کهنسالِ خردمندِ امروز، دانشآموز باهوش دهه ۲۰، نودامادِ عاشقِ دهه ۳۰، پدرِ روشنفکر و موافق تحصیل فرزندانش در دهه ۴۰ است.
خطِ خوشِ حاجمحمد درحالی برقِ چشمانمان را میپَراند که انگار با یکی از دبیران دیوانی عصر غزنوی روبهرو شدهایم؛ همانانی که با خوانشی باقاعده، حافظ و سعدی و شاهنامه میخواندند و با قلم و دَوات، تحریر میکردند و البته نامههایشان که به هر محکمه و مجلسی میرسید، حتما خوانده میشد و جوابی مقتضی بهدنبال داشت.
دانای طرق، از آنهایی است که حرفش برو داشته و دارد و برای امضا، باید قلم به دستش داد نه مُهر و جوهر. او رئیس خانه انصاف در دهه ۵۰ و کسی است که میتوانسته مسئولیت تقسیم اراضی زراعی را بدون آنکه نارضایتی بهدنبال داشته باشد، بهعهده بگیرد. علاوهبر اینها او کسی است که فرهیخته زمانش محسوب میشده و بیشتر اسناد طرق به انشا و خط اوست.
حاجمحمد کاشیطرقی متولد سال۱۳۱۲ در طرق و فرزند دومِ خانوادهای پنجنفره است. پدر و مادرش هر دو طرقی بودند. محبوبه، دختر حاجمحمد کاشی میگوید: مادربزرگم انسان بسیار فهمیدهای بود، طوریکه اگر تحصیل میکرد، بهخاطر توانایی زیادی که در شناخت انسانها و رفتارهایشان داشت، در زمان خودش دکتری روانشناسی میگرفت. پدربزرگم نیز دامدار بزرگی بود و در مرز روسیه با خارجیها گوسفند تبادل میکرد.
او کتابهای درسی با خود داشت که در مرز روسیه، جایی که مشغول دامداری بود، میخواند. هوش و نبوغ پدرم از وجود چنین پدر و مادری نشئت گرفته است.
او با اینکه فقط پنج کلاس درسخوانده، از برخی تحصیلکردههای قدیمی جلوتر است؛ خاطرم هست من دانشآموز سال سوم دبیرستان بودم که مسئلهای از جبر و مثلثات نوشت و خواست که پاسخش را از معلمم بپرسم، اما آن مسئله آنقدر سخت بود که معلمم آن را برد خانه و گفت وقتی به جواب رسیدم، برایت میآورم.
مَرد دانا و خوشخطِ هشتادودوساله، چند سالی است که در بستر بیماری بهسر میبرد. او در یک سال گذشته چند عمل جراحی را با موفقیت از سر گذرانده است.
درحالیکه کهولت سن، گوشهایش را سنگین کرده، از او درباره دوران تحصیلش میپرسیم که میگوید: روبهروی مدرسه پسرانه حکمت کنونی، حیاطی بود که دو اتاق آن را معلمی تُرکزبان به نام آقای نَصوحی اداره میکرد. به آنجا میگفتند دبستان دولتی «سنجر طرق».
در کلاس ما حدود ۳۰ دانشآموز دختر و پسر درس میخواندند و من هم بهخاطر خطم و اینکه درسها را جلوتر از معلم میدانستم، مبصر کلاس بودم. همچنین همه امور کلاس در زمانهایی که معلم نمیتوانست به مدرسه بیاید، برعهده من بود.
کودکی محمد کاشی، همزمان میشود با اشغال ایران توسط روسها. او تصاویر کمرنگی را که از آن روزها در ذهنش مانده، اینطور مرور میکند: چند روزی به خانه عمویم رفته بودم. در یکی از همان روزها دیدم که از تعداد زیاد هواپیماها، آسمان به تاریکی میزند.
فردای آن روز متوجه شدیم که روسها وارد ایران شدهاند. از همان روزهای اول، قحطی گریبانگیر مردم شد، طوریکه چهار سال با آن دستوپنجه نرم کردیم. سالهای سختی بود، حتی نان به سختی پیدا میشد؛ نانهایی که همه چیز غیر از گندم در آن پیدا میشد.
با اینکه خوردنی نبود، مردم آنها را به چشمانشان میکشیدند. کسانی که الاغ داشتند، برای بهدست آوردن قوت روزانه، به شهر میرفتند و الاغشان را ۵ ریال میفروختند و چند نان میخریدند تا گرسنه نمانند؛ البته ما انبار گندم داشتیم و وضعمان بهتر بود و تاجاییکه میتوانستیم، به همسایهها کمک میکردیم.
