کد خبر: ۶۲۱۸
۲۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
تعمیرگاه همیشه تمیز!

تعمیرگاه همیشه تمیز!

تعمیرگاه سیدمهدی موسوی آن‌قدر تمیز و مرتب است که انگار چند روزی بیشتر نیست که راه افتاده. می‌پرسیم تازه به اینجا نقل مکان کرده‌اید؟ می‌گوید از سال ۱۳۵۸ که مغازه راه افتاد روی تمیزی تعمیرگاه حساس بودم.

- آقا ببخشید، می‌دونید تعمیرگاه آقای موسوی کجاست؟

- سیدمهدی منظورته؟

- بله، می‌شناسیدش؟

- یک قرقیه و یک سیدمهدی. سی‌وهفت هشت ساله که اینجا تعمیرگاه داره. هنوز هم کسی ماشین برای تعمیر بیرون از قرقی نمی‌بره، مگر اینکه سید بگه که نمی‌رسم تعمیر کنم یا از توانش خارج باشه؛ البته الآن دیگه سن‌وسالش رفته بالا و مثل قدیم کار نمی‌کنه.

ماشین شما را هم بعید می‌دونم قبول کنه، مگه اینکه آشنایی، معرفی‌تون کرده باشه. اولین دوربرگردان دور بزنید، چند قدم بالاتر از مسجد، مغازه‌اش معلومه. تابلوواینا نداره. حواست باشه که رَد نشی از جلوش. سلام ما رو هم بهش برسون.

 

عاشق کار‌های فنی بودم

کرکرۀ مغازه را که بالا می‌دهد و چشم‌مان به داخل مغازه می‌افتد، برای چند لحظه میخکوب می‌شویم و تعجب می‌کنیم. تعمیرگاه سیدمهدی موسوی آن‌قدر تمیز و مرتب است که انگار چند روزی بیشتر نیست که راه افتاده.

می‌پرسیم تازه به اینجا نقل مکان کرده‌اید؟ پاسخ می‌دهد که: «از سال ۱۳۵۸ تا الان در همین مغازه کار می‌کنم. از همان زمان هم روی تمیزی و مرتب بودن تعمیرگاه حساس بودم. شب‌ها که کارم تمام می‌شود، کف مغازه و در و دیوار را می‌شویم. بعد تعطیل می‌کنم و به خانه می‌روم.».

بعد هم با خربزۀ قاچ‌کرده و چای کنارمان می‌نشیند و صحبت‌هایش را این‌طور ادامه می‌دهد: «از هفت هشت سالگی عاشق کار‌های فنی بودم. ساعت‌ها می‌نشستم پای انواع‌واقسام وسیله‌های موتوری مثل ماشین و موتورسیکلت و تراکتور و کار کردنشان را نگاه می‌کردم.

از روی همان‌ها هم کاردستی می‌ساختم؛ مثلا یک‌بار یک تراکتور چوبی و حلبی ساختم که یک خرمن‌کوب هم داشت. دستک جلوی تراکتور را که می‌چرخاندم، خرمن‌کوب شروع به کار کردن می‌کرد یا یک‌بار با حلب کمپرسی، خاور درست کردم که با دستکی که برایش درست کرده بودم، قسمت بارش شبیه کامیون‌های واقعی حرکت می‌کرد.

ازآنجایی‌که پسر خوب و حرف گوش‌کن پدرم بودم، ۱۰ ساله که شدم، پدرم یک موتور هندای ۱۲۵ برایم خرید. از اینجا به بعد دیگر دست به آچار شدم و بی‌واهمه دل و رودۀ موتور را بیرون می‌ریختم و عیب‌وایراداتش را می‌گرفتم. کم‌کم روی سر کچل همان موتور هندا، اوستا شدم.».

موسوی ادامه می‌دهد: «با خدابیامرز پدرم سر زمین می‌رفتم و کمکش می‌کردم. وقتی برای ناهار به خانه می‌آمدیم، من استراحت‌نکرده و غذانخورده، بدوبدو می‌رفتم سراغ همان کاردستی‌هایی که می‌ساختم. آن زمان در قرقی یک نجار بود که فقط همان ابزار و وسایل داشت.

