وقتی در روز سوم بهمن ۱۳۰۱ صدای نحیف کودک تازهبهدنیاآمده در یکی از خانههای محله سرشور پیچید، هیچکس نمیدانست این نوزاد کوچک قرار است در عرصههای ورزشی این شهر تحولی بزرگ ایجاد کند و پساز گذشت یک قرن همچنان نامش به یادگار باقی بماند.
ایده و ابتکارات او طی پانزدهسال خدمت در دبیرستان فردوسی و ۳۷ سال خدمت در دانشگاه فردوسی سبب شد هرزمان که بین پیشکسوتان ورزشی، نام مرحوم حسین بمبئیچی بیان شود، از او بهعنوان «پدر ورزش خراسان» یاد کنند.
خانوادهاش تنها سرنخهایی هستند که میتوانند ما را به جزئیات بیشتری از زندگی فردی او برسانند که در دی ماه ۱۳۷۵ بعد از تلاشهای فراوان در حوزه ورزشی از دنیا رفت.
نام «بمبئیچی» آدم را به هندوستان میبرد تا اصالت این خانواده را در آنجا جست وجو کند، اما خوب است بدانید که این نامخانوادگی بهخاطر شغل اجدادی خانواده به یادگار مانده است. پدربزرگ خانواده، محمد بمبئیچی، تاجر بود و بیشتر تجارتش با بازرگانان شهر بمبئی. زمانیکه شناسنامه و نامخانوادگی مرسوم شد، پدربزرگشان بهخاطر تجارت با این شهر، نام «بمبئیچی» را انتخاب کرد.
بعدها بهجز نام خانوادگی، خصوصیات پدر هم نصیب پسر شد. حسین بهدلیل علاقه زیادش به سفر، مسیر متفاوتی را انتخاب کرد.
حسین بمبئیچی تحصیلاتش را در دانشسرای تهران و رشته تربیت بدنی گذراند. پساز پایان دوره کارشناسی به محض برگشت به مشهد به دلیل نمرات خوبی که داشت، آموزشوپرورش او را جذب کرد و در دبیرستان فردوسی مشغول به کار شد. علاقهاش به کار و ورزش سبب شد بیشترین ساعات روزش را در مدرسه سپری کند؛ بهطوریکه صبحها قبل از همه در دبیرستان حاضر بود و نیمهشب از دبیرستان خارج میشد.
او همیشه قبل از بازی، زمین را جارو و آبپاشی میکرد تا شاگردانش در گردوخاک زمین خاکی اذیت نشوند. در فصل سرما هم که زمین یخ میزد، صبح زود یخهای زمین را میشکست تا دانشآموزانش راحت بازی کنند.
موضوع دیگری که برای آن مرحوم اهمیت داشت، بهروزبودن قوانین بازی بود. او میخواست شاگردانش براساس قوانین روز دنیا بازی کنند و از آن مطلع باشند. بههمیندلیل اغراق نیست اگر بگوییم همه مجلات ورزشی آن روزگار را مطالعه و آموزشهایش را براساس قوانین روز ورزشی برنامهریزی میکرد.
شهناز بمبئیچی که همرشته پدر است و سالها در دانشگاه با او کار کرده، میگوید: ساختن و ابداع در ذات پدرم بود؛ غیرممکن برایش وجود نداشت. برای ساخت هر چیزی ایدهپردازی میکرد. آن زمان وسایل ورزشی تا این اندازه دردسترس نبود. بههمین دلیل پدر سعی میکرد با ابزار سادهای که دردسترس بود، آن را بسازد. تختههای بسکتبال، میز پینگپنگ یا چوب اسکیت را خودش میساخت.
او ادامه میدهد: یکی دیگر از ویژگیهایش این بود که در همه رشتههای ورزشی، اول از همه خودش را به سطح قهرمانی میرساند، بعد به شاگردانش آموزش میداد؛ بههمیندلیل تیمهایش جزو اولینها بودند.
