کد خبر: ۷۴۶۶
۲۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
نقش سرهنگ مظفری در تصرف پایگاه نیروی هوایی بوشهر

نقش سرهنگ مظفری در تصرف پایگاه نیروی هوایی بوشهر

سرهنگ علی‌اکبر مظفری خلبان هواپیما‌های شکاری، بهمن سال ۵۷ در بوشهر با همراهی تعدادی از همکارانش، پایگاه نیروی هوایی این شهر را تصرف می‌کنند و رویدادی تاریخی رقم می‌زنند.

اصالتا اهل تهران است؛ جایی در کوچه اردیبهشتِ چهارراه مختاری. پس‌از اخذ دیپلم ریاضی با معدل بالا، در سال ۱۳۴۸ وارد دانشکده نیروی هوایی شده و پس‌از گذران همه واحد‌های درسی با تخصص کنترل هواپیمای شکاری از این دانشکده فارغ‌التحصیل می‌شود تا در ادامه راه با لباس یک نظامی مشغول به خدمت شود.

هم‌زمان با عمومی‌شدن جریان انقلاب به این دریای بیکران مردمی می‌پیوندد و ازآنجاکه بهمن سال ۵۷ در بوشهر به سر می‌برده، در اعتراض به کشتار مردم توسط رژیم با همراهی تعدادی از همکارانش، پایگاه نیروی هوایی این شهر را تصرف می‌کنند و رویدادی تاریخی رقم می‌زنند.

وی پس‌از پیروزی انقلاب همچنان در لباس یک نظامی در صحنه باقی می‌ماند و در سال‌های جنگ تحمیلی، رهبری عملیات‌های نظامی بسیاری را به عهده می‌گیرد. ناگفته نماند که وی سال ۱۳۶۵ در عملیات بمب‌گذاری منافقان در نزدیکی حرم، مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرد و به درجه جانبازی نیز نایل می‌شود. خاطرات سرهنگ علی اکبر مظفری، برگی از کتاب تاریخ انقلاب است که شنیدنش خالی از لطف نیست.

- وضعیت نیروی هوایی و همافران در دوران رژیم شاهنشاهی چگونه بود؟
از نظر تجهیزات و قدرت نظامی در وضعیت بسیار مطلوبی به سر می‌بردیم. قدرتمندترین نیروی هوایی منطقه بودیم و رتبه پنجم جهان را در تجهیزات هوایی و آمادگی نظامی داشتیم. قدرت نظامی ایران بر هیچ کسی پوشیده نبود؛ یعنی سیاست استکباری آمریکا بر این قرار گرفته بود که ایران را به‌عنوان یکی از متحدانش در منطقه برتر کند. هرچه ارز و پول نفت بود به آمریکا برده می‌شد و در‌ازای آن، سلاح‌های پیشرفته وارد کشور می‌شد. در‌واقع آمریکا با این روش،  بازار فروش اسلحه خودش را رونق می‌داد.

همچنین درآن دوران، ما جزو منافع آمریکا به شمار می‌رفتیم و آن‌ها از قدرت و توان نظامی ما برای پیشبرد اهداف و  سیاست‌هایشان استفاده می‌کردند؛ همچنان‌که در سرکوب جنگ ظفار در عمان، از نیروی هوایی ایران استفاده کرد. در جنگ ویتنام خودم شاهد بودم که هواپیما‌های آمریکایی در پایگاه‌های دزفول مستقر می‌شدند و حتی از هواپیما‌های اف ۵ ایران استفاده می‌کردند.

شما می‌فرمایید که تجهیزات نیروی هوایی به‌روز بود و یکی از پنج قدرت جهانی در این زمینه بودید. پس چه شد که از شاه برگشتید و به امام پیوستید؟
همیشه هزینه از ما بود، اما منفعت آن نصیب آمریکا می‌شد. ما این‌ها را درک می‌کردیم. در جنگ اعراب و اسرائیل وقتی همه امت اسلام با اسرائیل درگیر شده بودند، جنگنده‌های نیروی هوایی ما به‌نفع اسرائیل وارد نبرد شده بود. این مسئله باعث بروز نارضایتی‌هایی در نیروی هوایی شده بود.