من با پسرش دوست بودم و وقتی که ظهر مغازه را می‌بست، ما می‌رفتیم سراغ رنده و اره و تیشه. پدرم هم مدام تشر می‌زد که پسرجان، بیا بنشین غذایت را بخور و استراحت کن، ولی من گوشم بدهکار نبود.».

 

حکایت هندا ۷۰ و فرار کردن از زیر ترکه

حرف از تعمیر موتور هندا که به میان می‌آید، خاطرات دوران دبستان و ترکه‌هایی که برای درس ریاضی خورده است، برایش زنده می‌شود و با خنده می‌گوید: «من در همۀ درس‌ها نمرات خوبی می‌گرفتم به غیر از ریاضی.

اصلا این درس را نمی‌فهمیدم. یک معلم سپاه‌دانشی داشتیم که وقتی زنگ ریاضی می‌شد، اول از همه ترکه‌اش را از کمد درمی‌آورد و هرکسی را که درس بلد نبود، حسابی می‌زد.

من هم پای ثابت کتک خوردن‌هایش بودم. یک‌بار نشستم با خودم فکر کردم که چطور از زیر ترکه دربروم تااینکه یک روز صبح دیدم هندا ۷۰ آقامعلم حسابی دود می‌کند.

وقتی آمد، گفتم که آقا، فیلتر هوای موتورتان کثیف است؛ برای همین دود می‌کند. من می‌توانم درستش کنم. نگاه بدی کرد و گفت تو می‌خواهی درستش کنی؟ همۀ بچه‌ها گفتند که آقا، این سیدمهدی کارش همین است.

روزی چندبار موتور خودش را باز می‌کند و می‌بندد. به هر جان‌کندنی بود، رضایت داد که هنداهفتادش را تعمیر کنم. رفتم بیرون و تا آخر زنگ با موتورش وَررفتم و درستش کردم.

از همه مهم‌تر این بود که از کتک خوردن فرار کرده بودم. هفتۀ بعد گفتم آقامعلم، از این سربالایی به‌زور بالا می‌آیی، مشخص است که شتاب موتورت کم شده و کاربراتش خراب است.

دوباره اعتماد کرد و باز من از ریاضی فرار کردم. هردفعه که می‌آمد، من یک ایراد از موتورش می‌گرفتم و به همان بهانه از کلاس بیرون می‌رفتم. بنده‌خدا هم با ما حسابی رفیق شد و هوایم را داشت.».

 

تعمیرکار خودآموخته

خیلی عجیب و باورنکردنی است، ولی سیدمهدی معروف قرقی، تا به امروز زیر دست هیچ اوستاکاری نرفته تا کار یاد بگیرد. آن‌قدر به این کار علاقه داشته و موتور ماشین بازوبست کرده که به‌طور خودآموز فوت‌وفن تعمیرکاری ماشین را یاد گرفته است.

تعریف می‌کند: «من تا الان یک دقیقه هم پیش هیچ اوستاکاری شاگردی نکرده‌ام. همۀ این کار‌هایی را که امروز می‌بینید انجام می‌دهم، خودم یاد گرفته‌ام. بی‌ترس و واهمه دست به آچار می‌بردم و موتور و ماشین تعمیر می‌کردم، اما این را هم بگویم که همیشه دقت و نظم را چاشنی کارم می‌کردم تا خدایی‌نکرده آن وسط‌ها اشتباهی نکنم.

هنوز هم همان دقت زمان جوانی‌ام را دارم. شاید در یکی دو ساعت موتور یک ماشین را باز کنم، اما بستنش حداقل یک روز طول می‌کشد، چون ریزه‌کاری زیاد دارد و باید با دقت هرچه تمام‌تر انجام شود.

اولین ماشینی که تعمیر کردم، مال پدرم بود. یک مزدا ۱۰۰۰ داشتیم که خیلی ناگهانی خراب شد. همۀ تعمیرکار‌ها گفتند که واشر سرسلیندر زده است. یک روز همان‌طور که در باغ پارک بود، گفتم توکل بر خدا موتورش را باز می‌کنم و خودم درستش می‌کنم.

