کد خبر: ۹۷۶۴
۳۰ تير ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۹

جمع خانوادگی جباری‌ها در جنگ

خانواده جباری یکی از خانواده‌های ساکن در محله بهشتی هستند که جان و مالشان را در کفه اخلاص گذاشتند و تقدیم این آب و خاک کردند تا اجازه ندهند یک وجب از آب و خاک این مملکت دست بیگانگان بیفتد.

خاطراتی هست که همیشه در ذهن می‌ماند و فراموش کردنش سخت است. در دوران جنگ هرکسی به نوعی ازخک و میهنش دفاع می‌کرد؛ فرقی نداشت ازجانش بگذرد یا از مالش؛ مهم اجرای فرمان امام و دفاع از کشور بود.
خانواده‌هایی بودند که جان و مالشان را در کفه اخلاص گذاشتند و تقدیم این آب و خاک کردند تا اجازه ندهند یک وجب از آب و خاک این مملکت دست بیگانگان بیفتد.

خانواده جباری یکی از این خانواده‌ها هستند که در محله بهشتی زندگی می‌کنند. درست مانند سایر شهروندان ساکن این محله. اما آنان در هشت سال دفاع مقدس با جان و مالشان به جنگ با دشمن بعثی رفتند. به سراغ این خانواده رفتیم تا بیشتر با آنان آشنا شویم. بدرقه راهش، دعای خیر والدین بود.

«اولین فردی که از خانواده جباری آهنگ جنگ کرد، پسر نوجوانشان، اکبر بود که هنوز ۱۵ سال هم نداشت. دو مانع بر سر راه او بود؛ یکی اینکه سنش به حدی نبود که بتواند در جنگ شرکت کند، به همین خاطر او را به جهبه اعزام نمی‌کردند. مانع دیگر والدین بودند که آنها هم به‌خاطر سن کم او، موافق رفتنش به جبهه نبودند.راهی جز دستکاری شناسنامه برایش نمانده بود.

 با تغییر سنش حالا می‌توانست به جبهه برود، اما هنوز دل مادر و پدر را به دست نیاورده بود. برای همین تلاش می‌کرد مادر را راضی کند؛ او می‌دانست مادر که راضی شود، گرفتن رضایت پدر آن‌قدر‌ها هم سخت نیست. برای همین پس‌از کلی خواهش و درخواست، مادر را راضی کرد و با شنیدن دعای خیر والدینش در سال ۱۳۶۱ راهی جبهه شد و پس از یک‌سال حضور در مناطق جنگی سال ۶۲ به درجه رفیع شهادت رسید.»

این بخشی از حرف‌های برادر شهید، حسن جباری است. او می‌گوید: اکبر سن و سال چندانی نداشت که راهی جبهه شد. به همین خاطر هرچه از او در ذهن ماست، شیطنت‌های خاص همان دوران است که هر پسربچه شاد و پرنشاطی آنها را داشت.


روحانیت همگام با مردم بودند

علی جباری، پدر شهید که خودش هم جانباز است، دیگر مانند گذشته نمی‌تواند خاطراتش را مرور کند. به همین خاطر برادر شهید جباری درباره حال‌وهوای خانه‌شان در روز‌های جنگ می‌گوید: پدرم روحانی است و وظیفه روحانیت خود می‌دانست که در روز‌های جنگ در جبهه حضور داشته باشد.

آن روز‌ها همه اقشار مردم برای دفاع از کشور، خود را به مرز‌ها می‌رساندند و با تجاوزگران مشغول نبرد می‌شدند. پدرم هم ازجمله این گروه‌ها بود. او وظیفه روحانیتش را در این می‌دانست که هم‌درد با مردم بوده و در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور داشته باشد و برحسب وظیفه با تقویت روحیه مجاهدان و رزمندگان اسلامی، شور و نشاط به فضای جبهه ببخشد.