یادم است که درباره این موضوع با تعدادی از افسران پدافندی آن دوره در رادار به‌صورت خصوصی وارد گفتگو شدیم. پرسش اصلی هم این بود که چرا وضعیت به این صورت است؟ شاید باورتان نشود، اما فردای آن روز، دونفر از افسران ما را بازداشت کردند و بردند و کسی هم نفهمید که چه بلایی به سرشان آمد؛ یعنی سربه‌نیست شدند. آن‌قدر ترس و خفقان ایجاد کرده بودند که حتی حق یک اظهارنظر ساده را هم نداشتیم؛ چون این دست سوال‌ها منافع آمریکا و رژیم را به خطر می‌انداخت.

در جنگ ویتنام خودم شاهد بودم که هواپیما‌های آمریکایی در پایگاه‌های دزفول مستقر می‌شدند

- بیشتر توضیح می‌دهید؟
ببینید؛ مستشاران زیادی به ایران آمد‌و‌شد داشتند و در‌واقع این مستشاران آمریکایی، حافظ منافع کشورشان در پایگاه‌های نیروی هوایی بودند؛ به‌طوری‌که در اینجا مستقر بودند و تمام عملیات‌ها و حتی عزل و انتصاب را آنان کنترل و تایید می‌کردند. یک سرباز آمریکایی، ماشین مدل‌بالای شورلت سوار می‌شد، اما تیمسار سرلشکر خلبان ایرانی باید با پیکان می‌آمد اداره.

وقتی که یک سرباز آمریکایی می‌خواست از در داخل بیاید، مثل این بود که یک مقام عالی‌رتبه وزارتی دارد وارد می‌شود. حتی این آدم اسکورت می‌شد و همه باید به احترام او خبردار می‌ایستادند، اما تیمسار و فرمانده پایگاه که می‌آمد، مراسمی معمولی برگزار می‌شد. چرا؟ مگر مملکت ما نبود؟ مگر اموال ما نبود؟ مگر تسهیلات و پایگاه‌های ما نبود؟ نباید عزت می‌داشتیم! همین است که امام فرمودند: «قبل از انقلاب آمریکا ما را ذلیل کرده بود، انقلاب ما را عزت داد و آزاد کرد.»

بگذارید برایتان مثالی بزنم تا عمق فاجعه را بیشتر درک کنید. سال ۵۴ من در رادار هوایی شهرآباد به‌عنوان مسئول سایت خدمت می‌کردم. یک روز آمدند و گفتند که قرار است یک مانور هوایی مشترک بین نیروی هوایی ایران، آمریکا و انگلیس برگزار شود و تعدادی از خلبانان این دو کشور هم در حال حاضر در ایران حضور دارند و به‌زودی می‌رسند.

با چشم خودم دیدم که پیش‌از ورود این سرباز‌ها به مجتمع، فرمانده پایگاه برای بازدید آمد و از همه‌جا سرکشی کرد. ناگهان برگشت سمت ما و پرسید که «خوشبوکننده هوا داریم؟» یکی با تعجب رفت و برایش خوشبوکننده آورد و او هم تمام سرویس‌های بهداشتی را اسپری زد.

- چرا؟

چون شاید مستشاران و سرباز‌های آمریکایی بخواهند از آن استفاده کنند؛ یعنی یک ژنرال درجه‌یک ایرانی نزد آن‌ها این‌قدر ذلیل بود. ما این نوکری و ذلت را دیدیم و از خودمان پرسیدیم: «مگر این‌ها چند سرباز جزء آمریکایی بیشترند؟ مگر این‌ها چکاره‌اند توی این مملکت؟» ما این‌ها را می‌دیدیم و خون گریه می‌کردیم.

 

سرهنگ علی اکبر مظفری، خلبان هواپیما‌های شکاری دوران جنگ تحمیلی است

 

- شما چطور و از چه زمانی با جریان انقلاب آشنا و همراه شدید؟
همان‌طورکه می‌دانید، جریان انقلاب در ابتدا از محافل خصوصی شروع شد و بعد‌ها جنبه عمومی پیدا کرد. بالطبع وضعیت نظامیان و همافران هم به همین شیوه بود؛ یعنی ما هم در پنهان و نهان خود، چیز‌هایی از انقلاب می‌شنیدیم، اما مثل دیگران، جرئت و جسارت بیان آن را نداشتیم؛ برای مثال اولین اعلامیه‌های امام در دهه ۴۰ ازطریق یکی از همسایگانمان که اصالتا اهل قم بود، به دستم رسید.