از موتورسیکلت یکم پیچیده‌تر است فقط. خلاصه قطعۀ خراب را تعمیر کردم و با ترس‌ولرز ماشین را استارت زدم. عین روز اول شروع به کار کرد. این اولین خودرویی بود که من تعمیرش می‌کردم، آن هم در سیزده‌چهارده سالگی.».

 

تعمیر کار استاد ندیده

 

با هزارو ۵۰۰ تومان هدیۀ عروسی‌ام شروع کردم

تعمیرگاه خودروی آقای موسوی ۳۸ سال است که در قرقی راه افتاده و به اهالی سرویس می‌دهد. هنوز هم وقتی کسی ماشینش خراب می‌شود، اولین گزینه سیدمهدی است. او داستان افتتاح تعمیرگاهش را این‌طور برایمان روایت می‌کند: «من سال ۱۳۵۷ و در بحبوحۀ حکومت‌نظامی‌ها ازدواج کردم. این را هم بگویم که آن موقع هیچ کار و شغلی نداشتم.

صبح روز اولی که سر خانه‌وزندگی خودمان رفته بودیم، از خواب بلند شدم و با خودم گفتم که برای کارم چه‌کار کنم؟ دیدم تنها هنری که دارم، تعمیرکاری است. هزارو ۵۰۰ تومان از عروسی پول جمع کرده بودم. همان‌ها را برداشتم و آمدم یک‌سری لوازم و آچار خریدم و کنار بنگاه معاملات برادرم تعمیرگاه موتور راه‌انداختم. خیلی زود هم کارم گرفت و هرکس که موتورسیکلتش خراب می‌شد، پیش هیچ‌کس جز من نمی‌برد و برای همین درآمدم خیلی خوب بود.

کم‌کم تعمیرکاری موتور خسته‌ام کرد. آخر آن پیچیدگی ماشین را نداشت و به سه شماره تعمیرش تمام می‌شد؛ البته آن زمان خرده‌کاری‌های ماشین مثل تعویض شمع و پلاتین را در همان مغازۀ کوچک انجام می‌دادم.

موضوع راه‌اندازی تعمیرگاه ماشین را به پدرم گفتم و زمین همین مغازۀ فعلی را به من داد و گفت در توان من همین اندازه است. هر موتوری که تعمیر می‌کردم، بخشی از پولش را کنار می‌گذاشتم یا سیمان و گچ برای ساخت مغازه می‌خریدم.

تقریباً یک سال طول کشید تا آجربه‌آجر و ذره‌ذره اینجا را ساختم و تعمیرگاه ماشین‌سواری‌ام را افتتاح کردم. سال ۵۸ هم من تنها تعمیرکار قرقی بودم و هرکسی، از رهگذر گرفته تا اهالی که خودرویش خراب می‌شد، سراغ من می‌آمد.».

هزارو ۵۰۰ تومان از عروسی پول جمع کرده بودم. همان‌ها را برداشتم و یک‌سری لوازم خریدم و تعمیرگاه موتور راه‌انداختم

 

ما همه‌فن‌حریف‌تر از امروزی‌ها هستیم

موسوی خیلی سفت و محکم می‌گوید که تعمیرکاران هم‌نسل او همه‌فن‌حریف‌تر از امروزی‌ها بودند و هرکاری از دستشان برمی‌آمده است و بعد حرف‌هایش را این طور پی می‌گیرد: «الان همۀ کار‌ها را تخصصی کرده‌اند و مثلا کسی که برق ماشین می‌داند، از موتور چیزی سرش نمی‌شود.

زمان ما که این‌گونه نبود. هر کسی که تعمیرکار ماشین می‌شد، از همه‌چیز ماشین سر درمی‌آورد و کلا تعمیرکاران ماشین، خبره‌تر از امروزی‌ها بودند؛ برای همین هم خیلی خرج روی دست مشتری نمی‌گذاشتند.

الان اگر قسمتی از خودرو خراب شود، باید این‌قدر این‌ور و آن‌ور بگردی تا متخصص آن قسمت را پیدا کنی که بتواند تعمیرش کند.».

