در محله رده یا همان میثم شمالی، مکانی هست که تقریبا همه اهالی محل آن را میشناسند و حداقل یک یا چندبار پایشان به آنجا باز شده است. کافی است نام بیتالسجاد (ع) را از آنها بپرسی تا نشانی سرراست میثمشمالی۳۳ را کف دستت بگذارند. وقتی میرسیم، با ساختمانی نقلی و نوساز روبهرو میشویم که تابلو آن روی دیوار سنگی خودنمایی میکند.
ویژگی بارز این مکان، حضور حداکثری جوانها و نوجوانهاست و اینکه هیئت و بهویژه جلسه قرآن روی دست جوانها میچرخد. ساعاتی میهمان سعید اکرامی، متولی این بنای مذهبی، میشویم تا درباره چگونگی سرپاشدن این مکان و فعالیتهایش بگوید.
واقف این مکان مرحوم حاج حسن اکرامی و بیبی اشرف قیاسی هستند؛ سعید اکرامی هم زحمت ساخت آن را کشیده است. او متولد سال۶۲ در همین محله میثمشمالی است. نزدیک به سیسال پیش، وقتی نوجوانی بیش نبوده، دلش میخواسته است که یک هیئت برای خودش داشته باشد.
در این راه در گام اول، پدربزرگش، مرحوم سیدمحمد قیاسی، او را همراهی کرد و خانه خود را دراختیار او و حدود چهلپنجاهنوجوان دیگر که فامیل و هممحلهایهایش بودند، قرار داد. او اجازه داد که بچهها شکل و شمایل خانهاش را شبیه هیئت کنند و با حمایت مالی از آنها عملا باعث راهاندازی یک هیئت واقعی شد.
کمتر از دو سال بعد و با اضافهشدن افراد بیشتر بهویژه بزرگترها، هیئت رسمیت بیشتری پیدا کرد و هیئت امامسجاد (ع) بهطور رسمی در سال۷۶ تأسیس شد. از اکرامی میپرسم: چطور چنین ایدهای در ذهن نوجوانش شکل گرفته است.
میگوید: تقریبا از دهسالگی همراه پدرم به مسجد امامحسنمجتبی (ع) در خیابان میثم رفتوآمد داشتم. آنجا هیئتی داشت به نام هیئت عاشقان علی (ع). من در هیئت و در پایگاه بسیج آن مسجد فعال بودم. در حدود پانزدهسالگی به ذهنم خطور کرد که خودم هیئتی راهاندازی کنم.
جلسات هیئت امامسجاد (ع) از همان سال۷۶ هر هفته دوشنبهشبها برقرار بود و در مناسبتهایی مثل محرم و شبهای قدر نیز برنامه داشتند، آن هم بهصورت چرخشی و در منزل اعضای هیئت و مساجد مختلف. اما پنجسال پیش با ابتکار این جوان محله، بزرگان هیئت جمع شدند تا به فکر راهاندازی مکان ثابتی برای اجرای برنامههای هیئت باشند.
سعیدآقا توضیح میدهد: مکان فعلی بیتالسجاد (ع)، همینجا که حالا نشستهایم، منزل قدیمی پدرم است. بعد از آن جلسه بزرگترهای هیئت، مقرر شد پدرم زمین هیئت را تقبل کند و هزینه ساختوساز هم با اعضای هیئت باشد. با اینکه توافق صورت گرفت، به عمل نرسید. من نمیخواستم این فرصت از دست برود. ماشینی را که به نامم درآمده بود، فروختم و تقریبا همه پسانداز و اندوختههایم را گذاشتم و بهتنهایی شروع کردم به ساختوساز.
ماشینی را که به نامم درآمده بود، فروختم و تقریبا همه پسانداز و اندوختههایم را گذاشتم
عشق به داشتن یک مکان ثابت برای هیئت، باعث شد سعیدآقا از خیر همه دارایی اش بگذرد و از همان روزهای ابتدایی شیوع کرونا، کار را شروع کرد و تا چندماه بعد، با تلاش شبانهروزی او و برادرها و پدرش، بنای هیئت ساخته شد. اما بههرحال اینجا خانه پدری بود و بقیه خواهر و برادرها نیز در آن سهیم بودند.
قرار شد خانه به رهن هیئت دربیاید، اما همه وقتی دیدند که سعیدآقا برای ساخت اینجا از همه داراییهای خود مایه گذاشته است، جلسهای در غیابش برگزار کردند و از حق خودشان گذشتند و بنا را به سعیدآقا و هیئت بخشیدند.
او با تأکید میگوید: همهجا گفتهام که سهبرادر و تنها خواهرم، کار بزرگی در حق من و این هیئت انجام دادند؛ قطعا هر برنامهای که اینجا برگزار میشود، ثوابی برای آنها ثبت و ضبط میشود.