روسها با بیرحمی به خانه مردم حمله میکردند تا غلاتشان را چپاول کنند. اوضاع آنقدر وخیم بود که از ترس روسها، نان را در تابوت، پنهان و جابهجا میکردند. قحطی به حدی رسیده بود که مردم به باغ صفاعلی (باغ بزرگ) میرفتند و از شدت گرسنگی، گیاهان آنجا را میخوردند. خلاصه اینکه زمانه، زمانه بدبختی بود.
معصومه میراب که از هجدهسالگی در کنار محمد کاشی زندگی کرده است، میگوید: بهخاطر نسبت فامیلی که پدرومادرهایمان با هم داشتند، از کودکی به نام هم بودیم؛ البته این علاقه در من و حاجآقا هم وجود داشت، طوریکه با وجود خواستگارهای زیادی که داشتم، خیال حاجآقا راحت بود و ابتدا اوضاع مالی زندگیاش را سروسامان داد و بالاخره در بیستوپنجسالگی به خواستگاریام آمد.
من هفت سال کوچکتر از او بودم، با این حال زمانی که ازدواج کردم، سنوسالم خیلی زیاد بود و از نگاه مردم آن زمان، شاید وقت ازدواج هردویمان گذشته بود.
کار اصلی حاجی، دامداری بود. او حدود هزار رأس گوسفند داشت که بهاصرار من چند رأس گاو هم خرید. همسرم در زندگی، با من خیلی خوب تاکرد و فقط تربیت فرزندان را به من سپرد.
من هم هوای او را داشتم و زمانی که کارگرها نبودند، شیر گاوها را میدوشیدم و به آنها غذا میخوراندم.
بانوی مهربان، از درستکاری همسرش و اینکه او حتی یک قاشق چایخوری از بیت المال به خانهشان نیاورده است، میگوید: وقتی حاجمحمد در شرکتتعاونی طرق مشغول به کار بود، بُنی دادند که با آن میتوانستیم پارچه یا استکان بخریم.
من پارچه خریدم، ولی، چون دو سهم داشتیم، یکی از اعضای شرکتتعاونی، یکدست استکان هم برای ما خرید. زمانی که میخواستم استکانها را تحویل بگیرم، حاجآقا گفت نه، تو سهمت را پارچه گرفتهای و این دیگر حق تو نیست. این حرف او را پذیرفتم، ولی ناراحت شدم.
مدتی بعد، چند تن از اعضای شرکتتعاونی همراه همسرم به منزل ما آمدند. آن زمان، بیشتر مردم در شیشههای کوچک مربا چای میخوردند.
من هم برای اینکه سر قضیه بُنها از حاج آقا ناراحت بودم، با وجود اینکه یک کارتن استکان در خانه داشتیم، در شیشههای مربا برای آنها چای آوردم. با دیدن شیشههای مربا، آنها به من گفتند مگر استکانهای تعاونی را نگرفتهاید که من پاسخ دادم با وجود اینکه ما دو سهم داشتهایم، حاجآقا مرا از گرفتن استکانها منع کرده است.
پیشترها شنیده بودیم مکانی به نام «خانه انصاف» در طرق وجود داشته که محمد کاشی، رئیس آنجا بوده است.
تعریف میکند: در سالهای قبل از انقلاب، قُضات برای اینکه موقعیتشان به خطر نیفتد و برای آینده کاریشان مشکلی پیش نیاید، علیه اربابان رأی صادر نمیکردند و در بیشتر دعواها با وجود اینکه حق با رعیت بود، حق را به ارباب میدادند؛ به همین دلیل در حدود سال ۱۳۵۰ خانههای دولتی «انصاف» تاسیس شد.
از آن به بعد بود که قُضات برای جلوگیری از بیعدالتی، گاه نامههایی محرمانه به خانه انصاف میفرستادند و اصل مسئله را توضیح میدادند. مسئولان خانه انصاف هم که با رأی مردم و برای دورهای سهساله انتخاب میشدند، با شجاعت تمام حقوق مردم را دادخواهی میکردند.
آنطور که حاجمحمد میگوید، رمضان کاشی، حسین پورحسینی و حاجعزیز نورعلیشاهی از نخستین اعضای این نهاد دولتی بودند و با اینکه این مکان به دستور دولت تشکیل شده بود، همه افراد آن بهصورت افتخاری و بدون هیچ درآمدی در آنجا فعالیت میکردند.
