همه شناختی که از این ورزش داریم به برنامههای تلویزیونی و ویدئوهای کوتاه خلاصه میشود؛ تصاویری که موتورسواران را درحال گاز دادن و پریدن از تپهها نشان میدهد. این چالش و هیجان چاشنی زندگی همه موتورسوارهاست که به آدرنالین آن اعتیاد پیدا کردهاند.
«مهدی تختگاز» یکی از همین موتورسوارهای عشق هیجان است. همه هزینه، وقت و انرژیاش را صرف موتورسواری میکند. از کودکی با کمک موتورهای اوراقی فکسنی، این ورزش را یاد گرفته است.
حالا، اما تعمیرگاه موتور خودش را در خیابان چمن محله مصلی دارد. موتورهایش را ردیف به ردیف گوشه مغازه چیده است. قفسههای تعمیرگاه هم پر شده از جامها، مدالهای قهرمانی و عکسهایی که موتور جزو جداییناپذیرشان است. در گوشهای دیگر، بادگیرهای رنگارنگ مخصوصش را مرتب کنار هم آویزان کرده است.
این درحالی است که فقط چنددست لباس پلوخوری در خانه دارد و همه درآمدش را خرج لوازم موتورسواری میکند. پاتوق دیگر مهدی ابراهیمپور، پیست قدیمی شهرک شهید باهنر است که سیزدهسال پیش با موتورسواران شهرک در زمینهای خالی درست کردند. سهشنبهها به پاتوقشان میروند و ساعتی را میان تپهها موتورسواری میکنند.
جاده خاکی را میگیریم و از لابهلای زمینهای کشاورزی عبور میکنیم. از جایی به بعد میافتیم توی دستانداز و تکانهای شدید. بهاجبار ماشین را گوشه زمین رها میکنیم و پیاده، جاده خاکی را پیش میگیریم. صدای گاز موتورها از دور به گوش میرسد.
پساز دو کیلومتر پیادهروی در زمینهای خالی حاشیه شهر، پیست معروف پیش رویمان سبز میشود، پیستی که موتورسواران حاشیه شهر سیزده سال پیش آن را ساختند. با لودر، بیل و کلنگ زمین را صاف کردهاند، تپههای خاکی را شکل دادهاند، قلوهسنگها را جدا کردهاند و....
مهدی ابراهیمپور یکی از همین موتورسوارهای قدیمی پیست سهند است. البته اینجا همه او را با نام «مهدی تختگاز» میشناسند. خودش میگوید: هر موتوری زیر پایم باشد، از گازدادن نمیترسم؛ گاهی پیش میآید که سیم گاز موتور کنده میشود!
پس از این همه سال موتورسواری هنوز برق هیجان در چشمهایش دیده میشود. موتورش را یک گوشه پارک کرده و با بادگیر سبز و آبیاش گوشه زمین ایستاده و از سالهایی که گذشته است، تعریف میکند. همزمان نیمنگاهی هم به موتورسوارها دارد. نمیتواند چشم از پیست بردارد. مهدی ابراهیمپور متولد روستایی کوچک در حومه تربت حیدریه است.
از وقتی خودش را شناخته، عاشق موتورسواری بوده است. تعریف میکند: عکس هر موتوری را که میدیدم، جمع میکردم. عکس داخل روزنامهها و مجلهها و عکس درِ لنتها! اول راهنمایی ترک تحصیل کردم. اول شاگرد تعمیرگاه ماشین شدم، اما عشقم موتور بود.
آمدم بیرون و توی تنها تعمیرگاه موتوری که آنجا بود، مشغول به کار شدم. همه دستمزدی را که میگرفتم، جمع کردم و یک موتور گازی اوراقی خریدم. گلگیرهایش را هم جدا کردم تا شبیه موتور کراس شود. صبح و شب کنار زمینهای کشاورزی گاز میدادم و از میان تپهها میپریدم.
اولین موتور کراس زندگیاش را همان سالها به قیمت ۳۰۰هزار تومان با برادرش میخرد و سعی میکند این ورزش را حرفهایتر دنبال کند؛ «اولین موتور کراس ما یک موتور ایتالیایی کارکرده بود به نام «جوزی». هر بلایی سر این موتور آوردیم و خلاصه بدون مربی همه چیز را دیمه یاد میگرفتیم!