خاطرم است که گفت: «خیلی مواظب باش. چون اگر این یک تکه کاغذ را از دستت بگیرند، خودت و همه خانواده‌ات نیست و نابود می‌شوید.» بعد هم تعریف کرد که وظیفه‌اش پخش این اعلامیه‌ها در شهر است. خواندن آن اعلامیه در من اثر کرد، اما نمی‌دانستم چطور باید با این جریان همراه شوم. مدتی گذشت و من در دانشکده افسری قبول شدم و دیگر این همسایه قمی را ندیدم.

سال‌ها بعد، یک روز به‌صورت اتفاقی با هم برخورد کردیم و از حال هم جویا شدیم. وقتی برایش گفتم که در نیروی هوایی مشغول خدمت هستم، با لحن کنایه‌داری گفت که «تو نوکر شاه شده‌ای». من به این حرف او خندیدم و برایش توضیح دادم که لازم است نیرو‌های انقلابی هم در پست‌های نظامی حاضر باشند. این همسایه، آن روز حرف مرا باور نکرد و متاسفانه بعد‌ها شنیدم که پیش‌از انقلاب دستگیر شده و به شهادت رسیده است.

اما درواقع انقلاب برای من از سال ۵۶ جنبه عمومی پیدا کرد. آن سال‌ها در مشهد ازدواج کرده بودم و هرازگاهی برای مرخصی به این سمت می‌آمدم و خبردار شده بودم که تعدادی از همافران به‌صورت پنهانی با روحانیون و انقلابیون در ارتباط هستند. همان روز‌ها یک بار در مسیر شهرآباد به مشهد، یکی از دوستان سوار ماشینم شد.

بعد هم گفت: «به من اجازه می‌دهی نوار سخنرانی آقای حجازی و مطهری را پخش کنم؟» ازآنجاکه پیش از این، او را در محافل و جلسات قرآنی که هر صبحگاه در سایت محل خدمتم برگزار می‌شد می‌دیدم، قبول کردم. نواری دوساعته بود که در مسیر تا انتهایش را گوش کردیم.

بعداز پایان سخنرانی، من و دوتا از دیگر همراهان در ماشین پرسیدیم که «جلسات آقای حجازی کجا برگزار می‌شود؟» دوستم جواب داد که «این نوار‌ها ازطریق برخی رابطان انقلابی به دستم می‌رسد و محافل به‌صورت عمومی برگزار نمی‌شود، اما اگر مشتاق هستید، می‌توانید با من تماس بگیرید تا روز‌های پنجشنبه معرفی‌تان کنم به یکی از مساجد انقلابی مشهد؛ این‌طور می‌توانید با ما همراه شوید.» درست از اینجا به بعد بود که همراهی من با انقلاب  جنبه عمومی پیدا کرد.

گمان رژیم این بود که مردم با دیدن جنگنده‌ها بر فراز آسمان می‌ترسند و دست به تجمع و تظاهرات نمی‌زنند

 

- بعد از آن چه شد؟
بعد از این ماجرا و اوایل سال ۵۷ به‌عنوان مسئول سایت و افسر کنترل شکاری پایگاه نیروی هوایی بوشهر به این شهر منتقل شدم و در اولین حرکت تصمیم گرفتم گروه‌های انقلابی منطقه را شناسایی کنم. با همراهی دو تن از دوستان نزدیکم به نام‌های محمد فرید و محمد حاجی‌نوروزی جلسات قرآن برگزار کردیم.

حتی مسجد و نمازخانه‌ای در پایگاه ساختم تا ازاین‌طریق، چهره‌های مذهبی را بشناسم. جرقه فعالیت‌های انقلابی من از آنجا زده شد؛ چون پایگاه نیروی هوایی بوشهر، موقعیتی استراتژیک داشت. قسمتی از وظایف ما در حفاظت از حوزه خلیج فارس، چاه‌های نفتی، نفتکش‌ها و بنادر خلاصه می‌شد. در همان روز‌های ابتدایی تصمیم گرفتم بر منطقه مسلط شوم و گروه‌های فعال انقلابی را در پایگاه نیروی هوایی بوشهر تشکیل دهم.

