نه تنها در خاطرات مشهدیهای قدیم، که در تاریخ این شهر، نام «روضه خاندان شاهحیدری»یک نماد هویتی است که بیش از یک قرن است در محله سرشور جان دارد و نفس میکشد. تکیهای که نامش را از اسم برپاکنندهاش، «سیداسماعیل شاه حیدری» معروف به «آقای شاه» وام گرفته ونشان این وام داری را میتوان در ماجرایی شیرین و شنیدنی جست وجو کرد؛ روایت است که آقای شاه رامشهدیها به دلیل خصوصیاتی اخلاقی که ویژه او بوده، دوست داشتند و بسیار احترامش میکردند.
یکی از این خصوصیات آن بوده که او همیشه یک ترکه از چوب ارغوان در دست، میان کوچه و بازار قدم میگرفته و اگر از کسی خطایی میدیده، برای تذکرآن را آهسته به شانه خطاکارمیزده است. مردم اعتقاد داشتند اگر این ترکه به آنها بخورد، حتما حاجتشان را میگیرند. تکیه شاهحیدری تا پیش از آمدن کرونابا چای شیرین و نان قندیهایش از اول محرم در سرشور برپا میشده و امیداست دوباره به رونق پیشین باز گردد.
هنوز می توان نام خاندان شاه حیدری را در محله سرشور و سر کوچه ای قدیمی با نام «کوچه شاه حیدری» روی تابلو دید. برای رسیدن به این کوچه باید از دور فلکه گنبد سبز، وارد خیابان آخوند خراسانی18 شد. صبح تابستان هم که باشد در گرماگرم کوچه ای خلوت پیش رفت و در سایه روشن برگ درختانِ پشت دیوارها به در سبز خوش رنگی رسید که یک کاشی آبی بزرگ بالای آن نصب شده و رویش نوشته شده است: «و من یُعظّم شعائر ا... فانها من تقوی القلوب» و سال تأسیس حسینیه شاه حیدری روی کاشی، 1290خورشیدی درج شده است.
آن طور که از همسایه ها می شنویم، تا پیش از این دو سال شیوع بیماری کرونا،هر سال در این تکیه، مراسم روضه از روز اول محرم ،صبح تا اذان ظهر برپابوده آن هم با چای شیرین و نان قاقی که برای پذیرایی میدهند و آنقدر قدمت دارد که حالا از آن به عنوان رسم تکیه یاد میکنند.
این تکیه که بیشتر مشهدیهای قدیمی حداقل برای یکبار پا توی آن گذاشته و زیر پرچم عزایش نشستهاند، اکنون مساحتی 400متر مربعی دارد اما برابر روایتها و اسناد موجود، حسینیه شاه حیدری پیش از این، در کنار خودش ملکی 800مترمربعی داشته که جزو وسعتش محسوب میشده اما بعدهابه فروش رفته و حالا در دلش یک هتل قد علم کرده و به همسایه تکیه تبدیل شده است.
او یک دسته ترکه ارغوان به دست چپش می گرفت و پیشاپیش تنی چند از هوادارانش به راه می افتاد. گاهگاهی نفسی تازه می کرد و با صدای بلند می گفت: «حیدر!» به همین دلیل مردم او را «سید حیدری» می نامیدند
اما این آقای شاه که بوده که مردم مشهد از ترکه ارغوانی دستش حاجت میگرفتهاند؟ مرحوم غلامحسین بقیعی در کتاب «مزار میرمراد» درباره سیداسماعیل شاه حیدری می نویسد: او مشهورترین و دوست داشتنی ترین چهره مذهبی آن زمان(اواخر قاجار- اوایل پهلوی) بوده است و عموم طبقات، کوچک و بزرگ می شناختندش و به او احترام می گذاشتند. پیرمرد لاغراندام، راست قامت و قوی هیکل با ریش و سبیل کم پشت حنایی رنگ، چشمان نافذ خاکستری و درخشان، گونه و پشت پلک های پف کرده و پوست سفید و جذاب. یک عمامه بزرگ سبز پسته ای به سر می پیچیده، شال سبزرنگی را هم به کمر می بسته که بالای آن لباده گرانبهایی می پوشیده است. نعلین زردرنگی به پا می کرد، عبای نازکی به دوش می انداخت و هر دو دستش را از آستین بیرون می آورد.