مرحوم بمبئیچی علاوهبر عشق و علاقهاش به ورزش، تواناییهای خاصی در برخی رشتههای ورزشی داشت. او به «دروازهبان یکدست» معروف بود. داوریهایش دقیق و بیطرفانه بود و بازیهای حساس را داوری میکرد.
بمبئیچی که اصول ورزش و استانداردهای آن برایش بسیار مهم بود، همیشه تلاش میکرد زمینهای ورزشی دبیرستان فردوسی مطابق با استانداردها باشد. تازمانیکه زمین خاکی بود، او محدوده زمین فوتبال، والیبال و بسکتبال را مشخص کرده بود، اما از وقتی طرح آسفالت زمینها آغاز شد، نمیتوانستند با رنگ روی آن خطکشی کنند؛ درنتیجه محدوده داوری روی زمین مشخص نبود. باید راهحلی برای این مشکل پیدا میشد.
دختر مرحوم با اشارهبه این موضوع ادامه میدهد: پدر پساز بررسیهای فراوان به این فکر افتاد که همزمان با آسفالت زمین، محدودهها را مشخص کنند و در زمان اجرای آسفالت، قسمتهای لازم برای رنگ را خالی بگذارند و نشانهگذاری کنند. پدر مدیر دبیرستان را راضی کرد تا با این شیوه، محدوده زمین را مشخص کنند.
بمبئیچی برای آشنایی با قوانین ورزشی از مجلات داخلی و خارجی بسیاری استفاده میکرد تا فعالیتهای ورزشیاش را بهروز کند. او برای ارتقای سوادش و آموزش قوانین جدید خیلی تلاش کرد، اما درنهایت تصمیم گرفت برای ارتقای ورزش در مشهد و آشنایی با علم روز در این حوزه، سفری به کشورهای مختلف داشته باشد.
او برای قدمگذاشتن در این راه، حدود سهسال مطالعه کرد. درنهایت پساز انتخاب مسیر، به این نتیجه رسید که با موتورسیکلت به سفر برود و از بین همه موتورهای آن زمان، موتور «زونداپ» آلمان را انتخاب کرد و با مکاتبههایی که انجام داد، یک موتور برایش فرستادند.
تا زمان رسیدن موتور با دوچرخه تمرین میکرد. آن زمان، زبان فرانسه زبان رایج دنیا بود؛ او در این مدت، زبانش را هم تقویت کرد. پس از تعیین مسیر سفر با هماهنگی وزارت امور خارجه در تهران به سفارتخانههای ایران در کشورهای مختلف معرفی شد تا بتواند سری به مجموعه ورزشیهای آن کشورها بزند.
او در این سفر وسایلی مانند چراغ خوراکپزی، کیف کمکهای اولیه، کیف نخ و سوزن، چراغ برای روشنایی، قرصهای الکلی برای سوخت و... بههمراه برد. در بانکهای مختلف هم برای خودش پول گذاشت تا از نظر مالی مشکلی برایش بهوجود نیاید.
اولین سفرش با مسافت ۱۹ هزارو ۵۶۷ کیلومتر طی ۱۳۸ روز در سال۱۳۳۰ آغاز شد. او از مرز بازرگان خارج و از مسیر کشورهای ترکیه، یونان، یوگسلاوی، ایتالیا، سوئیس، آلمان، بلژیک و فرانسه گذشت و از سمت فرانسه، سوئیس ایتالیا، بیروت، سوریه، اردن و عراق به ایران بازگشت.
بمبئیچی در طول مسیرش اتفاقاتی مانند حمله راهزنان، حمله حیوانات و حتی تصادف را تجربه کرد، اما ازآنجاکه هدفش ترویج فرهنگ ورزشی بود، پا پس نکشید و به مسیرش ادامه داد.
