کد خبر: ۹۷۱۶
۲۴ تير ۱۴۰۳ - ۰۱:۰۰

رزمنده دفاع‌مقدس بخشی از خانه‌اش را به حسینیه تبدیل کرده‌است

سیدحسین عبدی می‌گوید خاطرات جنگ، رهایش نمی‌کند و نمی‌گذارد در رفتار، گفتار، قضاوت‌ها و ارتباطش با خانواده، مشتری‌ها و هم‌محله‌ای‌ها، بی چارچوب و بدون قید‌و‌بند باشد.

روز از میانه عبور کرده است. آسمان، صاف و پهنه برای بارش تیغ‌های آفتاب بر سر رهگذران گسترده است. درختان حاشیه بولوار طبرسی‌شمالی نیز در کشاکش با گرمای بی‌امان هوا، کم آورده‌اند و نمی‌شود به دمی آسودگی در خنکای سایه‌شان امیدی بست.

در این ظهر داغ تابستانی، نوشیدن چند جرعه آب گوارا لذتی است بی‌جایگزین که سیدحسین عبدی، با گذاشتن آب‌سردکنی در ورودی گاراژش، آن را به لب‌های تشنه عابران پیشکش می‌کند.

پس‌از قبول هدیه او، می‌شود با حالی بهتر از دقایق پیش، به انبوه آهن‌آلات مستعمل انباشته در حیاط وسیع گاراژ نگاهی انداخت؛ همچنین به احادیث و عکس‌نوشته‌هایی از غزه، شهید‌قاسم سلیمانی و شهیدرئیسی که روی در و دیوار جاخوش کرده‌اند و نشان از اعتقاد او به باور‌هایی دارند که کاسب قدیمی و کارآفرین محله رده، پایبندی به آنها را در عمل ثابت کرده است؛ نه‌فقط امروز، بلکه از همان چهارده‌سالگی که به ضرب دست‌کاری شناسنامه، خود را به جبهه‌های جنگ تحمیلی رسانید. 

او سوای همه خدماتش به هم‌محله‌ای‌ها، تبدیل بخشی از خانه‌اش به حسینیه و نوکری برای اهل‌بیت (ع) را بزرگ‌ترین افتخار زندگی‌اش می‌داند.


فرزند دوران جنگ

متولد‌۱۳۵۱ در شهرستان کلاله واقع در استان گلستان است. پدر و مادرش، روستازاده‌هایی از توابع نیشابور بودند که پیش از انقلاب به نیت وضعیت اقتصادی بهتر، ترک دیار پدری کردند و عازم خطه شمال کشور شدند.

سیدحسین از فقر فراگیر در زمان شاه، بویی نبرد، چون خانواده هشت‌نفره آنها به لطف کار‌و‌بار پر‌رونق پدر، در ناز و نعمت بودند؛ «پدرم از نظر مال و منال، چیزی کم نداشت. خانه‌ای چهارصد‌متری در کلاله، یک دربند مغازه و پانصد‌متر زمین، دارایی او بود.

با‌این‌حال، دوری از بستگان، نگذاشت زندگی در شهری غریب، برای خانواده ما مدت زیادی طول بکشد؛ بنابراین به مشهد آمدیم و در خیابان شهید علیمردانی امروز که آن زمان جزو روستای شادکن به حساب می‌آمد، ساکن شدیم. مدرسه ابتدایی‌ام که نوید نام داشت، همان حوالی بود. کلاس اول را در شلوغی‌ها و نابسامانی‌های اول انقلاب خواندم و از کلاس دوم ابتدایی به بعد را پس از انقلاب اسلامی.»

مطالعات متفرقه عبدی را در زمینه‌های مختلف به ویژه در حوزه سیاست می‌توان از چینش کلمات و ادبیات شسته‌رفته‌اش فهمید. آن‌قدر که گویا از روی دست‌نوشته‌ای ویراسته دارد خاطرات نیمه نخست سال‌۱۳۵۸ را برایمان مرور می‌کند؛ وقتی هنوز حلاوت پیروزی انقلاب به جان مردم ننشسته بود و هجوم عراق به مرز‌های ایران شروع شد.

