یادش بهخیر، در روزگار قدیم مردم محله یکدیگر را میشناختند و هروقت برای کسی مشکلی پیش میآمد به بزرگتر یا معتمد محله مراجعه میکردند تا مشکلشان برطرف شود. اما حالا همسایه از حال همسایه بیخبر است و نمیداند چه اتفاقی برای همسایه کناریاش میافتد. یک روز میبینید همسایه شما از آن محل رفته یا اینکه فرزندشان به دنیا آمده یا پرچم سیاه در خانهشان نصب شده است. حالا به نظرتان نباید گفت یاد آن روزها بهخیر؟
خوشبختانه هنوز هم در کوچهپسکوچههای شهرمان هستند افرادی که گرهگشای مشکلات مردمند و به دیگران کمک میکنند و یادآور گذشته هستند.در انتهای یکی از خیابانهای وصال در محله فرامرز عباسی هنوز هم فردی زندگی میکند که دیگران را به وصال یکدیگر میفرستد و مرهمی بر درد دوستانش است. این فرد اسدالله کارگر، پدر شهید و معتمد محله است.
در مقابلم خانهای ساده و به دور از تجملات را میبینم که با وجود سادگی، زیبا و مرتب است. یک طرف خانه پر از گلدان و سمت دیگر عکس شهدا را مشاهده میکنم، از این خانواده پسر خانواده و پسرخاله و پسردایی او به شهادت رسیدهاند.
از کارگر در مورد شهادت پسرش و آن روزها میپرسم که اینطور تعریف میکند: «پسرم هنگام جنگ ۱۶ سال بیشتر نداشت. یک روز به خانه آمد و به ما گفت به نظرتان این ظلم نیست که در خانه ما دو مرد باشد و ما هیچکدام به جبهه جنگ نرویم؟ احساس کردم درست میگوید به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم به جبهه بروم، دو ماه در منطقه بودم، اما با توجه به اینکه کشاورز بودم آخر اسفند برای کاشت محصول برگشتم و نتوانستم برگردم، چون امورات زندگی ما از این راه میگذشت.»
«پسرم بعد از تعطیلات تابستان شناسنامهاش را دستکاری کرد و به منطقه رفت. در عملیات کربلای۴ هنگام غواصی به آرزویش رسید و شهید شد. بعد از گذشت سه سال از شهادتش جنازهاش از عراق مبادله شد و به ما تحویلش دادند.»
بهراحتی بغض را در میان صحبتش احساس میکنم و از احساسش هنگام شهادت پسرش میپرسم.
«آخرین بار که به مرخصی آمد همزمان با کار کشاورزیام بود به همین دلیل او را ندیدم. اینکه بگویم از شهادت پسرم احساس شادی و شعف دارم دروغی بیش نیست، من هم مانند هر پدری، نبود پسرم برایم سخت است.»
«از شهادتش ناراحت نیستم، راهی است که خیلی از جوانان ما رفتهاند، اما افسوس میخورم چرا من نرفتم و او این مسیر را رفت.» از او میپرسم اگر به گذشته برگردید و بدانید که فرزندتان شهید میشود، اجازه میدهید به جبهه برود؟ با آرامش پاسخ میدهد: «چهار پسر دیگر دارم، اگر جنگ بشود باز هم با فرزندانم به جنگ میرویم.»
او پسرش را اینچنین توصیف میکند: «از همه نظر مثبت بود. به همه احترام میگذاشت و کوچک و بزرگ برایش معنا نداشت. کم صحبت میکرد و فردی معتقد بود.»
«من ۵۷سال است که در این محله زندگی میکنم، در آن زمان نه محله فرامرزی وجود داشت، نه سجاد و نه کوی امیر و به دلیل کمی جمعیت نوع ارتباطات مردم هم متفاوت بود.
در آن زمان فامیل و همسایه همه با هم در تعامل بودند، اگر برای کسی مشکلی پیش میآمد دیگران او را تنها نمیگذاشتند و به او کمک میکردند. خدا را شکر محله ما زیاد تغییر نکرده است. محله ما صفا و صمیمیت گذشته را دارد. هنوز هم در اینجا مردم جویای حال یکدیگر هستند.
مسجدی که در این محله است با یاری همین مردم ساخته شده و با توجه به اینکه چندین سال از ساخت آن میگذرد، قرار است با همت همین مردم مرمت شود.»
۵۷سال است در این محله زندگی میکنم، در آن زمان نه محله فرامرزی وجود داشت، نه سجاد
«در مسجد محله صندوق خیریهای تشکیل دادهایم که ماهیانه در آن حدود یک میلیون و ۵۰۰هزارتومان جمعآوری میشود. ۱۵۰نفر تحت پوشش این خیریه هستند که به آنها کمک میکنیم و هر ماه وسایل ضروری آنها را تامین میکنیم. تاکنون ۵۰سری جهیزیه درست کردهایم و عروسخانمها را به خانه بخت فرستادهایم.
هرچند که با این ساختوسازهای بیرویه و با گذشت زمان شاید محبت در محله ما هم مانند سایر محلهها کمرنگ شود، اما امیدوارم اینچنین نشود.»
از او در مورد معتمدبودنش در محله میپرسم که اینطور جواب میدهد: «سابقه هر فرد نشان میدهد که میتوان به او اعتماد کرد یا خیر. همه ما در شرایط امتحان یا آزمون قرار میگیریم و به نوعی به یکدیگر امتحان پس میدهیم. کسانی معتمدند که از چنین آزمونهایی سربلند بیرون آمده باشند. شما به کسانی اعتماد میکنید که در گذشته هم به آنها اعتماد کردهاید. با کسانی درددل میکنید که در گذشته به نوعی از آنها واکنش مثبت دریافت کردهاید. از مغازههایی خرید میکنید که به کیفیت جنس و بهای آن تاحدی اطمینان دارید. از رستورانی غذا تهیه میکنید که به سلامت آن اطمینان بیشتری داشته باشید. فرزندانتان را در مدرسهای ثبتنام میکنید که حداقل از چند نفر تعریف آن را شنیده باشید. بیشک این فاکتورها در انتخاب افرادی که میخواهید به آنها اطمینان کنید، موثر است.»
وی در ادامه میافزاید: «اینکه مردم من را معتمد محله میدانند به من لطف دارند. شاید به این دلیل است که وقتی دلخوری یا مشکلی ایجاد میشود پا پیش میگذارم و با آنها صحبت میکنم و پیگیر مشکلشان میشوم. گاهی نیز خودشان به من مراجعه میکنند و من هم تا جایی که بتوانم به آنها کمک میکنم.»
در ادامه از این پدر شهید میپرسم که رئیسجمهور باید چه خصوصیاتی داشته باشد که مورد اعتماد مردم باشد، وی در پاسخ عنوان میکند: «از نگاه من معتمد فردی است باتقوا که با کسی مشکل نداشته باشد. اگر حرفی زده شد ناراحت نشود و همیشه گرهگشای مشکلات مردم باشد. رئیس جمهوری، میتواند معتمد باشد که پیرو ولایت فقیه باشد و خط رهبری را در پیش بگیرد؛ در اینصورت ما هم پیرو او میشویم.»
این گزارش شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ شماره ۵۹ در شهرارا محله منطقه دو چاپ شده است.