کد خبر: ۱۲۴۳۷
۱۸ تير ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
زندگی شهری اکرم صالحی در طبیعت سرافرازان

زندگی شهری اکرم صالحی در طبیعت سرافرازان

اکرم خانم می‌گوید: بچگی ما در کوه‌ها گذشت. پنج‌ساله بودم که بازی می‌کردیم. من دم یک مار را به‌جای بند کفشم گرفتم و پس از حرکتش چنان فرار کردم که پایم به سنگ گیر کرد. طوری زمین خوردم که سرم شکست.

۲۵سال پیش که اکرم صالحی در محله سرافرازان ساکن شد، از این همه آپارتمان‌نشینی و خیابان‌کشی و بولوار نماز خبری نبود. انتهای بولوار‌هایی مانند سرافرازان روستا‌های کوچکی بود که از گوشه‌وکنار آنها چشمه‌های آب سرد می‌جوشید.

حالا از آنها جز خاطره چیزی باقی نمانده، ولی همین خاطره‌ها و لذت همسایگی با کوه و طبیعت، اکرم‌خانم را پایبند این محل کرده است.

با او که در محله‌اش دور می‌زنیم، انگار همه خاطراتش با طبیعت گره خورده است؛ از ماری که به‌جای بند کفش در دست گرفته بود تا زلزله‌ای که آنها را راهی بوستان وفا کرد.

بچگی ما در همین کوه‌ها گذشت. پنج‌ساله بودم که داشتیم بازی می‌کردیم و من دم یک مار را به‌جای بند کفشم گرفتم و پس از حرکتش متوجه جریان شدم. از ترس چنان فرار کردم که پایم به سنگ گیر کرد و طوری زمین خوردم که سرم شکست.

 

زندگی شهری اکرم صالحی با چاشنی طبیعت در سرافرازان

روبه‌روی مسجد حجت‌بن‌الحسن (عج) در دلاوران۲۰ یک چشمه بود و کنارش یک درخت انجیر. دست‌هایمان که زگیل می‌زد، می‌آمدیم از درخت انجیر برگ برمی‌داشتیم و رویش می‌گذاشتیم. بعد‌ها هم چشمه و هم درخت انجیر خشک شد، اما هنوز طعم شیرین انجیر‌های سبزش زیر زبانم است.

 

زندگی شهری اکرم صالحی با چاشنی طبیعت در سرافرازان

حدود سال ۱۳۸۹ در بوستان آزادگان (بین پایداری ۲ و ۴) جشنواره غذا گذاشته بودند. آن روز خانواده خودم و همسرم مهمان ما بودند. با کمک آنها آش گندم درست کردم. وقتی داور‌ها آن را مزه کردند، رتبه برتر را به من دادند و یک سکه پارسیان جایزه گرفتم.

 

زندگی شهری اکرم صالحی با چاشنی طبیعت در سرافرازان

سال ۱۳۹۶ یک زلزله آمد و، چون پس‌لرزه‌های زیادی داشت، با همسایه‌مان رفتیم بوستان وفا. از صداوسیما که برای تهیه گزارش آمدند، گمان می‌کردند ناراحت و مضطرب باشیم. برخلاف تصورشان، ما از حضور در طبیعت لذت می‌بردیم و تا مدت‌ها بعد از آن، هر شب به بوستان وفا می‌رفتیم.

 

زندگی شهری اکرم صالحی با چاشنی طبیعت در سرافرازان

هرسال سیزده‌بدر به کوه‌ها می‌آمدیم. پانزده‌ساله بودم که پدرم یک جوجه‌رنگی برای من و خواهر کوچکم خرید. سیزده‌بدر را با جوجه‌مان رفتیم و حسابی با او خوش بودیم. فردایش که بیدار شدیم، دیدیم مرده است. نمی‌دانید چه عزایی برایش گرفتیم! از آن موقع دیگر دوست ندارم پرنده و هیچ حیوانی در خانه داشته باشیم.

 

زندگی شهری اکرم صالحی با چاشنی طبیعت در سرافرازان

از زمانی که آجر‌های کتابخانه رضوی را در خیابان پایداری۲ می‌چیدند، پیگیر افتتاحش بودم و اولین نفر، عضو آن شدم. از آن موقع تاکنون یکی از پاتوق‌های من این کتابخانه است و پایه اولیه بسیاری از اطلاعات زیست‌محیطی‌ام از طریق مطالعه کتاب‌های اینجاست.

 

* این گزارش چهارشنبه ۱۸ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۴ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44