سیدحسین، مثل خیلی از هم‌سن‌و‌سال‌هایش درهیاهوی خبر‌های جنگ و تشییع جنازه شهدا در دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌های مشهد قد کشید. این شرایط او را خیلی زود به بلوغ فکری رساند و برای حضور در جمع رزمندگان اسلام مصمم کرد.


رزمنده دفاع‌مقدس بخشی از خانه‌اش را به حسینیه تبدیل کرده‌است

 

نوجوان مدافع وطن

پدر با شش‌سر عائله، کار و کاسبی را رها کرده و به جبهه رفته بود. برادر بزرگ‌تر سیدحسین و داماد خانواده، نیز در رفت‌و‌آمد بین مشهد و مناطق جنگی بودند. این آمد‌و‌شد‌ها برای دانش‌آموز مدرسه راهنمایی شهید‌مطهری واقع‌در محله گاز، دل و دماغی نگذاشته بود تا پشت میز و نیمکت بماند و به ریاضی، علوم و جغرافی فکر کند.

سیدحسین به‌جای خودکار و دفتر، به دنبال دفاع بود، اما راهی برای رسیدن به جبهه پیدا نمی‌کرد. شاید از روی قامت بلندی که داشت، می‌شد باور کرد به سن و سال جنگیدن رسیده باشد، اما شناسنامه او که به چهارده‌سالگی‌اش گواهی می‌داد، اجازه اعزام او از هیچ پایگاهی را نمی‌داد. سرانجام، دست‌کاری شناسنامه را برای تجربه‌کردن ایثار در معرکه جنگ، انتخاب کرد؛ «پدرم از تصمیم من برای جبهه‌رفتن فکری شده بود.

نگران سن کم من بود و اینکه در آن بلبشو چه اتفاقی برایم خواهد افتاد. حس و حال مادرم با آن عاطفه بی‌نظیرش هم که گفتن ندارد. پاره تنشان بودم، با این حال از محبت پدری و مادری‌شان، مانعی برای رفتن من به جنگ درست نکردند؛ چون پای اسلام در میان بود. بالاخره زمستان سال‌۱۳۶۵ توانستم به‌عنوان بسیجی، عازم جبهه شوم.»

 

رزمنده دفاع‌مقدس بخشی از خانه‌اش را به حسینیه تبدیل کرده‌است



 خاطرات فراموش‌ناشدنی

گذر زمان، برخی خاطرات سیاه‌وسپید چهار بار اعزام به مناطق جنگی جنوب و غرب کشور را از ذهن کاسب قدیمی محله رده به یغما برده است؛ مثلا برخی تاریخ‌ها و اسامی گروهان‌ها و گردان‌ها را. او در این سال‌ها نه اهل ثبت خاطراتش بوده و نه مایل به بازگوکردن آن برای دیگران؛ با این استدلال که کار خاصی نکرده است و انجام این حداقل‌ها با نیت خدایی نیز گفتن ندارد.

با همه اینها صحنه‌هایی که از مجروحیت، اسارت و شهادت رفقایش در عملیات‌های کربلای‌۴، کربلای‌۵ و کربلای‌۱۰ دیده، برایش زنده است؛ مثلا صحنه‌ای که شهید‌علی‌اصغر حسینی‌محراب، فرمانده تیپ انصارالرضا (ع) و مایه افتخار محله طلاب، در بمباران عراق شیمیایی شده بود و با هر سرفه، چفیه مقابل دهانش مملو از لخته‌های خون می‌شد؛ با‌این‌حال، حاضر نبود نیروهایش را تنها بگذارد و برای مداوا به پشت جبهه برگردد. 

وقتی سید‌حسین با نگاهی مبهم به نقطه‌ای نامعلوم برایمان از خاطرات جبهه و اخلاص بی‌مثال شهدا می‌گوید، راحت‌تر می‌توان درک کرد که چرا به انتهای هر بند از صحبت‌هایش «من کار خاصی نکرده‌ام»، «مدیون کشورم هستم»، «این حرف‌ها گفتن ندارد» و جملاتی از این قبیل را ضمیمه می‌کند. 

