خلبان

مهدی محرابی خلبان نشد اما هنوز عاشق پرواز است
به‌صورت اتفاقی و برای گرفتن عکس از کاپیتان افخمی، به‌همراه پدرم به کابین خلبان رفتیم و در آنجا برای اولین بار صدای برج مراقبت و خلبان را شنیدم. بیشتر از قبل عاشق پرواز شده بودم. کارم شده بود رفتن به فرودگاه.
خاطره ترور نافرجام محمدجواد غفوریان
جواد غفوریان تعریف می‌کند: عراقی‌ها که از سرنگونی هواپیما‌های تدارکاتی ناامید شده بودند، نقشه ترور خلبان ان آن ازجمله من را کشیده بودند که البته نافرجام ماند.
ابراهیم فخرایی؛ خلبانی که ۴ هزار و ۲۰۰ بار شهید شد
چه کسی بود که نداند «اِبی‌مشهدی» (در جبهه او را این‌گونه صدا می‌کردند)، دوست دارد وقتش را در پرواز بگذراند؛ ابراهیم فخرایی ۷۰۰ ساعت از هزار و ۱۰۰ ساعت پروازش تقریبا عملیاتی است.
اختراعات این خلبانِ مخترع روی زمین مانده!
مهدی صادقیان که هم مخترع است و هم خلبان می‌گوید: برخی مدیران ما مثل حجره‌داری هستند که صبح در حجره را باز می‌کنند و «الهی به امید تو» می‌گویند.
آغاز نهضت معکوس‌سازی قطعات هواپیما از زمان جنگ
برای عملیات فتح‌المبین هواپیما باید در منطقه دشمن فیلم‌برداری هوایی می‌کرد. سرگرد نصری، خدا پشت و پناهش باشد، خلبان هواپیما بود و باید به‌طور ضربدری چند مرحله منطقه دشمن را طی می‌کرد. هنگام پرواز یک موشک به هواپیما زده بودند و چون از نوع موشک‌های حرارتی بود بین دو اگزوز هواپیما اصابت کرده بود و با وجود این موشک، او هواپیما را به سلامت نشاند.
پسیان، سیاوش خراسان بود
فریده پسیان، تنها بازمانده خاندان پسیان در مشهد، نوه برادر کلنل محمدتقی‌خان پسیان است که ۲۷ سال پس از شهادت عموی پدرش به‌دنیا آمده، اما ازآنجاکه همیشه پایِ ثابتِ خاطره‌گویی بزرگان فامیل بوده است، این روز‌ها با اینکه حدود یک قرن از شهادت کلنل پسیان می‌گذرد، می‌تواند زبان خاندانش در بیان شرح حالشان باشد. او پسیان را «سیاوش خراسان» توصیف می‌کند و می‌گوید: عموی بزرگم، محمدتقی، دومین فرزند یاور محمدباقر عنایت‌السلطان، بود که مثل خیلی از مردان خاندان پسیان وارد نظام شد. او تا سال ۱۲۹۶ در ایران بود، اما پس از این تاریخ ازآنجاکه در یکی از درگیری‌هایش با قوای روس مجروح شده بود، برای معالجه راهی آلمان شد.
سال‌های سختِ بعد از پرواز تو
آمریکایی‌ها خیلی تلاش کردند جلوی «شاه‌ماهی» ارزشمند آن دوره آموزشی را بگیرند اما محمدعلی قبول نکرد و به‌همراه تعداد دیگری از خلبان ‌ها راهی کشور شد. توی فرودگاه شلوغ مهرآباد وقتی گزارشگر تلویزیون از او درباره انگیزه بازگشتش به وطن پرسید، خیلی مصمم گفت که برای وطن و خدمت به ایران برگشته و هیچ‌گاه هم پشیمان نخواهد شد. چند روز بعد‌از آمدنش مأموریت‌ها شروع شد. به فاصله یکی‌دو هفته بعد هم جنگ آغاز شد و چند روز بعد در اولین روزهای جنگ، محمدعلی و فاطمه با مراسمی ساده و خودمانی زندگی را آغاز کردند. همه چیز به همین سرعت آغاز شد.