۲۷ فروردین ۱۳۰۰ خورشیدی یحیی سمیعیانریحان (۱۲۷۲-۱۳۶۳خورشیدی) مدیر روزنامه «نوروز»، برای نوشتن یک مقاله، با حکم دادگاه ابتدا به زندان اداره نظمیه و سپس از آنجا به دارالمجانین (دیوانهخانه) فرستاده میشود. او تنها یک شب را در دارالمجانین سپری میکند، اما ماجرا از چه قرار است؟
سیدضیاءالدین طباطبایی که پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی با سمت نخستوزیر احمدشاه قاجار شروع به کار کرده بود، از همان ابتدای صدارت، دستور توقیف روزنامههای بیشماری را صادر میکند. «نوروز» یکی از همین روزنامههاست که چاپ آن در ۲۰ فروردین ۱۳۰۰ خورشیدی برای همیشه متوقف میشود.
در این روز، یحیی سمیعیانریحان، مدیر روزنامه، مقالهای با نام مستعار، با تیتر «غارتگران مفتخور» مینویسد و در آن به عملکرد مسئولان حکومتی انتقاد میکند؛ موضوعی که به مذاق دررأسنشستگان خوش نمیآید و سبب میشود او را کَتبسته به زندان ببرند و پس از چند روز بازداشت، دادگاهی کنند. رأی این دادگاه او را با حکم وزیرالوزرا، دیوانه میخواند و به دارالمجانین میفرستد.
یحیی سمیعیان در خاطراتش از آن روز میگوید: «پس از آنکه مرا به نظمیه بردند، در آنجا بدون هیچ سؤالوجوابی مرا به محبس شماره ۲ یعنی زندان سیاسی انفرادی انداختند. من پنج روز در این زندان ماندم؛ پنج روز فراموشنشدنی. روز ششم، دو نظامی مرا از نظمیه تحویل گرفتند و به حکومتنظامی بردند. حاکم نظامی تهران در آن زمان، کلنل کاظمخان سیاح بود.
کلنل کاظم که مردی تحصیلکرده و باادب بود، تا مرا دید، با عتاب گفت: «این چه کاری بود، کردی؟» گفتم: «من کاری نکردم!». گفت: «میدانم تو نکردی، ولی بگو چه کسی این مقاله را نوشته است؟». گفتم: «چون به نویسنده قول دادهام نامش را فاش نکنم، به شما هم نمیگویم.
کلنل کاظمخان گفت: «رئیسالوزرا درباره شما دستوراتی صادر کرده که ناچارم آنها را اجرا کنم. شما حالا با مأموران بروید. من هم میروم، شاید راه نجاتی پیدا کنم! اینجا حکومتنظامی است و نباید چیزی از ما مستور بماند. باید اسم نویسنده مقاله را فاش سازید».
جواب دادم که: «مدت پنج شبانهروز مرا در زندان افکندید بدون اینکه کلمهای با من حرف بزنید و استنطاقی به عمل آورید، حالا دیگر چه فرقی دارد که مقاله را من نوشته باشم یا شخص دیگری؟». گفت: «شما هنوز خلاص نشدهاید و کار شما تمام نشده است، درصورتیکه نویسنده مقاله آسوده، در خانه نشسته است و اگر او شخص باوجدانی بود، خود را معرفی مینمود و راضی نمیشد شما در حبس بمانید. حالا هم او را معرفی نمایید، به حال شما مفید خواهد بود».
لحظهای در فکر فرورفتم و سپس به حاکم نظامی گفتم: «مقاله را مسیو تیگران نوشته و اصل آن به خط خود او نزد من موجود است». کلنل کاظمخان گفت: «بسیار خوب، اینک شما را هرجا میبرند، بروید و من هماکنون برای استخلاص شما، نزد رئیس دولت میروم». او از جای خود بلند شد و راه افتاد و من هم با دو نفر نظامی سوار درشکه شدم و آنها درشکه را به طرف کمیساریای شهرنو هدایت کردند.