او می‌گوید این خاطرات، رهایش نمی‌کند و نمی‌گذارد در رفتار، گفتار، قضاوت‌ها و ارتباطش با خانواده، مشتری‌ها و هم‌محله‌ای‌ها، بی چارچوب و بدون قید‌و‌بند باشد. با همین روحیات و افکار، از هر فرصتی برای خدمت بی‌منت استفاده می‌کند. جانمایی آب‌سردکن در ورودی گاراژ برای رفاه حال رهگذران، نمونه‌ای از این فرصت‌هاست که از نگاه تیزبین این تک‌تیرانداز روز‌های جنگ، دور نمانده و شکار شده است.


 

کارآفرینی که خود را کارآفرین نمی‌داند


سیدحسین شانزده‌ساله، به برکت دو سال حضور در جبهه، مردتر از قبل شده بود، آن‌قدر که حتی وضعیت مالی خوب و بی‌نیازی خانواده از درآمد او باعث نشد دست روی دست بگذارد و چشم به جیب پدر داشته باشد.

سیکلش را که گرفت، برای ترک تحصیل و جذب‌شدن به بازار کار، مصمم بود. ابتدا صرفا به جوشکاری اسکلت ساختمان می‌پرداخت و بعدتر، به تخریب ساختمان و خرید و فروش آهن‌آلات مستعمل آن.

درست ۲۸‌سال پیش، کسب‌و‌کارش را به این گاراژ واقع‌در طبرسی شمالی‌۷ آورد و با برادر بزرگ‌ترش شراکت را آغاز کرد؛ «ابتدا مستأجر این ملک بودیم و چند سال بعد، به لطف خدا توانستیم مالک آن شویم. در این سال‌ها از این هفتصد‌متر جا، نان به سفره‌های زیادی آمده است.»

او به جوان‌هایی اشاره می‌کند که چهره برخی‌شان پخته‌تر از بقیه است و نشان از قرارداشتن آنها در آستانه میان‌سالی دارد. روی تیرآهن‌های چیده‌شده در حیاط گاراژ نشسته‌اند و خستگی در می‌کنند.

جانمایی آب‌سردکن در ورودی گاراژ برای رفاه حال رهگذران از نگاه تیزبین این تک‌تیرانداز روز‌های جنگ، دور نمانده شده است

عبدی می‌گوید: فعلا ده‌دوازده کارگر داریم که تقریبا همگی همکار قدیمی‌مان هستند. معمولا کسی که می‌آید همکار ما می‌شود از اینجا نمی‌رود، مگر اینکه بخواهد کسب‌و‌کار مستقلی برای خودش دست‌و‌پا کند. درست است که برای راه‌انداختن این کاسبی و این اشتغال‌زایی، حتی ذره‌ای از پشتوانه مالی پدرم استفاده نکردم، با تمام این تفاصیل دلم نمی‌خواهد اسم خودم را بگذارم کارآفرین. تمام اینها لطف خدا بوده است و بس و ذره‌ای از آن را به حساب شم اقتصادی یا زیرکی خودم نمی‌گذارم.»

او در‌حالی‌که خدا را شکر می‌کند از این بابت که به لحاظ اقتصادی، سربار جامعه نیست، زیر لب مصرعی را این‌طور می‌خواند: در حقیقت مالک اصلی خداست؛ این امانت، چند‌روزی بهر روزی دست ماست...


رزمنده دفاع‌مقدس بخشی از خانه‌اش را به حسینیه تبدیل کرده‌است
 

در خدمت نشر سیره اهل‌بیت(ع)

«کاش من هم...» هر بار که سیدحسین در روضه، جلسه قرآن، مولودی و مراسمی از این دست شرکت می‌کرد به حال بانیان آن، غبطه می‌خورد و آرزو می‌کرد کاش او هم فضایی برای برپایی مراسمی این‌چنینی داشت.

بالاخره منابع مالی و توفیق تحقق آرزوی خیراندیشانه‌اش را پیدا کرد و سال‌۱۴۰۰ توانست طبقه بالای منزلش در محله رسالت را بسازد و به حسینیه تبدیل کند.

