همهچیز در مغازه او در خیابان پورسینا ظریف و محتاطانه چیده شده است. انگار یک خطکش گذاشتهاند و ظرفهای یکشکل و یکرنگ ترشی و شوری و بستههای سبزی خردشده را با فاصلهای مشخص روی قفسهها و سبدها چیدهاند. چنین دقت و وسواسی فقط از یک خانم برمیآید، از کسی که سروساماندادن به آشفتگیها را بلد است. درست عین بیبی فاطمه سیدی که همه عمر کارش همین بوده است.
او سالها باوجود مشکلات متعدد به زندگی خود نظم داده و حالا هم امور یک مغازه تازهتأسیس را مدیریت میکند؛ مغازهای که تفاوتهای چشمگیری با دیگر مغازههای راسته پورسینا دارد.
مهمترین تفاوتش این است که برخلاف دیگر مغازهها، اینجا یک خانم سرپرست خانوار، صاحب کسبوکار است و صفرتاصد کارها را خود بهتنهایی پیش میبرد. بیبی فاطمه همانطورکه بهترین کلمها و گلکلمها را برای ترشیهایش انتخاب میکند، صبحبهصبح پای پیاده به زمینهای کشاورزی اطراف محله میرود تا باکیفیتترین سبزی ممکن را از کشاورزها بخرد؛ سبزیهایی که با آب چاه موتور شسته شده است تا گلولای اضافه نداشته باشند.
حالا همه محله بیبیفاطمه سیدی را میشناسند؛ چیزی که یک سال پیش وقتی با کمک اهالی و حمایت دختر و پسرش مغازه را راه انداخت، نمیتوانست پیشبینی کند.
مغازه بیبی فاطمه کنار یک تعویضروغنی و یک آپاراتی در محله کنهبیست، انگار که وصلهای ناجور باشد وسط محلهای بینظم. دنیای آرام و منظم داخل مغازه، زمین تا آسمان با خیابان شلوغ پورسینا فرق دارد. همه اینها البته حاصل تلاشهای شبانهروزی خود اوست؛ زنی پنجاهساله که به گفته خودش چند جلد کتاب پرهیجان و پرآب چشم از زندگیاش در میآید!
او زمانیکه به قول خودش دختر خانه بوده، هیچ تصوری از آیندهای که در انتظارش بوده، نداشته است. با سن کم عروسش میکنند و زندگی آنطورکه باید پیش نمیرود؛ نتیجه اینکه خیلی زود تصمیم به جدایی میگیرد. از آن به بعد است که زندگی روی سختش را نشان میدهد.
بیبی برای بزرگکردن علی و زهرا، دو فرزند کوچکی که حضانتشان را قبول کرده، مشغول کار میشود؛ ابتدا در آسایشگاه معلولین. میگوید: همه مسئولیتهای زندگی روی دوش خودم بود. شیفتها دوازدهساعته بود، اما من خیلی بیشتر میماندم.
سپیدهنزده از خانه میزدم بیرون و بیوقفه کار میکردم تا زندگیام بچرخد. شبها که خستهوکوفته به خانه برمیگشتم، بساط درستکردن ترشی را پهن میکردم و مشغول خردکردن سبزی میشدم. ترشی میانداختم و کنارش چیزهای دیگری هم میفروختم تا کسری هزینههای زندگی را از این طریق جبران کنم.
اگرچه بیبی فاطمه از آن روزها گذشته، چیزی که او را اذیت میکند، فکرکردن به روزهایی است که مجبور بوده علی و زهرا را در خانه تنها بگذارد. با بغضی که توی صدایش نشسته است، میگوید: چاره دیگری نداشتم. کسی را نداشتم کنار بچهها باشد. تکوتنها بار زندگیام را به دوش میکشیدم. یا باید کار میکردم یا میماندم پیش بچهها.
بچهها حالا قدردان تلاشهای مادرشان هستند و مایه افتخارش؛ «زهرا و همسرش روانشناس هستند و در تهران کلینیک خودشان را دارند. علی هم رشته مهندسی خوانده است و ابزار کاربردی اختراع میکند.»
ازآنجاکه علی در مشهد است، بزرگترین حامی مادرش بوده برای راهاندازی این مغازه. پس از سالها انجام کارهای پارهوقت او بیبیفاطمه را برای اجاره یک مغازه تشویق میکند تا به علاقه و استعداد همیشگیاش بپردازد.
بیبیفاطمه هم از این پیشنهاد استقبال میکند و یک سال پیش با پساندازی که داشته است، این مغازه را در محله خودشان اجاره میکند؛ مغازهای که البته بیش از آنکه یک مغازه باشد، یک اتاقک چرک و خالی است. طراحی مغازه و ایده چیدن وسایل با علی است. کنار هم همهجا را تروتمیز میکنند و قفسه میزنند، البته نه شبیه شکلی که امروز هست؛ «قفسهها خالی بود. من هم اعتمادبهنفس نداشتم پشت دخل بنشینم و چیزی بفروشم. از خجالت حتی نمیتوانستم سرم را سمت خیابان بچرخانم!»
