![](/files/fa/news/1402/10/5/27366_453.jpg)
نیروهای مسلمان، متعهد و انقلابی ارتش ۱۹ بهمن سال۱۳۵۷ بهرغم آنکه براساس یک سازماندهی ریشهدار، متصل به رژیم وابسته پهلوی تلقی میشدند، در عمل ثابت کردند که بخشی از مردم هستند و شجاعانه به جبهه وسیع و میلیونی انقلاب اسلامی پیوستند.
خبر به همین سادگی و کوتاهی بود که همراهبا تصویری از این رخداد مهم در مطبوعات به چاپ رسید.
نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ صدها تن از دلیرمردان نیروی هوایی که باور به ارزشهای اسلامی و خواستههای بحق مردم داشتند و این امر در ضمیرشان ریشه داشت، در نمایشی حماسی با موج توفنده مردم به پاخاستة ایران همآوا شدند و با حضور در اقامتگاه امام خمینی (ره) کاروانسالار انقلاب اسلامی، دیدار و با ایشان بیعت کردند.
کافی است روزشمار انقلاب در ایام مبارک دهه فجر را تورق کنیم تا متوجه شویم در همه این روزهای مبارک هرروز با موضوعی خاص، پررنگتر شده است؛ بدینمعنا که علت عمده نامگذاری آن روز مربوطبه اتفاق یا واقعهآفرینی ویژهای توسط گروهی خاص در آن زمان به ثبت رسیده است.
نوزدهم بهمن، یکی از همین نامگذاریهاست که با مراجعهای ساده به تقویم شمسی عنوان روز نیرویهوایی درج شده در آن کاملا هویداست. وقتی به دل روزهای انقلاب در سال۵۷ میرویم، کاملا متوجه میشویم که نقشآفرینی نیروی هوایی در نوزدهم بهمن آن زمان تا چه اندازه در رقمخوردن ۲۲بهمن۵۷ موثر بوده است.
با آنکه آن روزها را تجربه نکردهام، آنقدر زیبا و شیرین سخن میگوید که در یک لحظه تمامی آنچه بیان میکند، جلوی چشمانم به تصویر میآیند و صدای تیر و تفنگ و شعارهای انقلابی مردم آن زمان کاملا از صفحه ذهنم میگذرد.
از هرچند جملهای که بر زبان میآورد، لااقل یکی از جملهها این است: «رسالت ما این است که برای فرزندان، آن روزها را درست به تصویر بکشیم.»
دوباره رشته کلام را به دست میگیرد و سخنش را ادامه میدهد. حس وطندوستی و آزادیخواهی و اسلامخواهی در جایجای لغاتی که از دهانش بیرون میآید، احساس میشود.
همینگونه هم بوده است این حس اسلامدوستی در فطرت همه مردم ایران که یکباره دستبهدست هم داد و انقلاب۵۷ را رقم زد.
فتحالله برسیپور ساکن محله آزادشهر مشهد یکی از همافران، انقلابیون و درواقع از مبارزان ارتشی ایران اسلامی است که با همه همکاران خود در همان دهه طلایی پیروزی در نیروی هوایی تهران توانستند نقش بسزایی در آزادسازی این ارتش از چنگال رژیم طاغوت و نیز همراهشدن با مردم و مسلحکردن آنها داشته باشد.
بیمقدمه لب به سخن باز میکند و میگوید: سرهنگ بازنشسته نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران هستم و در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۵۵ به استخدام نیروی هوایی درآمدم. بعداز اتمام دوره آموزشی و آموختن زبان انگلیسی برای تخصص مراقبت پرواز در پایگاه فرماندهی آموزشهای هوایی شهیدخضرایی تهران مشغول آموزش شدم.
او ادامه میدهد: سال دوم استخدام من با انقلاب مردم ایران همراه بود. یادم میآید آن زمان استادی داشتم به نام همافر دوم محسن آژوی که سال۱۳۵۷ در دانشکده علم و صنعت تهران رشته برق را میگذراند.
همافر آژوی، اعلامیههای امام را سر کلاس میآورد و ما هم در پادگان پخش میکردیم. لبخند همراهبا تاثر بر لبانش نقش میگیرد و میافزاید: خدا رحمتش کند؛ فردی انقلابی بود. استاد آژوی سال۱۳۶۱ در جبهه جنوب به خیل شهدا پیوست.
ادامه میدهد: از اواخر دی۱۳۵۷ در پادگان ما چندنفر کادری همراه با سهتانک روبهروی آسایشگاههایمان مستقر بودند. هنگام شب برای دیدن تلویزیون به اتاق تلویزیون میرفتیم و با فرمانده آنها که یک ستوان دوم جوان بود، بحث میکردیم.
او به ما میگفت شما کارکنان نیروهوایی نمک میخورید، نمکدان میشکنید. ما هم در جواب او میگفتیم مگر شاه از جیب پدرش به ما حقوق میدهد و بعد هم بلافاصله میگفتیم: «مرگ بر شاه».