حاجمحمد که علاوه بر خط خوش، قدرت سخنوری محکمهپسندی دارد، در سیوهشتسالگی وارد خانه انصاف میشود و دو دوره در آنجا به مردم خدمت میکند. بعد از آن بهدلیل مشغله کاری، از ریاست خانه انصاف استعفا میدهد، با این حال همچنان از مشکلات، گرهگشایی کرده و به مردم خدمت میکند.
حاج محمد در خانه انصاف علاوه بر حل اختلافهای مردم، کار تقسیم زمینهای زراعی را انجام میداد
تقسیم عادلانه زمینهای کشاورزی، یکی از همین خدمتهاست؛ چون در خانه انصاف علاوه بر حل مشکلات و اختلافهای مردم، کار تقسیم زمینهای زراعی را هم انجام میدادند.
در این راه، آقای گرانمایه -او بهخاطر خط زیبایش در بین مردم طرق به مهندس معروف بود- او را همراهی میکرد. کار آنها به این صورت بود که همه زمینهای زراعی را به ۱۸ صحرا تقسیم میکردند.
سپس هر صحرا را به ۶ گاودار برای شخم زدن، ۶ سالار برای آبیاری و ۶ دهقان برای کشت محصول میسپردند.
این زمینها به دو شیوه آبی و دیمی کشت میشدند که برای تأمین آبِ زمینهای آبی، طبق برنامه زمانسنجی که آنها درنظر گرفته بودند، هر ۱۸ روز یکبار، یک ساعتونیم آب در اختیار داشتند.
محصول کشتشده در این زمینها بیشتر گندم و جو بود که بعد از مدتی بهخاطر سود بیشتر، کشت گوجهفرنگی هم در آنها شروع شد.
امیرتیمور یکی از اربابان روستاهای اطراف طرق بود که با ۲۵ رعیت و زراعتکارش اختلاف پیدا کرده بود. برای همین پرونده، رئیس دادگاه وقت آقای هوشمند، نامهای به خانه انصاف طرق مینویسد و کار را به آنها میسپارد.
رعیت هم با اینکه ساکن روستای دیگری بودند، برای حل مشکلشان به خانه انصاف طرق مراجعه میکنند. محمد کاشی ابتدای امر، نامهای به امیرتیمور مینویسد. مضمون نامه این بوده است: «تابه حال کسی با امیرتیمور دعوا نکرده است و خوان نعمت امیر، همیشه پهن است!»
حَربه خوشزبانی رئیس اداره انصاف، کارگر میافتد و امیرتیمور اینچنین جواب نامه را میدهد: «هرطور خودتان میدانید، عمل کنید!» آنها هم اعلام خسارت میکنند و ضرر محصول خرابشده از جو و گندم و چغندر را برآورد میکنند و صورتجلسه آن را به دادگاه میفرستند. دادگاه هم به امیرتیمور اعلام میکند و حقوق ضایعشده را به رعیت برمیگرداند.
علاوه بر کار در خانه انصاف، مسئولیت سربازبگیری هم برعهده او بوده است؛ به این معنی که مثلا در سالی، دولت اعلام میکرده ۱۵۰ سرباز میخواهد و سهم طرق، ۳۰ سرباز میشود. معرفی سربازها به دولت، مسئولیت بزرگترهای محل بوده است.
بزرگتر و معتمد محله هم، مراعات هممحلهایهایش را میکرد؛ به این صورت که اگر خانوادهای مشکلی داشت و نمیتوانست فرزندش را به سربازی بفرستد، او را از این امر معاف میکرده و دیگرانی را که مشکل نداشتند، معرفی میکرده است؛ البته افرادی هم بودند که از سربازی رفتن ناراضی بودند و پس از اعزام فرار میکردند، اما با آنها صحبت و آنها را راضی میکردند.
با این حال وقتی از سربازی خودش میپرسیم، با خنده میگوید: «من کفیل مادرم بودم و سربازی نرفتم.» میگوییم برادرتان چطور؟ دوباره لبخند میزند که؛ «او هم کفیل مادرم شد و سربازی نرفت!»
در میان اسنادی که به دستخط آقای کاشی است، برگهای تاریخی به چشم میخورد که دربارهاش میگوید: منطقه طرق، قلعهخیابان و چند منطقه دیگر در اجاره ارباب کدیور، یکی از ملاکهای بزرگ و سناتورهای دربار شاه بود. او به مباشرانش میسپرد که از زراعتپیشگان پول بگیرند. این برگه، رسید عُشریه یا همان عوارض بلدی است که کشاورزان باید سالیانه آن را به دولت میپرداختند.