در آن زمان روحانیت سنگر‌های خط مقدم را به مسجد و کلاس درس و احکام تبدیل می‌کردند و پدر من هم در این کار استوار بود. همچنین تشویق و ترغیب مردم به حضور در میدان‌های نبرد و ایجاد روحیه استقامت و مقاومت در دشواری‌های هنگام جنگ و دادن امید و اطمینان به تحقق وعده‌های الهی، از دیگر نقش‌های روحانیت در حماسه دفاع مقدس بود.


پدرم تا پایان قطعنامه نیامد

به یاد دارم در آن دوران پدرم مغازه‌اش در بازار را که تنها سرمایه‌اش بود، فروخت و دو نیسان وسایل پزشکی تهیه کرد و با خودش به جبهه برد و تا پایان قطعنامه به خانه برنگشت. او معتقد بود همکاری و همیاری با رزمندگان تنها با زبان ممکن نیست و باید در حد توان به این عقیده عمل کرد.

در این مدت که او در جبهه بود، هر هشت‌نه‌ماه یک بار به خانه سر می‌زد و در این زمان حتی تماس تلفنی با خانه و خانواده هم نداشت و این امر سبب نگرانی مادرم می‌شد. یادم هست یک‌بار مادرم نگران پدرم بود و گفت: «در این هشت‌ماه که پدرت به جبهه رفته است، هیچ خبری از او نداریم. پیدایش کن و خبری به ما بده.» یک روز کامل پرس‌و‌جو کردم تا نزدیکی‌های غروب او را پیدا کردم و خبر سلامتی‌اش را به مادرم دادم. اگر بگویم پدرم آن‌قدر خودش را وقف جبهه کرده بود که خانواده‌اش را از یاد برده بود، اغراق نکرده‌ام. او معتقد بود هر‌کس در حد توانش در این امر باید یاری‌رسان باشد و تا زمانی‌که می‌تواند ایستادگی کند.

 

جمع خانوادگی در جنگ


دفاع از عقیده، مرد و زن نمی‌شناسد

وقتی قرار است بجنگی تا عقیده‌ات را گسترش دهی یا بجنگی و از عقیده‌ات دفاع کنی، دیگر جنگیدن زن و مرد ندارد؛ هر دو تلاش می‌کنند تا به هدفشان برسند. مشارکت و حضور فعال زنان ایرانی در جنگ ایران و عراق در حکم تجربه‏ جدیدی درزمینه مشارکت‏‌های مردمی و پدیده کم‌سابقه‌‏ای در طول تاریخ ایران به حساب می‌آمد. با نگاهی به نحوه عملکرد و میزان تأثیرگذاری زنان در این مقطع تاریخی، متوجه خواهید شد ارزش‌‏‏های احیا‌شده با انقلاب اسلامی، مهم‏‌ترین علت مشارکت سیاسی زنان در آن مقطع بود.

حسن جباری با بیان این موضوع ادامه می‌دهد: مادر من هم از جنس همین زنان بود و برای دفاع از عقایدش همه ما را راهی جبهه کرد، اما دلش آرام نگرفت. برای همین خودش هم رخت سفر را بست و راهی جبهه شد. هر‌چند او نمی‌توانست دوشادوش مردان در خط مقدم مبارزه کند، در اهواز پشت خط، پرستاری از رزمندگان را بر‌عهده گرفت و چندین‌بار به جبهه آمد، اما با‌توجه‌به اینکه خانواده ما پر‌جمعیت است و خواهرانم هم کم‌سن‌و‌سال بودند، نمی‌توانست زیاد آنجا بماند؛ برای همین مانند پدر تا آخر جنگ در جبهه نماند.