دخترش به نقل از شنیدههای پدر تعریف میکند: یکی از کشورها به او ویزای هفتاد ودوساعته داد که گذر از آنجا در این زمان کوتاه آن هم با موتورسیکلت کار سختی بود. پدرم مجبور شد مدام حرکت کند تا بتواند از آن مسیر عبور کند. شب در جاده، نور شدید چراغهای یک تریلی سبب شد از روی پل بیفتد. پدر بیهوش روی زمین افتاد.
وقتی از صدای ویزویز چرخ موتورش به هوش آمد، در آن ظلمات شب فکر کرد مُرده است و تاریکی پساز مرگ است. انگشتانش را تکان داد و آنها را حس کرد. آنوقت متوجه شد که زنده است. هر چند ضربه شدیدی خورده بود، دچار شکستگی نشده بود.
شهنازخانم ادامه میدهد: موتورش بهشدت آسیب دیده بود و نمیتوانست آن را بلند کند. خودش را به کنار جاده رساند و ایستاد تا کمک بگیرد. ماشینهایی که از آنجا میگذشتند، برای پدرم نمیایستادند. وقتی یک دوچرخهسوار از آنجا گذشت، پدر، بیمعطلی، او را نگه داشت.
آن مرد از ترس زبانش بند آمده بود. پدرم از او کمک خواست. او کمک کرد و موتور را بالا آورد و بلافاصله فرار کرد. پدر هرطور که بود، موتور را راه انداخت و راهش را ادامه داد تا بالاخره از آن کشور خارج شد و به آلمان رسید. اولین مقصدش در آلمان سفارتخانه ایران بود. همه تعجب کرده بودند که او چطور توانسته در آن زمان کوتاه با موتور از آن کشور عبور کند.
موتورش را برای تعمیر به کارخانه بردند. آلمانیها به بمبئیچی گفتند «تو بهترین تبلیغ برای ما هستی» و مصاحبههایی از او در روزنامهها و مجلات چاپ شد. آنها میخواستند به پاس این تبلیغات دهبرابر هزینه سفر را به مرحوم بمبئیچی بدهند، اما او آن پول را نگرفت و گفت «من به عشق کشورم این کار را انجام دادهام و هزینهای نمیخواهم.» حتی اجازه نداد موتورش را که آسیب دیده بود عوض کنند؛ بههمیندلیل آنها موتورش را تعمیر کردند و مثل روز اول به او دادند.
مرد ورزشی خراسان پساز آلمان به بلژیک رفت. در آنجا نیز پساز معرفی خودش در سفارتخانه خواست که او را به مکانهای ورزشی آن کشور ببرند. او مثل همیشه با مسئولان ورزشی دیدار و گفتگو کرد تا با ورزشهای مختلف و فضاهای ورزشی آشنا شود.
در بلژیک، رئیس فدراسیون موتورسواری به پدر پیشنهاد کرد که فردای همان روز با موتور و تجهیزاتش به فدراسیون برود. پدر قبول کرد و و رفت و متوجه شد مسابقه موتورسواری است که باید طی ۷۲ ساعت از هلند، بلژیک و... عبور کنند. موتورش نسبتبه بقیه سادهتر بود. نامش را در تیم بلژیک نوشتند و از او خواستند در این مسابقه شرکت کند. از نظر فنی، شیوه مسابقه را به او توضیح دادند. در آن ۷۲ ساعت اتفاقات بسیاری افتاد. دو نفر از بلژیکیها تصادف کردند.
او تا بیمارستان بالای سرشان رفت، اما آنها از او خواستند به مسابقه ادامه دهد. رئیس فدراسیون در خط پایانی مسابقه ایستاده بود و اصلا فکر نمیکرد اولین نفری که از تیمش میبیند، بمبئیچی است. وقتی بمبئیچی مقام اول را کسب کرد، رئیس فدراسیون مدالی را که پنجسال قبل کسب کرده بود، به سینه او زد. از آن مسابقه یک حکم و یک کاپ کوچک به نام ایران به بمبئیچی دادند.