فیلمهای موتورسواران خارجی را روی سیدی میدیدیم و سعی میکردیم همان حرکتها را در زمینهای اطراف روستا اجرا کنیم. فهمیده بودیم که باید یک مسیر خاکی باشد که مدام آن را بروی و برگردی. این زمین را اطراف روستا برای خودمان درست کرده بودیم. تا دلتان بخواهد، زمین میخوردیم و آسیب میدیدیم، اما چیزی جلودارمان نبود و همچنان ادامه میدادیم.»
آرزوهای مهدی بزرگتر از محیطی بود که در آن رشد کرده بود. از یک سو نبود امکانات و مربی او را اذیت میکرد و از سوی دیگر تحمل سرکوفت شنیدن از خانواده، فامیل و آشنا را نداشت. آن زمان موتورسواری در بهترین حالت یک تفریح پرخطر محسوب میشد؛ «دیدگاهشان این بود که ما بیکار و علاف هستیم و کارهای وحشیانه انجام میدهیم!»
این شد که بعد از پایان دوره سربازی بار و بندیلش را بست و تک و تنها به مشهد مهاجرت کرد تا رؤیاهایش را محقق کند. به محض سکونت در مشهد، با اکبر بروشکی شریک شد. حالا شراکتشان به پایان رسیده، اما دوستیاش را با او حفظ کرده است. آن سالها تعمیرگاهی میخرند و همزمان در مسابقات شرکت میکنند.
موتورکراس ضعیف و ارزان مهدی جوابگوی مسابقات سطح بالایی که آن زمان در آن شرکت میکرده نبوده است. با تمام سرمایهاش یک موتور ۸۵سیسی تمیز میخرد و در کلاسهای سطح پایینتر مسابقات شرکت میکند. کمکم موتورش را ارتقا میدهد و در کلاسهای بالاتر هم مقامآور میشود.
حالا در و دیوار تعمیرگاهش پر شده از جامها و مدالهایی که طی این سالها کسب کرده است. مهدی ابراهیمپور از اولین مدال زندگیاش میگوید. مدال نقرهای که در هفدهسالگی در مسابقات تریل شهرستان تربت حیدریه کسب کرد؛ «موتورسوارها در خط شروع ایستاده بودند و با سوت داورها هر دو سه دقیقه یک موتورسوار شروع به حرکت میکرد و مسیر پنجکیلومتری را دور میزد.
یکدقیقه از حرکت نفر قبلی نگذشته بود که داور دوباره سوت زد و من مجبور به حرکت شدم. سرعت من هم زیاد بود و به نفر قبلی رسیدم و به هم برخورد کردیم. بهدلیل اشتباه داور، من مقام دوم را کسب کردم، درصورتیکه شبانهروز تمرین کرده بودم و مدال طلا توی مشتم بود!»
تمام مقامهایی که کسب کرده مقامهای استانی است. تنها مقام کشوریاش را ۱۰ سال پیش در سبزوار به دست آورد. در مسابقات چهارجانبه کشوری با هفدهرقیب قدر مسابقه داد، رقبایی که چرخبهچرخ او در پیست حرکت میکردند. او در این مسابقات نفسگیر هم مدال نقره گرفت و آن را شیرینترین مقام میداند.
خاطرات تلخی هم هستند که او آنها را بخشی از تجربیات هر موتورسواری میداند. تلخترین خاطره مهدی از این رشته به ششسال پیش برمیگردد. تجربهای که باعث شد او برای همیشه مسابقات را ببوسد و کنار بگذارد؛ «مسابقات انتخابی قهرمانی کشور در شهرستان نیشابور برگزار شده بود.
در کلاس خودم مقام نیاوردم و تصمیم گرفتم آزاد هم شرکت کنم. تا دور آخر نفر اول بودم، اما در همان دور آخر لاستیک عقب موتورم زمان پرش ترکید و پنچر شد. خوردم زمین و از درد همان گوشه درازکش افتادم. موتورسوارها با سرعت از کنار من رد میشدند.
هیچکس نیش ترمز هم نگرفت و حالم را نپرسید. مسابقه را هم متوقف نکردند. کشانکشان خودم را به گوشه پیست رساندم. من را به بیمارستان رساندند. مسابقه تمام شد؛ جوایز را هم دادند و یک نفر هم نپرسید که من مردهام یا زنده. یکیدو ماه در خانه افتادم و همانجا با خودم عهد بستم که دیگر در مسابقات شرکت نکنم.»
مهدی ابراهیمپور حالا تعمیرگاه خودش را در خیابان چمن دارد و بیشتر وقتش را همانجا میگذراند. میگوید از این همه مدال و مقام چیزی عایدش نشده است جز شهرت. حالا از هرجا که فکرش را بکنید، مشتری دارد؛ از سبزوار و نیشابور بگیرید تا قزوین و تهران. برای تعمیر یا خرید موتور از راههای دور و نزدیک به او مراجعه میکنند.