در حد توان می‌جنگیدیم

از حسن جباری که خاطرات خانواده‌اش را بیان می‌کند، می‌خواهیم از خودش برایمان بگوید. او جانباز است و در بیشتر عملیات‌ها حضور داشته و معتقد است تا زمانی‌که جان در بدن دارد، برای انقلاب خواهد جنگید. از خاطراتش در آزادسازی خرمشهر و حصر آبادان این‌چنین برایمان می‌گوید: در توپخانه مشغول به خدمت بودم. وظیفه توپخانه، حمایت از رزمندگان در حین عملیات بود و باید پا‌به‌پای دیگران فعالیت می‌کردند و درنگ در کارشان خطرساز بود. برخی از بچه‌ها جثه کوچکی داشتند و کم‌سن‌و‌سال بودند، درست مانند خودم، اما این وضعیت مانع‌از فعالیتمان نمی‌شد. گلوله‌های توپخانه حدود ۹۰ کیلوگرم بودند؛ هنگام عملیات‌ها گلوله‌ها را دونفره برمی‌داشتیم. در هر عملیات حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ گلوله می‌زدیم ولی هیچ کس ابراز خستگی و ناتوانی نمی‌کرد، تنها فکرمان پشتیبانی از هم‌رزمان و نابودی دشمن بود. به‌خاطر صدای انفجار گاهی خون از گوش بچه‌ها بیرون می‌زد، اما همه تا پای جان ایستادگی می‌کردند و پشتیبان هم بودند.

جمع خانوادگی در جنگ

 

دوستانم رفتند و من ماندم

این جانباز دوران دفاع مقدس از دیگر خاطراتش این چنین تعریف می‌کند: کله‌قندی، یکی از ارتفاعات مهم و استراتژیک بود که در تهاجم عراق به ایران، به تصرف دشمن درآمد. رزمندگان برای بازپس‌گیری این قله و آزادکردن جاده مواصلاتی دهلران-مهران و نیز ایلام-مهران مرداد سال‌۱۳۶۲ دست به عملیاتی با عنوان والفجر ۳ زدند تا بتوانند این ارتفاعات را از متجاوزان پس بگیرند.

در این عملیات به اتفاق دونفر دیگر از هم‌رزمانم ماموریت داشتیم سنگر‌های دشمن را پاک‌سازی کنیم. هر یک از ما در حدی که می‌توانستیم داخل لباس‌هایمان نارنجک گذاشته بودیم، چیزی بین ۱۵ تا ۲۰‌نارنجک. افرادی که با من بودند، جلوتر رفتند. من دور زدم تا تیربارچی را بزنم. بعد از انجام ماموریتم، برگشتم. در راه تعدادی از بچه‌ها را دیدم که ناله می‌کردند. جلوتر که رفتم، چند نفری را دیدم که خوابیده‌اند. تعجب کردم. آنها را صدا زدم که این چه وقت خواب است، بیدار شوید؛ که یکی از بسیجیان به من گفت «آن‌ها شهید شده‌اند». مات و مبهوت بودم. به‌سمتی که می‌دانستم دوستانم آنجا بودند، رفتم، اما دیدم شهید شده‌اند.

 

اولین فردی که از خانواده جباری آهنگ جنگ کرد، پسر نوجوانشان، اکبر بود که هنوز ۱۵ سال هم نداشت

بدرقه راهش، دعای خیر والدین بود

«اولین فردی که از خانواده جباری آهنگ جنگ کرد، پسر نوجوانشان، اکبر بود که هنوز ۱۵ سال هم نداشت. دو مانع بر سر راه او بود؛ یکی اینکه سنش به حدی نبود که بتواند در جنگ شرکت کند، به همین خاطر او را به جهبه اعزام نمی‌کردند. مانع دیگر والدین بودند که آنها هم به‌خاطر سن کم او، موافق رفتنش به جبهه نبودند. راهی جز دستکاری شناسنامه برایش نمانده بود. با تغییر سنش حالا می‌توانست به جبهه برود، اما هنوز دل مادر و پدر را به دست نیاورده بود. برای همین تلاش می‌کرد مادر را راضی کند؛ او می‌دانست مادر که راضی شود، گرفتن رضایت پدر آن‌قدر‌ها هم سخت نیست. برای همین پس‌از کلی خواهش و درخواست، مادر را راضی کرد و با شنیدن دعای خیر والدینش در سال ۱۳۶۱ راهی جبهه شد و پس از یک‌سال حضور در مناطق جنگی سال ۶۲ به درجه رفیع شهادت رسید.»
این بخشی از حرف‌های برادر شهید، حسن جباری است. او می‌گوید: اکبر سن و سال چندانی نداشت که راهی جبهه شد. به همین خاطر هرچه از او در ذهن ماست، شیطنت‌های خاص همان دوران است که هر پسربچه شاد و پرنشاطی آنها را داشت.