وقتی مبارزات مردمی آشکار شد، رژیم برای مقابله‌با آنان به هر کدام از نیرو‌های چهارگانه ارتش دستوری داد؛ برای نیروی هوایی چه دستوری صادر شد؟

رژیم در اوج تظاهرات مردمی احتمال می‌داد که نیرو‌های نظامی هم به مردم بپیوندند؛ برای همین از‌طرفی سخت‌گیری‌هایی به نظامیان اعمال کرده بود و از دیگر سو، به‌دنبال ایجاد رعب و وحشت در مردم بود؛ آن هم با استفاده‌از نظامیان. همان روز‌ها دستور رسید که گشت‌های هوایی با استفاده از تمام توان نظامی افزایش پیدا کند؛ یعنی از انواع جنگنده‌ها استفاده می‌شد. دستور رسیده بود که نیروی هوایی از ساعت ۵ صبح تا غروب آفتاب پیوسته گشت هوایی داشته باشد آن هم با احتساب نزدیک‌ترین فاصله به زمین.

گمانشان هم این بود که مردم با دیدن جنگنده‌ها بر فراز آسمان می‌ترسند و دست به تجمع و تظاهرات نمی‌زنند. دستور دیگری که صادر شد، این بود که جنگنده‌ها و هواپیما‌های شکاری با بار مهمات پرواز کنند؛ چون جنگنده وقتی سنگین باشند، صدای اگزوزهایش شدیدتر می‌شود و همین صدا می‌تواند در ایجاد وحشت عمومی موثر باشد.

 

سرهنگ علی اکبر مظفری، خلبان هواپیما‌های شکاری دوران جنگ تحمیلی است

 

- نیروی هوایی به این دستورات عمل کرد؟
ما ناچار به اطاعت بودیم، اما برای اینکه وحشت مردم را کم کنیم، از‌طریق رابطان خود با مردم ارتباط برقرار می‌کردیم و پیام می‌رسانیدم که «نگران نباشند، مشکلی نیست.»

- مهم‌ترین نقش نیروی هوایی در پیروزی انقلاب اسلامی چه بود؟
یکی از مواردی که در آن دوران، مردم را به وحشت می‌انداخت، احتمال حمله هوایی و بمباران هوایی تجمع‌های مردمی بود. برای همین ما از‌طریق رابطان انقلابی خود به مردم اعلام می‌کردیم که نیروی هوایی هرگز به روی هم‌وطنان آتش نخواهد گشود؛ اگر چنین دستوری هم برسد، ما قطعا از آن سرپیچی خواهیم کرد.

- دستوری مبنی‌بر استفاده از نیروی هوایی برای کشتار مردم صادر شد؟
این موضوع را سریال معمای شاه به تصویر کشیده است. در سکانس‌هایی از این سریال می‌بینیم که ماموریت هایزن، ژنرال آمریکایی که وارد ایران می‌شود، دقیقا همین مسئله است و تیمسار ربیعی، دست‌نشانده آمریکا و نوکر حلقه‌به‌گوش شاه، یک گروه از افراد طاغوتی در نیروی هوایی را تنها برای کشتار مردم آماده کرده است و به‌جرئت می‌گویم که خلبانان انقلابی نیروی هوایی بودند که این نقشه را نقش بر آب کردند.

- شنیده‌ایم که شما و چند‌تن از همکاران انقلابی‌تان پایگاه نیروی هوایی بوشهر را تصرف کردید. آن رویداد را توضیح می‌دهید؟
سال ۵۷ بود. نیروی هوایی آن دوران دیگر از درون تهی شده بود؛ یعنی دیگر با رژیم نبودند و همه قلب‌هایشان به تصرف انقلاب در‌آمده بود. خاطرم هست که یک روز که افسر کنترل شکاری بودم، ستوان‌دوم محمد فرید، مرا صدا کرد و گفت: «مظفری وقتش است. کشتار‌های مردم در شیراز، تهران و همه شهر‌ها به اوج خود رسیده است.»