بقیعی اما به دسته ترکه آقای شاه هم اشاره کرده و نوشته است: او یک دسته ترکه ارغوان به دست چپش می گرفت و پیشاپیش تنی چند از هوادارانش به راه می افتاد. گاهگاهی می ایستاد، نفسی تازه می کرد و با صدای بلند می گفت: «حیدر!» به همین دلیل مردم او را «سید حیدری» می نامیدند. سید حیدری هر روز با چنین هیئت و موکب پرهیبتی از یکی از محله ها می گذشت و مردم هم به قصد استشفا و استفاده از برکت و تقدس ترکه ها به استقبالش می رفتند و حتی بر یکدیگر پیشی می جستند. او هم دست راستش را برای بوسیدن پیش می آورده و ترکه های دست چپش را آهسته به سر و گردن مستقبلین می زده است.
سیدحیدری همچنین در مقابل اولین نانوایی مسیر می ایستاد و با اشاره انگشت، چند عدد نان رایگان می گرفت و به هر کدام یکی می داد و حیدرگویان دوباره به راه می افتاد.
در کتاب «مزار میر مراد»، درباره منزل و تکیه آقای شاه در محله سرشور نیز گفته شده که این دومکان به هم مربوط بوده اند. بقیعی می نویسد: یک درِ تکیه ایشان به سوی قبرستان میرهوا باز می شد و یکی به کوچه سرشور. این تکیه از سایر تکایای شهر بزرگ تر و مجلل تر بود. چند روز پیش از آغاز دهه عاشورا دو ستون خیلی بلند و قطور در دونقطه حسینیه برپا می داشتند. روی آن را با چند قطعه چادر بسیار بزرگ و پرنقش و نگار می پوشانیدند. همه دیوارها و منبر را سیاه پوش می کردند.
طاقه های پارچه قلمکار حاوی اشعار مربوط به ایام عزاداری را به لبه بام و جرز دیوارها و طول ستون ها می آویختند. تعداد زیادی بیرق مخمل سیاه ملیله دوزی شده و شمایل ائمه اطهار و تصاویر و مناظری از میدان کربلا و مجلس یزید و تابلو خیلی بزرگی از قیام مختار و پر طاووس و شترمرغ در جاهای مناسب نصب می کردند. مقابل منبر و بین دوستون وسط حسینیه، سکوی وسیعی برای شبیه خوانی می ساختند و همه جا را قالی می انداختند.
شهرت ترکه های آقای شاه بسیار زیاد است تا جایی که می گویند هر کس که آقای شاه را دیده، از آن ترکه ها نیز در یادش است
خود آقای شاه و علما و روحانیون در یک ردیف نزدیک در ورودی پشت به دیوار می نشستند.
دسته های سینه زن و زنجیرزن هم گاهگاهی به اینجا می آمدند. سه روز مانده به عاشورا نیز شبیه خوانی میکردند. روی سکوی وسط تکیه، داستان نبرد و شهادت امام حسین(ع) و سایر شهدای دشت کربلا را نمایش می دادند. ظهر عاشورا خود آقای شاه و پسرانش با یقه دریده و سر وصورت گل آلود به صحنه می آمدند و نوحه می خواندند و همه را به گریه و زاری می انداختند.
در کتاب آمده است که در این تکیه برخلاف جاهای دیگر به مستمعین بزرگ و کوچک، یک استکان بزرگ چای شیرین و مقداری نان قاق می دادند. داخل هر استکان هم پنج حبه قند می انداختند.
ظاهرا هیچ واعظ و روضه خوان و مداح و تعزیه گردانی از آقای شاه پول نمی گرفته است و همه داوطلبانه و افتخاری به آنجا می رفته اند؛ زیرا او خود مکنت و درآمد معینی نداشته است که بتواند هزینه این امور را بپردازد اما ارادتمندانش بسیار بوده اند.
شهرت ترکه های آقای شاه بسیار زیاد است تا جایی که می گویند هر کس که آقای شاه را دیده، از آن ترکه ها نیز در یادش است. اما بیشتر این افراد دیگر در قید حیات نیستند. حسین بهرامی، یکی از سن وسال دارهای خیابان ارگ، اما در قید حیات است و می رویم سراغش. او می گوید: سیدی بود به نام شاه حیدری که شال سبزی می بست و بنده خوب خدا بود. ترکه ای داشت که آهسته حرکت می داد و به دیگران می زد. مردم اعتقاد داشتند اگر این ترکه به آن ها بخورد، حتما حاجتشان را می گیرند. ما هم آن زمان دانش آموز بودیم. هر روز که امتحان داشتیم، صبح می رفتیم و می ایستادیم تا بیاید. بعد هم طوری در کنارش حرکت می کردیم تا ترکه به ما بخورد و دعا می کردیم که قبول شویم.