روحانیت همگام با مردم بودند

علی جباری، پدر شهید که خودش هم جانباز است، دیگر مانند گذشته نمی‌تواند خاطراتش را مرور کند. به همین خاطر برادر شهید جباری درباره حال‌وهوای خانه‌شان در روز‌های جنگ می‌گوید: پدرم روحانی است و وظیفه روحانیت خود می‌دانست که در روز‌های جنگ در جبهه حضور داشته باشد.

 آن روز‌ها همه اقشار مردم برای دفاع از کشور، خود را به مرز‌ها می‌رساندند و با تجاوزگران مشغول نبرد می‌شدند. پدرم هم ازجمله این گروه‌ها بود. او وظیفه روحانیتش را در این می‌دانست که هم‌درد با مردم بوده و در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور داشته باشد و برحسب وظیفه با تقویت روحیه مجاهدان و رزمندگان اسلامی، شور و نشاط به فضای جبهه ببخشد. در آن زمان روحانیت سنگر‌های خط مقدم را به مسجد و کلاس درس و احکام تبدیل می‌کردند و پدر من هم در این کار استوار بود. همچنین تشویق و ترغیب مردم به حضور در میدان‌های نبرد و ایجاد روحیه استقامت و مقاومت در دشواری‌های هنگام جنگ و دادن امید و اطمینان به تحقق وعده‌های الهی، از دیگر نقش‌های روحانیت در حماسه دفاع مقدس بود.

 

جمع خانوادگی در جنگ


پدرم تا پایان قطعنامه نیامد

به یاد دارم در آن دوران پدرم مغازه‌اش در بازار را که تنها سرمایه‌اش بود، فروخت و دو نیسان وسایل پزشکی تهیه کرد و با خودش به جبهه برد و تا پایان قطعنامه به خانه برنگشت. او معتقد بود همکاری و همیاری با رزمندگان تنها با زبان ممکن نیست و باید در حد توان به این عقیده عمل کرد.

در این مدت که او در جبهه بود، هر هشت‌نه‌ماه یک بار به خانه سر می‌زد و در این زمان حتی تماس تلفنی با خانه و خانواده هم نداشت و این امر سبب نگرانی مادرم می‌شد. یادم هست یک‌بار مادرم نگران پدرم بود و گفت: «در این هشت‌ماه که پدرت به جبهه رفته است، هیچ خبری از او نداریم. پیدایش کن و خبری به ما بده.» یک روز کامل پرس‌و‌جو کردم تا نزدیکی‌های غروب او را پیدا کردم و خبر سلامتی‌اش را به مادرم دادم. اگر بگویم پدرم آن‌قدر خودش را وقف جبهه کرده بود که خانواده‌اش را از یاد برده بود، اغراق نکرده‌ام. او معتقد بود هر‌کس در حد توانش در این امر باید یاری‌رسان باشد و تا زمانی‌که می‌تواند ایستادگی کند.

 

دفاع از عقیده، مرد و زن نمی‌شناسد

وقتی قرار است بجنگی تا عقیده‌ات را گسترش دهی یا بجنگی و از عقیده‌ات دفاع کنی، دیگر جنگیدن زن و مرد ندارد؛ هر دو تلاش می‌کنند تا به هدفشان برسند. مشارکت و حضور فعال زنان ایرانی در جنگ ایران و عراق در حکم تجربه‏ جدیدی درزمینه مشارکت‏‌های مردمی و پدیده کم‌سابقه‌‏ای در طول تاریخ ایران به حساب می‌آمد. با نگاهی به نحوه عملکرد و میزان تأثیرگذاری زنان در این مقطع تاریخی، متوجه خواهید شد ارزش‌‏‏های احیا‌شده با انقلاب اسلامی، مهم‏‌ترین علت مشارکت سیاسی زنان در آن مقطع بود.