گفتم: «خب چکار کنیم؟» جواب داد: «دیشب خواب دیدم که من باید جای شما مسئول سایت باشم و شما هم وظیفه مرا به عهده بگیرید.» من همان لحظه پذیرفتم و گفتم: «من تابع دستورم و شما بگویید که باید چه کرد.» فرید گفت: «حالا وقت آن رسیده که تمام پرسنل انقلابی را که با آنان در‌ارتباط هستیم، جمع کنیم و برویم و به مردم بپیوندیم.» این موضوع که می‌گویم، اول بهمن سال ۱۳۵۷ رخ داد.

همه مردم بوشهر به کوچه‌ها ریختند؛ شادی می‌کردند و شعار می‌دادند که شما دلیران تنگستانید، ما با شماییم

- در این تاریخ شما چه کردید؟
ما اطلاعیه‌ای عمومی در پایگاه زدیم و بعد هم ازطریق رادار به نیروی هوایی مستقر در دیگر شهر‌ها اعلام کردیم که سربازها، درجه‌دار‌ها و همافران به مردم انقلابی بپیوندند.» بعد هم سوار ماشین شدیم و با دستمال سفید، بوق‌زنان در شهر حرکت کردیم و گفتیم که ما با مردمیم.

شاید باورتان نشود که همه مردم بوشهر به کوچه‌ها ریختند؛ دست می‌زدند، شادی می‌کردند و شعار می‌دادند که «شما دلیران تنگستانید، ما با شماییم.» بعد از این به پایگاه برگشتیم. جلوی در دژبانی، نگهبان که ما را دید، سریع در را باز کرد. از گیت اول، دوم و سوم گذشتیم و وارد میدان صبحگاه شدیم. برنامه صبحگاه عمومی درحال برگزاری بود. ۱۵ نفری می‌شدیم. جلو رفتم و به‌عنوان اولین افسر با لباس نظامی شروع کردم به شعار دادن: «مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه»

- فرمانده پایگاه هم آنجا بود؟
نه، ولی ما را می‌دیدند؛ برای همین منتظر هر واکشنی بودیم. ناگهان افسر ارتباط پایگاه دوان‌دوان جلو آمد که اینجا چه کسی می‌تواند دستور بدهد؟ گفتم: «من افسر نگهبان هستم و می‌توانم. چطور؟» مکثی کرد و گفت: «به من دستور داده‌اند که شورشیان را دستگیر کنم. فرمانده گفته برو این‌ها را دستگیر کن و جایی نگه‌دارشان تا بیاییم و ببریمشان.»

این را که گفت، میکروفونی را که توی دستش بود، گرفتم و فریاد زدم: «بگو مرگ بر شاه. بگو مرگ بر شاه.» در چشم‌به‌هم‌زدنی همه‌چیز  تغییر کرد. محشری شد تماشایی. ۵ هزار نفر افسر، سرباز، درجه‌دار و همافر ریختند توی محوطه صبحگاه. شبیه بند‌های قطعنامه‌ای را که بعد‌ها در عید فطر قرائت شد، ما آنجا میان شعارهایمان مطالبه می‌کردیم. این‌طور شد که پایگاه نیروی هوایی بوشهر در یک بهمن ۱۳۵۷ به تصرف همافران درآمد.

 

سرهنگ علی اکبر مظفری، خلبان هواپیما‌های شکاری دوران جنگ تحمیلی است

 

- مطالباتتان چه بود که در شعار‌ها بیان می‌شد؟
شاه باید برود. امام بیاید. شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله منحل شود. زندانی سیاسی آزاد شود. کشتار مردم متوقف شود و چیز‌هایی از همین دست.

- واکنش آن ۵ هزار نفر به این شعار‌ها چه بود؟
همه قلبا انقلابی بودند؛ برای همین با تکرار جمله «صحیح است» ما را تایید می‌کردند.

- فرمانده پایگاه چه کرد؟
اوضاع را نابسامان دیده بود و می‌دانست که جای ماندن نیست. در محوطه بودیم که بدون هیچ حرفی آمد از جلوی ما عبور کرد. در ماشین نشست و گازش را گرفت. در واقع بدون هیچ مقاومتی در رفت. چاره‌ای جز این هم نداشت. چطور می‌توانست مقابل آن همه نظامی دوره‌دیده بایستد.