از وظایف کسانی که خواندن و نوشتن بلد بودند، نوشتن سیاهه جهیزیه عروسان بود که در آن، اقلام جهیزیه به همراه تعداد و مبلغش نوشته میشد.
در میان دستنویسهایش، فهرست جهیزیه معصومه میراب، مادر محمد کاشی را میبینیم که شامل اقلام غیرمتعارفی است.
او سیاهه جهیزیه خیلیها را بدون دریافت حتی یک قِران نوشته است؛ سیاهههایی که حاوی کالاهای سادهای بود
با لبخندی به کاغذ قدیمی مینگرد و یکییکی، اقلام را میخواند. میگوید: این را ملّای آن زمان نوشته است. آن زمان قیمتها را بیشتر میزدند تا آبروی خانواده عروس حفظ شود.
او هم سیاهه جهیزیه خیلیها را بدون دریافت حتی یک قِران نوشته است؛ سیاهههایی که در ابتدا حاوی نام کالاهای سادهای بود، ولی با گذشت زمان و افزایش تجملات، فهرست آنها افزایش یافته است.
شاید فکر کنید حاجمحمد، سیاهه جهیزیه فرزندانش را هم خودش تهیه کرده است، اما وقتی از محبوبه کاشی میپرسیم آیا پدر برای شما هم لیست جهیزیه نوشتهاند، میگوید: خیر، پدر برای هیچکدام از فرزندانش هیچ امر ثبتی را انجام نمیداد؛ برای اینکه مبادا دستش بلغزد و مطلبی به نفع ما بنویسد.
محبوبه از معتمد بودن پدرش میگوید و اینکه چقدر مورد اطمینان افراد مختلف بوده است؛ «بندهخدایی برای گرفتن وام به بانکی در داخل شهر مراجعه کرده بود، اما ضامن نداشت. کارمند بانک وقتی که میفهمد او از طرق است، میپرسد حاجآقای کاشی را میشناسی؟ میگوید بله. کارمند بانک میگویند اگر حاج آقا پشت یک پاکت سیگار، دو خط برای ما بنویسد، کافی است!»
سیدعلی حسینی، از اهالی طرق نیز در این زمینه میگوید: زمینهای کشاورزی قیمت گزافی دارد، طوریکه اگر مرز بین آنها، کمی اینطرف و آنطرف شود، توفیر قیمتش مبلغی میلیونی میشود. زمان تقسیم اراضی و اختلاف بین دو مالک، حرف آقای کاشی حجت بود.
از دیگر فعالیتهای محمد کاشی، کار در شرکتتعاونی روستایی طرق بود. خودش در اینباره میگوید: در سال۱۳۴۴ شرکتتعاونی را برای کمک به کشاورزان و فراهم کردن کود، بذر و دیگر احتیاجات کشت و زرع تأسیس کردیم. این مجموعه متشکل از پنج تن بهعنوان اعضای هیئتامنا بود؛ محمد کاشی، حسین پورحسینی، حاجعزیز نورعلیشاهی و اکبر حاجبی از اعضای آن بودند.
در میان وسایل اتاق آقای کاشی، نقشهای کهنه هم بهچشم میخورد؛ نقشه تقسیمبندی اراضی طرق و مرزهای آن که در همان سالها نقشهکش، تهیه کرده است. بین نقشه رنگورورفته و لولشده، هم فاکتوری مشاهده میکنیم که مربوط به مبلغ پرداخت شده به نقشهکش است.
سیدعلی حسینی میگوید: آقای کاشی نامههای زیادی به استانداری و دربار شاه نوشته که در آنها مشکلات زیادی را بیان کرده است. یکی از این نامهها که به دربار شاه نوشته بودند، درباره کمبود امکانات طرق و نبود مدرسه در آنجا بود.
همانطور که گفتند، بچهها در اتاقهای یک خانه درس میخواندند و مدرسهای آنچنانی وجود نداشت. انشای رسمی و دقیق ایشان و خط زیبایشان باعث شده بود که یکی از مسئولان دربار، شخصا به اینجا بیاید تا شخصی که نامه را نوشته است، ببیند و کلنگ تأسیس مدرسه طرق را بزند.
* این گزارش سه شنبه، ۶ بهمن ۹۴ در شماره ۱۷۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.