موتور حساس است و نمیتوان به هر کسی اعتماد کرد. یک تعویض کوچک ممکن است ۲۰، ۳۰میلیونتومان خرج روی دست صاحبش بگذارد. به همین دلیل موتورسوارها موتورهایشان را دست هرکسی نمیسپارند. در این سالها فهمیدهاند که مهدی تختگاز کارش را با عشق انجام میدهد؛ «هر کاری که برای مشتری انجام میدهی، باید فکر کنی داری برای خودت انجام میدهی. طرز فکرت که این باشد، کمکاری نمیکنی.»
تعمیرگاه او پاتوق دوستداران موتور هم هست. او مغازهاش را شبیه یک موزه طراحی کرده است. لباسهای مخصوص، کلکسیون موتورها، عکسها و... همه را گوشهوکنار تعمیرگاه چیده است. هرکسی که به اینجا پا میگذارد، توجهش به این جزئیات هم جلب میشود.
پیست سهند دیگر پاتوق مهدی است. گاهی زودتر کارش را تعطیل میکند تا به امور و مشکلات پیست رسیدگی کند؛ «نگهداری پیست کلی هزینه دارد. اینطور نیست که چهار تا جاده خاکی و تپه پیدا کنی و فکر کنی پیست است؛ باید هرچند وقتیکبار سر پرشها را درست کنی، مسیر را آب بگیری تا موج پیدا نکند، قلوهسنگهای درشت را جدا کنی و...»
سیزدهسال پیش او و تعدادی از موتورسواران این سوی شهر در شهرک شهیدباهنر این نقطه را انتخاب و با کمک هم و با هزینه خودشان آن را تبدیل به یک پیست کردند. صفرتاصد کارهای پیست با خودشان است. همان یکیدو سال اول، پیست سهند بین علاقهمندان به موتور معروف شد. حالا افراد از تمام نقاط شهر به اینجا میآیند. تماشاچیها هم هر سهشنبه بالای تپهها به تماشای هنرنمایی موتورسوارها مینشینند.
اینجا تنها پیست فعال مشهد است. هیچ مسئول و نهادی هم در ساخت و نگهداری آن دست نداشته است. با همه اینها مشکلاتی هم دارد؛ «مسیر منتهی به این پیست خاکی است و پر از دستانداز. از یک جایی به بعد باید ماشین را پارک کنی و چندکیلومتر را پیاده طی کنی. اگر مسیر خوب باشد، تعداد تماشاچیها بیشتر هم میشود.»
هزینه خرید موتور و تجهیزات روزبهروز بیشتر شده است و تعداد موتورسوارها کمتر. مهدی میگوید: در کشور ما اگر بخواهی در این رشته تخصصی کار کنی، باید سر گنج نشسته باشی! چون هیچ حمایتی از سوی هیچ نهادی صورت نمیگیرد.
همه لوازم وارداتی است. جدا از آن باید تمرینات بدنسازی و هوازی را کنار تمرین موتورسواری داشته باشی تا بتوانی کنترل موتور را به دست بگیری و آن را هدایت کنی. همه اینها باعث شده است که مهدی تختگاز معروف در چهلوسهسالگی دیگر به فکر مقام و موقعیت نباشد و روزگارش را ازطریق تعمیرگاهش بگذراند. او گاهی به آموزش هم میپردازد و اطلاعاتش را دراختیار علاقهمندان این رشته قرار میدهد.
مهدی ابراهیمپور حالا نیمی از وقتش را هم صرف طبیعتگردی میکند؛ «جمعهها یک کولهپشتی میاندازم، ترک موتورم مینشینم و میزنم به دل طبیعت. به نقاطی میروم که کمتر کسی رفته است. حالا بیشتر بهدنبال آرامش هستم تا شور و هیجان.»
در پایان گفتگو از مسیر پیش رویش میپرسم و اینکه چه اهدافی دارد. میگوید: حالا دیگر دنبال مقام و مسابقه نیستم. بیشتر به مشتریهایم میرسم و نصفهونیمه آموزش میدهم. بیمه هم نیستم و اگر در این سن و سال آسیبی ببینم، سخت جبران میشود. ترجیح میدهم علاقهام را تفریحی دنبال کنم.
* این گزارش دوشنبه ۲۰ آذرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۸ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.