کیفیت محصولات خانگی بیبیفاطمه و استقبال اهالی محل که از سالها قبل تولیدات او را میشناسند، نهتنها چراغ کسبوکار را روشن نگه میدارد، که سبب رشد و توسعه آن هم میشود.
بیبیفاطمه یکی از دلایل پیشرفتش را همین همسایههای خوب میداند. اینکه یک خانم تکوتنها وسط اینهمه فروشنده مرد، کسبوکار خودش را راه بیندازد و پشت دخل بایستد، برای خیلی از اهالی این محله تازگی و جای تعجب دارد. حالا، اما خیلی از همین همسایهها به مغازهاش میآیند، حالش را میپرسند و او را برای ادامهدادن مسیر شغلی که در پیش گرفته است، تشویق میکنند.
همین است که بعد از یکسال هر قلم ترشی که فکرش را بکنید، در مغازه بیبیفاطمه پیدا میشود. او دستور تهیه همه ترشیها را طی سالها تجربه و آزمونوخطا یاد گرفته و به تأیید همسایهها «کارش خیلی خوب است.» با اینهمه پرفروشترین جنس مغازه او سبزی خردشده است.
بیبی فاطمه همیشه بهدنبال رفع گرفتاریهای زندگی اهالی محل است
خودش دلیل این فروش خوب را وسواس و دقتش در تمیزی میداند؛ «چون کار بقیه را قبول ندارم، خودم سبزیها را پاک میکنم. برای همین هر کسی که از اینجا سبزی برده، مشتری ثابت مغازه شده است. حالا حتی از وکیلآباد، قاسمآباد و راههای دور هم میآیند برای سبزی خردشدههای مغازه.»
روح مادرانه بیبیفاطمه بین همه حرفها و تعاملات کاریاش هم پیداست. برای صدازدن مشتریها، که اغلبشان را هم میشناسد، آخر هر اسمی یک «مامانجان» میگذارد یا انگار که بخواهد برای دختر یا پسر خودش ترشی و کلمشور بکشد، برای هر مشتری ظرف پر میکند. همین هم هست که بیشتر مشتریها با او احساس راحتی کرده و سفره دلشان را پیش او باز میکنند.
او هم ساعتها پای درددل آنها مینشیند و از جزئیات زندگی بیشتر همسایهها باخبر است؛ همین ارتباط نزدیک و احساس مسئولیتی که درقبال همسایهاش دارد باعث شده است همیشه بهدنبال رفع گرفتاریهای زندگی اهالی محل هم باشد؛ برای عدهای کار پارهوقت پیدا کرده و عدهای را به خانه بخت فرستاده است و همیشه خانمهای سرپرست خانوار محله را به راهانداختن کسبوکار خودشان تشویق میکند.
درنهایت این مغازه و گفتوگوی بیبیفاطمه با همسایههایش باعث شده است او آرزوی یک کارگاه تولیدی بزرگ را در سر داشته باشد. دلش میخواهد روزی برسد که کارگاه خودش را تأسیس کند و خانمهای محله را بیاورد سرکار تا زنان شبیه خودش، سختیهایی را که او چشیده است، لمس نکنند.
کسبوکار بیبی فاطمه با حمایت همسایههایش رونق گرفته است. در این میان، اما حمایت برخی همسایهها شکل ویژهتری دارد؛ مانند همراهی و حمایت محمد زارع و کلثوم فاروقی، زوجی که برای مغازه بیبی فاطمه یک دستگاه کاربردی گرفته اند و به او هدیه دادهاند.
این زوج ساکن پورسینا از خانوادههای فعال و دغدغهمند محله هستند و همه زندگیشان را وقف کمکرسانی به اهالی کردهاند. آنها مدتی پیش با بیبیفاطمه آشنا میشوند و تصمیم میگیرند قدمی برای پیشرفت کسبوکار همسایهشان بردارند. حمایت آنها، اما قدری متفاوت است و تصمیم میگیرند یک دستگاه کاربردی برای مغازه خریداری کنند؛ وسیلهای که خود بیبی فاطمه توان خریدش را ندارد، اما بودنش به کار او رونق و کیفیت مضاعفی میبخشد.
آنها یک خشککن برقی میوه خریداری میکنند و به بیبی فاطمه هدیه میدهند. وقتی دلیل این کار را میپرسم، زارع توضیح میدهد: بیکاری مشکل اصلی این محله است. کارآفرینی، هدف نهایی خانواده ما از انجام کارهای فرهنگی و اجتماعی است؛ اینکه خانمهای سرپرست خانوار محله بتوانند روی پای خودشان بایستند و کسبوکار خودشان را داشته باشند، نهتنها به حفظ بنیانهای زندگی خود آنها کمک میکند، که محله بهتری هم برای ما میسازد.
* این گزارش دوشنبه ۱۱ دیماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۶۱ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.