آقای ایزانلو می‌خواهم تجربه چندین‌ساله کارگری خود را در چند جمله به‌عنوان هدیه روز کارگر بگوید. او درحالی‌که لبخند می‌زند، می‌گوید: در زندگی یک کارگر خوب قوانینی هست که باید به آنها پایبند باشد. اول اینکه همیشه به فکر تلاش برای رزق‌وروزی حلال باشد، هرکاری را در زمان معین خودش انجام دهد، در کارش نظم و انضباط داشته باشد، هیچ‌وقت کار امروز خود را به فردا واگذار نکند، انتقادپذیر باشد و با برنامه‌ریزی و مدیریت زمان، کارش را انجام دهد تا در زندگی و کارش موفق باشد.

 

*این گزارش یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ در شماره ۱۹۷ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44