مرحوم بمبئیچی پساز کسب تجربیات بسیار در اولین سفرش تصمیم گرفت دو سال بعد (سال ۱۳۳۲) سری به کشورهای همسایه بزند. مقصدش سه کشور پاکستان، هندوستان و افغانستان بود. اینبار باید مسافت ۱۵ هزارو ۴۱۵کیلومتر را طی ۷۸روز طی میکرد.
به خاطر آبادی کمتر در این مسیر و گرمای تابستان، سفر دوم برایش سختتر بود. دوبار در سیل گیر کرد که کارگران کمکش کردند. در پاکستان بهشدت تب کرد. تشخیص دکتر این بود که حتما پشه مالاریا نیشش زده است و تا ۲۴ ساعت دیگر خواهد مُرد. او بهخاطر نیاورد که پشهای او را نیش زده باشد و با اطلاعات کم پزشکیاش همان داروهایی را که به ذهنش رسید، خورد و بهتر شد.
در هندوستان هم ماجراهایی داشت. کنار جاده ایستاده بود تا غذا بخورد که یک میمون بهسمتش آمد، بعد از آن هم میمون دیگری بچهبه بغل سمتش آمد و کمکم تعداد میمونها زیاد شد. ناگهان خودش را میان تعداد زیادی میمون دید. او از ترس حمله آنها فرار کرد. یک بار با تصور اینکه در مسیرش تنهدرختی است، خواست از جاده عبور کند که متوجه شد آن تنه درخت در واقع یک مار بزرگ است. او در این سفر به دوستان پدرش در شهر بمبئی هم سر زد.
آن زمان تنها راه سریع ارتباطی، تلگراف بود. مرحوم بمبئیچی به هرجا میرسید، برای خانوادهاش پیغام میفرستاد. خواهرش این تلگرافها را به اداره آموزشوپرورش (اداره فرهنگ آن زمان واقعدر چهارطبقه) میبرد. آنها پیغامها را روی تابلو اعلانات نصب میکردند تا دیگران از شرایطش مطلع باشند.
عشق بمبئیچی به ورزش در خانواده هم آشکار بود. او به همه فرزندانش شنا آموزش داد و با ساخت تخته و حلقه بسکتبال در حیاط خانه، آنها را تشویق میکرد ورزش کنند.
همسرش صدیقهطاهره رحمتی دراینباره تعریف میکند: یک لحظه بیکار نمینشست. علاوهبر کمک در کارهای خانه، همیشه از ما هم میخواست بیکار ننشینیم، تحرک داشته باشیم و ورزش کنیم. همه بچهها، دختر و پسر، میل ورزش پهلوانی داشتند.
مرحوم بمبئیچی علاوهبر ساخت زمینهای ورزشی دبیرستان و دانشگاه فردوسی، زمین ورزشی شماره یک را پشت بیمارستان قائم (عج) ساخت که البته این روزها به آزمایشگاه و مراکز درمانی تبدیل شده است.
صدیقه خانم که در ورزش پینگپنگ حرفهای است، لبخندی بر لب میآورد و ادامه میدهد: حسینآقا نام شماره یک را بر آن زمین گذاشت، بهدلیل اینکه میگفت هر که بشنود فکر میکند زمینهای ورزشی شماره ۲ و ۳ و... هم هست. بهدنبال افزایش فضای ورزشی در مشهد بود و میخواست جزو بهترینها باشیم.
صدیقهخانم ادامه میدهد: مرحوم همیشه بهدنبال آموختن و یادگیری بود و همین عشق و علاقهاش سبب میشد سفر در برنامههای زندگیاش باشد. به همراه همسرم تمام ایران را سفر کردیم، اما بهترین سفر ما به مکه بود که سال۵۶ با ماشین خودمان رقم خورد. این سفر خاطرهانگیز چهلروز طول کشید. از مشهد به تبریز رفتیم. از آنجا وارد ترکیه شدیم، سپس سوریه، بعد از گذر از اردن وارد عربستان شدیم.
* این گزارش سهشنبه ۲۵ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۹ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.