سرهنگ برسی پور اضافه میکند: یک روز بعداز ورود امام به میهن، از پادگان فرار کردم و به مدرسه علوی رفتم تا امام را ملاقات کنم.
در آنجا با چند نفر از پرسنل نیروی هوایی همشعار شدیم و کارتهای شناسایی را از جیبمان درآوردیم و شعار درود بر خمینی را سردادیم و «مرگبرشاه» گویان به ملاقات حضرت امام (ره) نایل شدیم. در آن روز یکی از شعارهایمان این بود: «ما پرسنل نیروهوایی همه هستیم فدایی/ به فرمان خمینی ز طاغوت گسستیم به ا... پیوستیم».
ادامه خاطراتش را به روز هجدهم بهمن۵۷ میبرد و میافزاید: آن روز استاد آژوی به ما گفت «بچهها فردا پرسنل نیروی هوایی از سرتاسر ایران به تهران میآیند و با لباس فرم مقابل امام رژه میروند.»
یکی از همافران کاغذی به ما داد که روی آن نوشته شده بود: خمینیای امام، خمینیای امام
به یکی از همکلاسیهایم که اهل تهران بود، گفتم بیا فردا ما هم برویم. رو به من کرد و گفت «ما پرسنل فرهنگی هستیم، سردوشی داریم. خطرناک است! ممکن است اعدام شویم.»، اما من تصمیم خود را گرفته بودم.
باید در رژه شرکت میکردم. ساعت۲ همان روز با همان دوستم فرار کردیم و شب را در منزل ایشان خوابیدیم و صبح پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ با لباس فرم ابتدای خیابان ایران قرار گرفتیم. پرسنل نیروی هوایی همه با لباس فرم آنجا بودند.
یکی از آقایان همافر کاغذهای کوچکی به ما داد و گفت «این شعارها را زمزمه کنید.» روی کاغذ نوشته شده بود: خمینیای امام، خمینیای امام... به صف ایستادیم.
آن روز امام به مردم دستور داده بودند که به خیابانها بریزند؛ به همین دلیل ملاقات مردمی نداشتند. ما دوست داشتیم با لباس فرم از محضر امام استفاده کنیم. احمدآقا، پسر امام گفت امام ملاقات ندارد. یکی از همافران گفت به امام بگویید که پرسنل نیروی هوایی با لباس برای ملاقات آمدهاند.
بعداز انتقال پیام، امام قبول کردند. ما یک رژه باصلابت مقابل امام اجرا کردیم.
مردم تا فهمیدند پرسنل نیروی هوایی به تظاهرکنندگان پیوستند، دور ما حلقه زدند تا مأموران به ما آسیب نزنند
تبوتاب آن روزها خوب در چهره این همافر انقلابی نقش بسته است. سخنش را ادامه میدهد و میافزاید: بعداز رژه، سرود «خمینیای امام» را خواندیم. آنجا بود که اشک شوق و شادی بر گونههای همه ما جاری شد.
بعداز خواندن سرود، اعلامیه قرائت شد و بعد از آن هم سخنرانی امام و تشکر و قدردانی ایشان از پرسنل نیروی هوایی. امام دستور دادند با لباس برویم و به صفوف تظاهرات بپیوندیم.
ما نیز چنین کردیم و شعارها شروع شد. بگو مرگ بر شاه... درود بر خمینی، رهبر آزادگان... استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.
او یادآوری میکند: استقبال گرم مردم انقلابی خوب به خاطرم مانده است. مردم انقلابی دورتادور ما را گرفته بودند و مانند نگینی در دل خود از ما محافظت میکردند.
بعداز این رژه به دانشگاه تهران رسیدیم. مردم تا فهمیدند پرسنل نیروی هوایی با لباس فرم به صفوف تظاهرکنندگان پیوستهاند، از بین نردههای دانشگاه گذشتند و دور ما حلقه زدند تا رژیم به ما آسیبی نرساند
دوباره لبخند مسرتبخشی بر لبانش نقش میگیرد و ادامه میدهد: فردای آن روز جمعه ۲۰ بهمن ۵۷ نزدیک غروب به پادگان رفتیم. در مرکز آموزشها دژبان، اسامی ما را یادداشت کرد سپس وارد آسایشگاه شدیم.
در طبقه پنجم هنگ هنرجویان، دوستانمان میگفتند ستوان تقیخانی شما را در میدان فردوسی میان گروه تظاهرات دیده است. دوستان به نقل از او میگفتند که ستوان تقیخانی گفته است: به برسیپور و توکلی (دوستم) بگویید فرار کنند وگرنه اعدام میشوند.
سرهنگ برسیپور میگوید: مردم اطلاع پیدا کردند ما با گارد درگیر شدیم. با اینکه حکومت نظامی بود، ما را تنها نگذاشتند و از در و دیوارهای پادگان بالا آمده بودند.
