کد خبر: ۳۹۰۸
۲۸ آذر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

دیوار خاطره‌ صابون‌پز محله چهنو پر از آگهی ترحیم است

حاج‌علی‌اکبر برپا می‌گوید: مرگ بغل گوشمان است، منتها ما آن را نمی‌بینیم. البته این دیوار برای من مرگ را تداعی نمی‌کند؛ هم خاطرات این آدم‌ها را برایم زنده می‌کند، هم درس عبرت است برایم و اینکه بدانم یک روز عکس من هم کنار همین عکس‌ها می‌آید.او تک‌تک این آدم‌ها را می‌شناسد. بعضی‌ها دوست و فامیل مشتری و آشنای نزدیک هستند. با بعضی‌ هم یکی‌دوکلام بیشتر هم‌کلام نشده است؛

سال۹۳ بود که شهرآرامحله از حجره صابون‌پزی حاج‌علی‌اکبر برپا و از آخرین بازمانده این شغل در خیابان مصلی گفت. حالا پس‌از هشت‌سال دوباره به حجره کوچک او آمده‌ایم. همه‌چیز  مثل  سابق است. دیوار خاطره‌ها هنوز پر از آگهی ترحیم است. قفسه صابون‌ها هم گوشه حجره به چشم می‌خورد. چیز‌هایی هم در این سال‌ها تغییر کرده‌اند که همان اول به چشم نمی‌آیند. 

آن عکس‌ها که تنها یک دیوار را پوشانده بودند، حالا تقریبا کل حجره را تصرف کرده‌اند. صابون‌ها هم همان صابون‌ها هستند با تنوع بیشتر. حاج‌علی‌اکبر برپا با همان شور‌و‌حال همیشگی و انرژی سابقش از حال‌وهوای این روزهای مغازه صابون‌پزی‌اش در محله چهنو می‌گوید.


دیوار مرده‌ها برای من مرگ را تداعی نمی‌کند

عکس‌هایی که هشت‌سال پیش گرفته بودیم، نشان می‌دهد که آن زمان، آگهی‌های ترحیم‌ یک‌دیوارونصفی پیش رفته بوده، حالا اما سرتاسر حجره را فراگرفته است. آخرین آگهی هم مربوط می‌شود به بیست‌روز پیش که حاج‌علی‌اکبر آن را روی دیوار چهارم چسبانده است. عکس مربوط می‌شود به هم‌محله‌ای‌اش، محمود جعفر‌نیا که بر‌اثر سرطان فوت کرده است. شیوع کرونا طی یکی‌دو سال باعث شد که حالا جای خالی روی دیوار‌ها نباشد.

می‌گوید: مرگ بغل گوشمان است، منتها ما آن را نمی‌بینیم. البته این دیوار برای من مرگ را تداعی نمی‌کند؛ هم خاطرات این آدم‌ها را برایم زنده می‌کند، هم درس عبرت است برایم و اینکه بدانم یک روز عکس من هم کنار همین عکس‌ها می‌آید.

پدرم که زنده بود و کناردستش کار می‌کردم، همیشه با احترام با من صحبت می‌کرد

او تک‌تک این آدم‌ها را می‌شناسد. بعضی‌ها دوست و فامیل مشتری و آشنای نزدیک هستند. با بعضی‌ هم یکی‌دوکلام بیشتر هم‌کلام نشده است؛ «گاهی مشتری‌ای می‌آید، عکس آشنایش را روی دیوار می‌بیند و مثلا می‌پرسد عکس پدربزرگ من اینجا چه می‌کند. همین حلقه ارتباط من با آدم‌ها را محکم‌تر می‌کند و باعث گفت‌وگوی بیشتر می‌شود.»


زنده نگهداشتن میراث خانوادگی صابون‌پزی

از کسب‌و‌کارش که می‌پرسم، خدا را شکر می‌کند و از رضایتش می‌گوید؛ البته اضافه می‌کند که صابون‌ها و شوینده‌های مختلف صورت در بازار آن‌قدر متنوع شده‌اند که کمتر‌کسی سراغ صابون‌های سنتی او را می‌گیرد.

عشق به صابون‌پزی و زنده‌نگهداشتن میراث خانوادگی اما باعث شده است دست از این کار نکشد. در این سال‌ها کلی مطالعه کرده و با کمک عطار هم‌محله‌ای‌اش کلی صابون جدید هم اضافه کرده است؛ صابون زردچوبه، زغال، گلاب، خشخاش، لیمو و... از خواص هر‌کدام می‌گوید. یکی برای از‌بین‌بردن لک پوستی خوب است و یکی خاصیت روشن‌کنندگی دارد. 

خانواده‌اش هم در زنده‌ماندن این شور و حال و عشق به کارش تأثیرگذار بوده‌اند. از علیرضا و امیرپارسا می‌گوید که همیشه کمک‌حال او هستند؛ «پدرم که زنده بود و کناردستش کار می‌کردم، همیشه با احترام با من صحبت می‌کرد. مرا داش‌اکبر صدا می‌زد و یک‌جورهایی شبیه برادرش بودم، نه فرزندش. من هم کنارش بودم و تنهایش نگذاشتم. حالا پسر‌هایم هم بیشتر کارهای حجره را انجام می‌دهند.»

با همه مشکلات، فروش کم و... قصد بستن حجره را ندارد. اینجا فقط یک صابون‌پزی کوچک نیست؛ جایی است برای دیدار و زنده‌نگهداشتن میراث پدری.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44