چهارسال از تأسیس بیتالسجاد (ع) میگذرد. جلسه ثابت هفتگی دوشنبهشبها همچنان سر جای خودش است. شبهای جمعه، جلسه آموزش قرآن و صبحهای جمعه نیز دعای ندبه برپاست. مردی که تا الان در آشپزخانه کوچک هیئت، خودش را مشغول استکان و نعلبکیها و سماور کرده است، برایمان چای میآورد و کنارمان مینشیند.
سعیدآقا، محمدرضا غلامی را به من معرفی میکند و از زحمتهای این پیرغلام اهلبیت (ع) میگوید و اینکه اگر او نباشد، کار کل هیئت لنگ میماند. چای تازهدم را سر میکشم و میخواهم که از برکات این جلسات و این مکان برایم بگویند؛ «به لطف خدا و نام مبارک امامسجاد (ع) در این چند سال توانستهایم ۱۰ سری جهیزیه تهیه کنیم برای ۱۰ عروسی که یا از نعمت پدر محروم بودند یا از خانوادههای نیازمند بودند. ۱۰ خانواده هم تحتحمایت دائمی هیئت هستند و بهصورت ماهیانه بستههای معیشتی دریافت میکنند. برای حدود دویستخانواده هم مایحتاجی مثل یخچال و فرش و کولر و بخاری و... تهیه شده است.
همه این کارها با کمک و همت هیئتیها و خیرانی که همیشه حامی ما بودهاند، انجام گرفته است. در موارد بسیاری هزینههایی مثل دارو و درمان، قبض آب و برق و گاز، اجاره خانه و... را تأمین کردهایم. چندنفری را هم بهعنوان زائر اولی به کربلا فرستادهایم. همچنین هزینههای سنگین چند عمل جراحی و خرج کفن و دفن و مراسم برخی نیازمندان به لطف خدا و برکت بچههای هیئت تأمین شده است.»
اکرامی از بانیان و خیران بزرگ هیئت، آقایان پورحاجی، ملکی، جعفری، جلایری، قرابادیان نام میبرد که همیشه لطفشان شامل این هیئت و مردم محل شده است. اینجاست که متوجه میشوم بیتالسجاد (ع) بهنوعی چشم امید اهالی این محله و محل رجوع مردم است.
ابراهیم خانی ۱۷ ساله
اول ابتدایی بودم که شاگرد خیاط شدم. نصف روز به مدرسه میرفتم و نصف روز سر کار. بعد از اینکه کلاس نهم تمام شد، درس را رها کردم و الان صبح تا شب به خیاطی مشغولم. ماجرای آشنایی من با بیتالسجاد (ع) به دو سال قبل برمیگردد. خانه ما درست روبهروی خانه سجاد نجفی بود.
دور بعضی از دوستانم را خط کشیدهام و با دوستان خوب و سربهراهی آشنا شدهام
چند بار شبها وقتی از سر کار برمیگشتم، سجاد را همراه دوستانش دیدم. کنجکاو شدم و پرسیدم تا این وقت شب کجا بودهاند. ماجرای حضورشان در هیئت را برایم توضیح دادند. از آنها خواستم دفعه بعد، منتظر من هم بمانند. دوشنبههای هر هفته مرخصی میگرفتم و با هم به هیئت میرفتیم. بعداز مدتی متوجه شدم جلسه قرآن و دعای ندبه هم دارند و پای ثابت برنامههایشان شدم.
در این مدت، دور بعضی از دوستانم را خط کشیدهام و با دوستان خوب و سربهراهی آشنا شدهام. درزمینه روخوانی قرآن هم خیلی پیشرفت کردهام و به این دلیل بسیار خوشحالم.
سجاد نجفی۱۴ ساله
همیشه دوست داشتم یک هیئت نزدیک خانهمان باشد و در برنامههایش شرکت کنم. یک روز پدرم با آقای اکرامی تماس گرفت و زمان برنامههای بیتالسجاد (ع) را پرسید. ازآنجاییکه برنامههای این هیئت مورداطمینان است، پدرم من را تشویق کرد که دوشنبههای هرهفته به اینجا بیاییم.
وقتی آمدم، دیدم اینجا همه هوای نوجوانها را دارند. خوشم آمد و تصمیم گرفتم در همه برنامههای بیتالسجاد (ع) شرکت کنم. تا الان دهپانزدهنفر از همسنوسالانم را هیئتی کردهام. پانزدهسوره قرآن را نیز حفظ کردهام و با سخنرانیهایی که به زبان خیلی ساده اینجا برگزار میشود، با اخلاق و سیره امامان آشنا شدهام.
* این گزارش یکشنبه ۶ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.