ما هم شعار میدادیم: «صلی علی محمد جانم فدای ملت». آنها از آنطرف دیوار شعار میدادند «مسلمان همافرت کشته شد». درگیریها تا ساعت یکنیمهشب به طول انجامید. یک قطعنامه ششمادهای نوشتیم و به آنها ارائه دادیم.
یک ماده این بود: فردا صبح، صبحگاه تعطیل است و ساعت ۷ صبح به طرف سکونتگاه امام حرکت کرده و آنجا دوباره با امام بیعت میکنیم.
او میافزاید: صبح شنبه ۲۱/۱۱/۵۷ حدود ۲ هزارنفر از پرسنل فرهنگی و پرسنل ستادی و استادان مرکز آموزشها شعار دادیم و گفتیم «میکُشم، میکشم آنکه برادرم کشت».
جلو در جبهه (پادگان) که رسیدیم، گاردیها بهطرف پرسنل نیروی هوایی تیراندازی کردند و چندنفر از نیروهای ما شهید شدند.
این کار باعث شد ما بهطرف در اسلحهخانه هجوم ببریم. اسلحهخانه توسط چند سرباز نیرو یهوایی محافظت میشد، اما بالاخره درِ اسلحهخانه را شکستیم و همه پرسنل مسلح شدیم و درگیری مسلحانه بین نیروی هوایی و گارد شروع شد.
این مبارز انقلابی تاکید میکند: با مسلحشدن ما، دهدوازده نفر از گاردیها کشته شدند. ساعت ۱۱ ظهر روز بیستویک بهمن بود که به بیرون پادگان آمدیم و اسلحههای اضافی را به مردم دادیم.
خوب یادم هست که با بلندگو اعلام میکردند تسلیحات میدان شهدا و کلانتری۹ بهارستان توسط نیروی هوایی و مردم فتح شد.
این همافر انقلابی بیان میدارد: ما خود را به خدا سپرده بودیم. دلیلی هم نداشت بترسیم. خوابیدیم. ساعت حدود ۹ شب بود. دوستانم بیدارم کردند و گفتند بیا برویم اتاق تلویزیون.
قرار بود آن شب، لحظه ورود امام از تلویزیون پخش شود. ده تا دوازدهنفر پرسنل گارد هم عقب نشستند. تلویزیون، اول تظاهرات امجدیه را نشان داد. آنهایی که طرفدار شاه بودند، شعار میدادند.
ما به نشانه تمسخر و اعتراض شعاردهندگان را «هو» کردیم. بعد تلویزیون تصویر امام را نشان داد که از پلکان هواپیما پایین آمدند. با دیدن این صحنه صلوات فرستادیم.
گاردیها عقب سالن از این رفتار ما ناراحت شده بودند و فحش و ناسزاگوییشان شروع شد. تلویزیون، تصویری دیگر از امام (ره) را نشان داد که در بهشت زهرا گفتند من دولت تعیین میکنم.
من توی دهن این دولت میزنم. البته با این سخنان امام، ما تکبیر گفتیم و خلاصه اعصاب گاردیها را خرد کردیم. گاردیها ناراحت شدند و چند تیر هوایی شلیک و تانکهایشان را روشن کردند. آن شب حکومت نظامی بود.
یک ساعت بعداز شروع حکومت نظامی از در و پنجرهها بیرون زدیم و شعار میدادیم: «میکشم، میکشم آنکه برادرم کشت»، «گاردی برو بیرون، گم شو برو بیرون»، «مرگ بر شاه، درود بر خمینی».
بعداز پیوستن ما به مردم، کمکم همه پادگانها و مراکز دولتی توسط نیروها و مردم تهران به دست انقلابیون افتاد. فردای آن روز بزرگ هم ۲۲ بهمن ۵۷پیروزی انقلاب ایران رقم خورد.
ما پرسنل هم شبانهروز از رادیو تلویزیون، کاخ نیاوران، کاخ سعدآباد، نخستوزیری پاسداری کردیم تا اینکه کمیتهها تشکیل شد و آنجا را به مردم و انقلابیون تحویل دادیم.
این همافر انقلابی که در حوزه مراقبت پرواز بهعنوان سختترین حوزه نیرویهوایی مشغول به کار بوده است و در سال۸۵ به بازنشستگی نایل میشود، در ادامه میگوید: بعداز پیروزی انقلاب در تاریخ ۱۴ شهریور ۵۸ به پادگان بوشهر منتقل شدم و در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۸۵ در پایگاه چهاردهم شکاری مشهد بازنشسته شدم.
حالا دیگر نم اشکها در چشمانش کاملا مشهود است.
او سخنش را با این عبارات به پایان میرساند: «درود بر شهدای صدر اسلام و شهدای کربلا، درود بر شهدای جنگ تحمیلی، درود بر شهدای انقلاب اسلامی ایران، درود بر تمامی خلبانان قهرمان، درود بر شهدای نیروی هوایی در بهمن۵۷ و دلیر نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی».
* این گزارش سه شنبه، ۲۳ بهمن ۹۳ در شماره ۱۳۵ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.