 - بعد‌از تصرف پایگاه چه کردید؟‌
می‌دانستیم که رژیم بیکار نمی‌نشیند. برای همین تصمیم گرفتیم در گام اول، کنترل مرکز ارتباطی را به دست بگیریم. این مکان را اشغال کردیم و سیستم ارتباطی را هم مختل کردیم. بعد هم اعلام کردیم که به مردم می‌پیوندیم. این شد که همراه تمام پرسنل نیروی هوایی از در ورودی پایگاه شروع کردیم به راهپیمایی تا رسیدیم به مرکز شهر. روز قشنگی بود. وقتی از کنار خانه‌های سازمانی نیروی هوایی عبور می‌کردیم، دسته‌دسته مردم و خانواده‌ها به ما ملحق می‌شدند.

- جاسوس یا مخالفی در‌میان خودتان نداشتید؟
قطعا بودند. به‌طور مثال ما در پایگاه فردی داشتیم که در ظاهر روحانی، اما جاسوس دو‌جانبه بود؛ او هم با دیگر مردم همراه شده و توی راهپیمایی بود. حدس زدیم که آمده برای شناسایی افراد انقلابی. برای همین گرفتیمش تا نرود اطلاع بدهد. وقتی دورش حلقه زدیم فریاد زد که: «توبه کردم. توبه کردم.»

این را که شنیدم، گفتم: «مردم امان بدهید. انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی است و قرار نیست کسی را که توبه می‌کند، مجازات کنیم.» بعد از او خواستیم لباس روحانیتش را درآورد و تسلیم شود که او هم به آنچه خواسته بودیم، عمل کرد.

- بیعت شما با امام چه تاثیری در گسترش انقلاب در شهر داشت؟
مردم بوشهر حضور ما را که دیدند، ریختند توی خیابان و کل‌زنان به جشن و پایکوبی پرداختند. عده‌ای گل می‌ریختند و بعضی‌ها هم شیرینی پخش می‌کردند. انگار همه با انقلاب بودند و پیش از این، فرصتی برای ابراز این احساس پیدا نکرده بودند.

درحقیقت بیعت ما با امام و انقلاب، بهانه‌ای شده بود که مردم هم جرئت پیدا کنند و با ما همراه شوند. یکی دیگر از خاطرات به‌یاد‌ماندنی آن روز، حضور تعداد زیادی عکاس و خبرنگار بود. اصلا متوجه نشدیم که چه زمانی و از کجا سر رسیده‌اند. آن‌ها هم با شادی مشغول عکاسی از مردم بودند.

- بعداز رسیدن به مرکز شهر چه اتفاقی افتاد؟
بعد از اینکه به داخل شهر رسیدیم، تصویر امام را به بالکن یکی از ساختمان‌ها آویختیم و جلوی تصویر رژه نظامی رفتیم. به‌جرئت می‌گویم که این بهترین رژه‌ای بود که در تمام دوران خدمتم انجام دادم؛ زیرا از صمیم قلب و براساس خواست خودم بود، نه حکم نظامی مافوق. مردم هم دورمان حلقه زده بودند. می‌گفتند: «ما محافظ شما هستیم.»

 

سرهنگ علی اکبر مظفری، خلبان هواپیما‌های شکاری دوران جنگ تحمیلی است

 

- چرا این حرف را می‌زدند؟
عده‌ای که قلبا با ما نبودند و از سر ترس همراه شده بودند، شایعه کرده بودند که توی پایگاه تک‌تیرانداز مستقر کرده‌اند و هر کسی که برگردد سمت پایگاه با تیر می‌زنند. برای همین مردم دور ما حلقه زده بودند و قصد داشتند با ما به پایگاه برگردند.

- یعنی دیگر نظامیان گارد شاهنشاهی برایتان ایجاد مزاحمت نکردند؟
درست است که همه پرسنل با ما بودند، اما هنوز هم اقلیتی همراهی نمی‌کردند یا تردید داشتند. به‌هر‌حال فضای خفقان و ترس شدیدی حاکم بود. یادم هست پیش از حرکت از پایگاه، آژیر حضور فوری زدند و گفتند: «هر کس سر پستش نباشد، محاکمه نظامی می‌شود یا حبس ابد می‌خورد»، اما باور کنید که ما دیگر از این چیز‌ها نمی‌ترسیدیم و تنها به هدفمان که پیوستن به مردم بود، فکر می‌کردیم.

