کد خبر: ۹۶۰۶
۰۷ تير ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰

سرای وزیر نظام، پاتوق کفاش‌های قدیم بود

حاج‌اکبر نعیمی‌پور تعریف می‌کند: وقتی کفش ملی سال ۱۳۴۵ آمد، در کمتر از دوسال بیشتر کارگاه‌ها تعطیل شدند. کفش ملی ده‌بیست شعبه اطراف حرم زد. مجبور شدم دور کفاشی را خط بکشم.

روی مقوای سفید، بزرگ نوشته «سیگار عامل سرطان و هزار مرض» و چسبانده است در ورودی مغازه‌اش. با همین اعتقاد، سیگار نمی‌فروشد. این برگه در مغازه حاج‌اکبر یادگار چهل‌سال قبل است. البته مغازه حاج‌اکبر قدمتی بیشتر از این قاب دارد و او اینجا را از کاسب دیگری خریده است. همه‌چیز در این مغازه برای حاج‌اکبر از روزی شروع شده که پای کفش ملی به مشهد رسیده است.

حالا او قدیمی‌ترین کاسب کوچه حوض مسگر‌ها (شهید شوشتری ۹) است. رفته بودیم فقط شنونده خاطرات این پیر پایین‌خیابان از کوچه حوض مسگر‌ها باشیم که او خاطره پشت خاطره آورد تا راوی آن‌روز‌های مردم مشهد، سبک غذاخوردن، سبک زندگی و کار آنها باشد.

 

مغازه‌دار‌ها هر روز آبگوشت می‌خوردند

حاج‌اکبر تا چشم باز کرده، دورو‌برش پر بوده است و شلوغ. سری تکان می‌دهد و از کودکی چنین به‌یاد می‌آورد: خدا به مادرم بیشتر از یک پسر و دختر نداده بود، اما همیشه دورمان شلوغ بود، چون در کوچه حاج‌ابرام و در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که هفت خانواده دیگر هم در آن بودند. در شش‌سالگی از همین خانه برای کار راهی مغازه کفاشی شدم.

مرحوم حاج‌رضا چرم‌چی در بست بالاخیابان در سرای وزیرنظام استادش بود. نودسالش بود، اما هر روز آفتاب‌نزده در مغازه را باز می‌کرد. فتیله چراغ را بالا می‌داد و آبگوشت بار می‌گذاشت.

حاج‌اکبر تعریف می‌کند: ظهر بعد از نماز در بازار همه هر روز آبگوشت می‌خوردند. نان خشک تریت می‌کردند و با دست می‌خوردند، اما مریض هم نمی‌شدند.

چین‌های صورت با مویی سراسر سفید گویای عمری است که حاج‌اکبر گذرانده است. با لبخندی به‌پهنای صورت از هفتاد سال عمرش می‌گوید و اینکه دوست دارد مثل پیر‌های قدیم زیاد عمر‌کند: در همین سرای وزیرنظام مغازه‌ها پر بود از افراد سن بالا که تا ۱۲۰ و ۱۳۰ سال هم عمر می‌کردند؛ اما از روزی که سبک غذاخوردنمان عوض شد توی سر عمر‌ها خورد.

 

کفش ملی کاروبار کفاش‌ها را خراب کرد

برای حاج‌اکبر، سرای وزیرنظام سرای زندگی بود؛ سرایی که هنوز صدای چکش کفاش‌هایش از خاطر او نرفته است و با حرکات دست روی کارتن، آن صدا را درمی‌آورد و می‌گوید: در سرای وزیرنظام طبقه اول چرم‌فروش‌ها، طبقه دوم کفاش‌ها و طبقه سوم هم فیروزه‌تراش‌ها بودند. چندبرابر مغازه‌های آن در بقیه سرا و خیابان‌ها هم کفاشی بود. دوسال فقط باید با چکش میخ راست می‌کردیم تا اجازه می‌دادند سوزن دوخت دستمان بگیریم. 

حاج‌اکبر در این سرا سال‌ها پادویی کرده، اما یک‌باره کفش ملی کار‌وبار او را مثل خیلی از کفاش‌های دیگر زمین زده است تا او بعد از سال‌ها کفاشی، از خواربارفروشی پایین‌خیابان سر دربیاورد. آهی می‌کشد و از تجربه تلخ آن روز‌ها چنین به‌یاد می‌آورد: آن روز‌ها با همه این سخت‌گیری‌ها و تولید کفش باکیفیت، وقتی کفش ملی سال ۱۳۴۵ آمد، در کمتر از دوسال بیشتر کارگاه‌ها تعطیل شدند. کفش ملی ده‌بیست شعبه اطراف حرم زد. مجبور شدم دور کفاشی را خط بکشم. البته که نمی‌شد بیکار نشست.

حاج‌اکبر با اندوخته‌های کفاشی همین مغازه را که این روز‌ها کلیددار آن است، می‌خرد. با فروش خواربار شروع می‌کند و در آن ماندگار می‌شود. از همان اول هم به پول و سود سیگار که زیاد هم بود، اعتقاد نداشت و تا الان یک نخ سیگار هم نفروخته است.

* این گزارش پنج‌شنبه ۷ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۲ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44