 

به شاگرد‌ها امانت‌داری یاد می‌دهم

درست است که موسوی حتی یک دقیقه شاگردی نکرده، اما خودش چندتایی شاگرد داشته است که الان برای خودشان مغازه زده و اوستاکار شده‌اند. وقتی می‌پرسیم که شما فوت کوزه‌گری را یاد شاگردتان می‌دادید یا نه، پاسخ می‌دهد: «من چهار تا شاگرد داشتم.

دوتایشان پسر‌های خودم بودند و دوتا دیگر غریبه بودند. من همۀ زیروبم کار را به آن‌ها یاد می‌دادم و از هیچ آموزشی دریغ نمی‌کردم، اما مهم‌تر از این‌ها مدام در گوش‌شان می‌خواندم که امانت‌دار مردم باشند.

بالاخره آن کسی که ماشینش را پیش ما می‌گذارد و می‌رود، یعنی که به ما اعتماد کرده و ما نباید اعتمادش را لکه‌دار کنیم. همیشه بهشان می‌گفتم که حواستان باشد، اگر مشتری اینجا آمد و یک وسیلۀ کوچک مثل پیچ‌گوشتی در خودرویش بود، اصلا جابه‌جایش نکنید.

ماشین را همان‌طور که تحویل گرفته‌اید، به صاحبش برگردانید. باور کنید در طول این سال‌ها یک‌بار برای شستشوی قطعات نه خودم از ماشین مشتری بنزین کشیدم و نه گذاشتم شاگردهایم این کار را بکنند.».

 

ببخشید، کار من نیست

آقاسیدمهدی خیلی راحت و بدون دردسر به مشتری‌هایش نه می‌گوید و اصلا دنبال این نیست که از هر راهی پول دربیاورد: «اگر کسی به مغازۀ من بیاید و بگوید فلان قسمت خودرویم خراب است و تعمیرش از عهدۀ من خارج باشد، دست به ماشینش نمی‌زنم و برخلاف بعضی تعمیرکاران امروزی می‌گویم کار من نیست.

الان متأسفانه بعضی‌ها با علم به اینکه توانایی درست کردن آن قسمت از ماشین را ندارند، برای چندرغاز پول حاضر نیستند بگویند که کار من نیست. با خودشان می‌گویند حالا آچاری می‌اندازیم، اگر درست شد که هیچ. اگر هم نشد، ما دستمزدمان را می‌گیریم.».

 

۳۸ سال با وجدان کار کردم

در قرقی کسی نیست که سیدمهدی موسوی را نشناسد. این‌قدر معتبر است که همه روی اسمش قسم می‌خورند و قدیمی‌تر‌ها به هیچ‌کس جز او اعتماد ندارند که ماشینشان را دستش بسپرند تا تعمیرش کند.

این روز‌ها که سرش خلوت‌تر است و دیگر مثل گذشته کار نمی‌کند، مغازه‌اش پاتوق موسفیدکرده‌های محله است. او می‌گوید: «در مدت این ۳۸ سالی که اینجا کار کرده‌ام، یک‌بار پیش نیامده که خرج الکی روی دست مشتری‌ام بگذارم.

مثلا اگر قطعۀ ماشینی قابل تعمیر بوده، تعویضش نکرده‌ام. اگر کسی اینجا آمده و گفته سیدمهدی، من الان پول ندارم که به تو بدهم، چشمانم را بسته و کارش را راه انداخته‌ام. همیشه با وجدان کار کرده‌ام و می‌کنم.

ماشین را طوری تعمیر می‌کنم که مشتری بعد از یکی دوسال دوباره پیش من می‌آید و وقتی می‌پرسم که در این مدت کجا بودی، می‌گوید هیچ مشکلی با خودرویم نداشتم. من با وجدان کار کرده‌ام و پول زیاد و بی‌خود از مشتری نگرفته‌ام، خدا هم هوایم را داشته است.».

 

* این گزارش یکشنبه ۳۰ مهر سال ۱۳۹۶ در شهرآرامحله منطقه ۳ شماره ۲۶۶ به چاپ رسیده است.  

آوا و نمــــــای شهر
03:44