چند‌دقیقه بعد اعلام کردند که هواپیما‌ها با هدف سرکوب شورش پرواز کنند. خیلی جالب بود. همین که این دستور صادر شد، تعدادی از همافران و خلبانان رفتند و جلوی چرخ‌های شکاری‌ها دراز کشیدند تا هواپیما تیک آف نکند. ساعت‌های غریبی بود. این عمل همافران یک حماسه بزرگ بود.

- شما درجه‌دار بودید؛ قطعا واکنش سربازان با شما متفاوت بوده. آن‌ها چه می‌کردند؟
خیلی از سرباز‌ها می‌آمدند و می‌پرسیدند حالا ما چه کنیم؟ چون هنوز هیچ‌چیز مشخص نبود. به‌هر‌حال نظام شاهنشاهی هنوز پابرجا و هر لحظه احتمال خطر بود. برای همین به همه سرباز‌ها دستور دادیم که بروند لباس‌هایشان را درآورند، وسایلشان را جمع کنند و به‌صورت ناشناس به شهر‌ها و خانه‌هایشان برگردند.  

- شهید هم داشتید یا نه؟
آن روز نه، اما خیلی‌ها بودند که آن روز دست توی دستشان داشتیم و بعد‌ها در دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند.

- وقتی به پایگاه برگشتید، چه اتفاقی افتاد؟
وقتی به پایگاه برگشتیم، عده‌ای تک‌تیرانداز را مستقر کرده بودند. مردم بوشهر با اسلحه پشت سر ما حرکت می‌کردند. بزرگشان گفت: «اگر شما را بزنند، ما هم آن‌ها را هدف قرار می‌دهیم.» گفتیم نیازی به این کار نیست. آن‌ها را می‌شناختم و می‌دانستم که با مردم هستند. برای همین جلو رفتم و فریاد زدم: «به ما ملحق شوید و برادرکشی نکنید.» باورکنید همین یک اشاره کافی بود تا به سمت ما بیایند. چند ساعت بعد در شهر اعلام حکومت نظامی کردند و برای سرکوب ما، از شیراز نیروی تازه‌نفس آوردند.

- از این مهلکه چطور نجات پیدا کردید؟
آن‌ها از واکنش مردم می‌ترسیدند؛ برای همین بی‌گدار به آب نمی‌زدند. همین شد که فرصت پیدا کردیم تا از غروب آفتاب تا نیمه‌شب، دو راهپیمایی دیگر در داخل خود پایگاه انجام دهیم. در مرتبه دوم، فرمانده نیرو‌های جدید جلو آمد و کلت را گذاشت روی شقیقه یکی از همافران و گفت: «یا شعاردادن را قطع می‌کنید یا شلیک می‌کنیم.»

این را که می‌گفت دستش مثل بید می‌لرزید. در همین لحظه یکی از درجه‌داران انقلابی جلو آمد. چاقویی را که در جیب داشت، درآورد و توی پهلوی خودش فرو کرد. بعد هم گفت: «تو ما را از مرگ می‌ترسانی؟ ما عاشق شهادتیم.» فرمانده که این صحنه را دید، برگشت توی اتاق و بیرون نیامد. این اتفاق، شکست حکومت نظامی را رقم زد.

- بعد چه شد؟
فردای آن روز توانستیم با آقای حسینی که نماینده امام در بوشهر بودند، ارتباط برقرار کرده و کسب تکلیف کنیم. ایشان هم دستور دادند که سربازان پایگاه را ترک کنند، اما درجه‌داران برای حفظ پایگاه بمانند که ما هم دستور را اجرا کردیم. تعدادی از درجه‌داران و سربازانی را که از پایگاه خارج شده بودند، مدتی بعد دستگیر کردند و برای اجرای دادگاه نظامی به خاش بردند، اما ما که در پایگاه بودیم تا روز ورود امام به ایران با بسیاری از سختی‌ها نظیر حکومت‌نظامی و دیگر برنامه‌های سازمانی مقابله کردیم. بعد از آن دیگر بر اوضاع مسلط شده بودیم تا روزی که با اعلام همبستگی همافران سراسر کشور در ۱۹ بهمن، همه‌چیز به شادی و پیروزی به پایان رسید.

 

* این گزارش چهارشنبه، ۲۰ بهمن ۹۵ در شماره ۲۳۱ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44