حسن جباری با بیان این موضوع ادامه می‌دهد: مادر من هم از جنس همین زنان بود و برای دفاع از عقایدش همه ما را راهی جبهه کرد، اما دلش آرام نگرفت. برای همین خودش هم رخت سفر را بست و راهی جبهه شد. هر‌چند او نمی‌توانست دوشادوش مردان در خط مقدم مبارزه کند، در اهواز پشت خط، پرستاری از رزمندگان را بر‌عهده گرفت و چندین‌بار به جبهه آمد، اما با‌توجه‌به اینکه خانواده ما پر‌جمعیت است و خواهرانم هم کم‌سن‌و‌سال بودند، نمی‌توانست زیاد آنجا بماند؛ برای همین مانند پدر تا آخر جنگ در جبهه نماند.

 

در حد توان می‌جنگیدیم

از حسن جباری که خاطرات خانواده‌اش را بیان می‌کند، می‌خواهیم از خودش برایمان بگوید. او جانباز است و در بیشتر عملیات‌ها حضور داشته و معتقد است تا زمانی‌که جان در بدن دارد، برای انقلاب خواهد جنگید. از خاطراتش در آزادسازی خرمشهر و حصر آبادان این‌چنین برایمان می‌گوید: در توپخانه مشغول به خدمت بودم. وظیفه توپخانه، حمایت از رزمندگان در حین عملیات بود و باید پا‌به‌پای دیگران فعالیت می‌کردند و درنگ در کارشان خطرساز بود.

 برخی از بچه‌ها جثه کوچکی داشتند و کم‌سن‌و‌سال بودند، درست مانند خودم، اما این وضعیت مانع‌از فعالیتمان نمی‌شد. گلوله‌های توپخانه حدود ۹۰ کیلوگرم بودند؛ هنگام عملیات‌ها گلوله‌ها را دونفره برمی‌داشتیم. در هر عملیات حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ گلوله می‌زدیم ولی هیچ کس ابراز خستگی و ناتوانی نمی‌کرد، تنها فکرمان پشتیبانی از هم‌رزمان و نابودی دشمن بود. به‌خاطر صدای انفجار گاهی خون از گوش بچه‌ها بیرون می‌زد، اما همه تا پای جان ایستادگی می‌کردند و پشتیبان هم بودند.

دوستانم رفتند و من ماندم

این جانباز دوران دفاع مقدس از دیگر خاطراتش این چنین تعریف می‌کند: کله‌قندی، یکی از ارتفاعات مهم و استراتژیک بود که در تهاجم عراق به ایران، به تصرف دشمن درآمد. رزمندگان برای بازپس‌گیری این قله و آزادکردن جاده مواصلاتی دهلران-مهران و نیز ایلام-مهران مرداد سال‌۱۳۶۲ دست به عملیاتی با عنوان والفجر ۳ زدند تا بتوانند این ارتفاعات را از متجاوزان پس بگیرند.

 در این عملیات به اتفاق دونفر دیگر از هم‌رزمانم ماموریت داشتیم سنگر‌های دشمن را پاک‌سازی کنیم. هر یک از ما در حدی که می‌توانستیم داخل لباس‌هایمان نارنجک گذاشته بودیم، چیزی بین ۱۵ تا ۲۰‌نارنجک. افرادی که با من بودند، جلوتر رفتند. من دور زدم تا تیربارچی را بزنم. بعد از انجام ماموریتم، برگشتم. در راه تعدادی از بچه‌ها را دیدم که ناله می‌کردند. جلوتر که رفتم، چند نفری را دیدم که خوابیده‌اند. تعجب کردم. آنها را صدا زدم که این چه وقت خواب است، بیدار شوید؛ که یکی از بسیجیان به من گفت «آن‌ها شهید شده‌اند». مات و مبهوت بودم. به‌سمتی که می‌دانستم دوستانم آنجا بودند، رفتم، اما دیدم شهید شده‌اند.


* این گزارش در شماره ۱۴۴ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ سه‌شنبه ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44