زیربنای ۱۶۰‌متر‌مربعی این بنا را به او یادآور می‌شویم و آورده مالی که می‌توانست از محل اجاره آن به دست بیاورد. عبدی می‌گوید که از ابتدا، نیتش برای این ساخت‌و‌ساز، حسینیه بوده و حتی لحظه‌ای میل به دنیا و پول بیشتر در انگیزه‌اش رخنه‌ای ایجاد نکرده است.

ثمره ازدواج او در سال‌۱۳۷۴، دو فرزند دختر است که نام این حسینیه را ریحانه‌الحسین (ع) انتخاب کرده‌اند. او از انتخاب این نام خرسند است و دلیل آن را علاقه بی‌حد‌و‌حصر خود به طفل سه‌ساله امام حسین (ع) عنوان می‌کند.

عبدی این را هم می‌گوید که به احترام قلب کوچک و مصیبت بزرگ حضرت رقیه (س)، محافل برگزار‌شده در حسینیه‌شان، متعدد و پررونق است. با یک حساب سر‌انگشتی از مراسمی که در این بنا برگزار می‌شود، تعدادشان را چیزی حدود هفتاد‌مورد در سال عنوان می‌کند.

اگر نبود همراهی‌ خانواده، برپایی مراسم از من به‌تنهایی ساخته نبود. خدا را شکر که آنها مشتاق‌تر هستند

او اعتقادی به برپایی مراسم صرفا در ایام سرور یا حزن اهل‌بیت (ع) ندارد و از هر مناسبتی، حتی روز مباهله برای دور‌هم‌جمع‌کردن همکاران، همسایه‌ها، فامیل و دوستان هیئتی‌اش استفاده می‌کند.

این ساکن قدیمی محله رسالت که از ابتدای گفت‌وگویمان بار‌ها خدا را به خاطر لطف بی‌پایانش شکر گفته است، خانواده مؤمن و پای کارش برای میزبانی از محبان اهل‌بیت (ع) را دلیل دیگری برای این شکرگزاری می‌داند و می‌گوید: اگر نبود همراهی‌شان، برپایی این مراسم از من به‌تن‌هایی ساخته نبود. خدا را شکر که آنها در این راه از من، پیش‌تر و مشتاق‌تر هستند، جوری که اگر به‌طور مثال پیشنهاد بدهم سه روز روضه بگیریم، آنها تقویم را بررسی می‌کنند و می‌گویند پنج‌روزه اش کنیم تا فلان روز و مناسبتش را هم پوشش داده باشیم.

نتیجه ظاهری اخلاص این خانواده به اضافه دقت‌نظری که عبدی در انتخاب سخنرانان خوش‌بیان و اهل مطالعه دارد، شوق اهالی محله رسالت برای حضور در حسینیه ریحانه‌الحسین (ع) بوده است؛ به‌طوری‌که تعداد مهمانان در این محافل که حدود یک ساعت پس از اذان مغرب آغاز می‌شود، به چیزی بین صد تا د‌ویست و پنجاه نفر بالغ می‌شود.

از همین حالا برای برپایی مجلس عزا در دهه سوم محرم برنامه‌ریزی کرده‌است. تا آن زمان نیز حسینیه ریحانه‌الحسین (ع) از عطر روضه سیدالشهدا (ع) و حضور جمعیت دلدادگان حسینی خالی نمی‌ماند. این شب‌ها اگر گذرتان به خیابان طلوع‌۶ افتاد، بیرق عزا را بر سر‌در این حسینیه خواهید دید. بانی، همسایه عبدی است که به‌دلیل وسعت ناکافی منزلش، از فضای حسینیه برای اقامه عزا استفاده است.

او یک بار دیگر نشانی حسینیه را شمرده‌شمرده تکرار و برای حضور در این محفل بی‌ریا، دعوتمان می‌کند. سپس با آرامشی نهادینه‌شده و قلبی مملو از سپاس و رضایت، بخشی از آیه‌۴۰ سوره نمل را زمزمه می‌کند: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی.»

* این گزارش یکشنبه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۶ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44