پس از رسیدن به کمیساریا، مرا با یادداشت حکومتنظامی تحویل دادند و رفتند. رئیس کمیساریا یادداشت را خواند و نگاهی به قیافه من افکند و به من گفت: «دستور این است که شما را به دارالمجانین اعزام داریم». از شنیدن این حرف، سراپای من لرزید. برای نشر یک مقاله، اینگونه مجازاتها چه معنی دارد؟ اما همان ساعت مرا در درشکه گذاشتند و به آنجا بردند.
تمام شب را در دارالمجانین بهسر بردم. موقع ورود به حیاط بزرگ دارالمجانین که در محله شهرنو واقع بود، وقتی مرا به رئیس دارالمجانین که افسر قشونی بود تحویل دادند، معقولانه به او گفتم: «آقای رئیس! من مدیر روزنامه و مقصر سیاسی هستم، تقاضا دارم یک اتاق تمیز دور از دیگران به من بدهید». جواب داد: «بسیار خوب، اتاق خوبی به شما خواهم داد».
ولی ابدا دستوری در این خصوص به مأموران زیردست خود نداد و مرا در یکی از همان اتاقکها که مخصوص دیوانهها بود و درِ آن از خارج بسته میشد، جا دادند. بهعلاوه تمام ساعات شب را هم مراقب بودند که مبادا از آنجا فرار کنم. درواقع تذکر من راجعبه مقصر سیاسی بودن به ضرر خود من تمام شد؛ زیرا نهفقط مرا از سایرین جدا نکردند، بلکه دیگران عموما آزاد بودند، ولی من تحت مراقبت شدید قرار گرفتم.
شب مزبور اولین شب در عمر من بود که از شدت فکر و خیال تا صبح نتوانستم به خواب بروم. ۲۵ سال بیشتر از عمر من نگذشته بود. ملاحظه قیافه دیوانگان، شنیدن گفتههای آنها و مشاهده حرکات آنها در من تأثیر زیادی نمود. دیوانههای عادی، آزادانه در حیاط راه میرفتند، ولی دیوانههای موذی و خطرناک که باعث زحمت و اذیت دیگران بودند، هریک را جداگانه در اتاق کوچکی جا داده و در را از خارج بر روی آنها بسته بودند.
آخرشب موقعی که آژانها در اتاق خود مشغول غذا خوردن بودند، یکی از دیوانههای غیرمزاحم با نوک پا آهستهآهسته به اتاق یکی از دیوانههای مزاحم و خطرناک نزدیک شد و در اتاق را که بر او بسته بودند، باز کرد و خندهکنان فرار نمود. دیوانه موذی و خطرناک از در که بیرون آمد، به جان سایرین افتاد. آژانها فورا دویدند و او را مجددا داخل اتاق خودش کردند و ندانستند کدامیک از دیوانگان در را باز کرده بود.
در همان شب اول، فکر و خیالات عجیبوغریب در مغز من راه یافت. پیش خود فکر نمودم که شاید نقصی در من وجود داشته باشد. درج مقاله مزبور چه ضرورت داشت و چه نفعی از آن عاید من یا عاید سایرین گردید، جز اینکه اسباب زحمت خود را فراهم ساختم؟...».
یحیی سمیعیان در ادامه این خاطرهگویی که آن را مجله «سپیدوسیاه» در شهریور ۱۳۵۱خورشیدی چاپ و منتشر کرده است، توضیح میدهد که شب بسیار سختی بر او گذشته و با اینکه صبح روز بعد با پشتیبانی کاظم سیاح آزاد میشود، تهدیدش میکنند؛ آنچنان که تصمیم میگیرد پس از آن، تنها در حد یک نویسنده و شاعرباقی بماند و کلام دیگری ننویسد.
* این گزارش دوشنبه ۲۷ فروردینماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۱۹۳ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.