در میان هیاهوی خودروهای سنگین محل قرار مصاحبه را پیدا میکنیم، یکی از تعمیرگاههای شهرک صنعتی طرق. از کنار تریلیای که در دست تعمیر بود میگذریم تا به اتاق کوچکی برسیم که برای استراحت است. اتاقکی که فضای آن کاملا متفاوت از محیط بیرون است.
در همان بدو ورود دو میل و یک تخته شنای کوچک چوبی دیده میشود، وسایلی که مسیر زندگی مهدی توکلی را تغییر داده است. او متولد روستای «فرزق» در نزدیکی شهرستان تربت حیدریه است. از کودکی و سن کم ورزش باستانی را شروع کرده و اکنون صاحب ضرب و دارنده رتبه ششم و هشتم مسابقات میل سنگین است. بیست سالی میشود که ساکن محله سیدی در مشهد شده است.
در یکی از روزهای سرد بهمن سال53 در حالی که یکمتر برف زمین را سپیدپوش کرده بود در خانه مادربزرگش متولد شد، فرزند دوم و اولین پسر خانواده بود. چون آنزمان بسیاری از خانوادهها در زمان تولد شناسنامه نمیگرفتند تاریخ تولدش سال55 ثبت شده است.
پدر مهدی یکی از کشاورزان و دامداران روستای فرزق بود، روستایی خوش و آب و هوا که دوران کودکی و نوجوانی او در آن گذشت، به واسطه اینکه پدرش سومین پروانه دامداری شهرستان تربت حیدریه را میگیرد و ارتباطش با دامداریهای شهرهای بزرگ بیشتر میشود با چند باستانیکار دوست و به این ورزش علاقهمند میشود.
سال62 پدر مهدی یک جفت میل و یک تخت شنا هر کدام با وزن تقریبی سهکیلو و نیم برای او میخرد و به پسر ارشدش میگوید: «هر چیزی که بخواهی در این سه تکه چوب است» برای مهدی که هنوز سن و سالی نداشت و تازه به کلاس اول رفته بود این جمله پدر جالب بود اینکه چطور میتواند از سه تکه چوب به تمام خواستههای خود برسد!
هیچ گود زورخانهای در روستا نبود تا بتواند کارکردن با میل و تخته شنا را یاد بگیرد، یک روز صبح درست همان موقع که لباس پوشیده بود تا به مدرسه برود، مادرش صدایش میزند و از او میخواهد به رادیو گوش کند مردی با صدای ضرب در رادیو اشعاری میخواند که برای مهدی جالب بود کمی صبر کرد و بعد به پیشنهاد مادر شروع کرد به ورزشکردن، همان زمان کوتاه برای او به قدری دلچسب بود که مدرسه را پاک فراموش کرد، یکباره یاد کلاس درس افتاد بنابراین سریع کیفش را برداشت و به سمت مدرسه دوید.
این جمله پدر جالب بود اینکه چطور میتواند از سه تکه چوب به تمام خواستههای خود برسد!
از فردای آن روز کار او شده بود ورزش صبحگاهی با صدای مردی که در رادیو ضرب میزد، کسی که بعدها فهمید «عباس شیرخدا» یکی از مرشدهای بنام کشور است، چون حرکات ورزش باستانی را یاد نداشت همان نرمش صبحگاهی را که در مدرسه یاد گرفته بود انجام میداد و بعد از مدتی هم میلها و تخته شنا را برمیداشت و هر جور که فکر میکرد درست است در عالم بچگی با آنها تمرین میکرد، اما روزهای دیر رسیدن به مدرسه زیاد شده بود و هر روز مورد مؤاخذه معلم قرار میگرفت.
بعد از گذشت چند ماه اینبار آقای عاشوری معلم مهدی کوتاه نیامد و بهشدت به او سخت گرفت که چرا اینقدر دیر به مدرسه میآید مهدی که مانده بود چه بگوید سرش را به زیر انداخته بود و حرف نمیزد تا اینکه یکی از بچههای کلاس گفت مهدی در خانه ورزش باستانی تمرین میکند، آقای عاشوری با شنیدن این جمله او را درآغوش گرفت و پرسید چرا این موضوع را تاکنون نگفته است؟
مهدی تازه فهمید که معلمش باستانیکار است. آقای عاشوری که متوجه بود شاگردش با وجود علاقه به این ورزش نمیتواند به شهر برود و در گود زورخانه یا حتی سالن ورزشی تمرین کند، تصمیم گرفت تا برخی حرکات را به او یاد دهد. زنگهای ورزش یا زمان زنگ تفریح مانند یک مربی، کار کردن با میل و تخته شنا را به مهدی یاد میداد حتی یک نوار کاست با صدای اصغر شیرخدا به مهدی داد تا با این صدا تمرین کند.
سال72 به خدمت سربازی میرود، بعد از خدمت با وجودی که جزو تیم والیبال دبیرستان خود در تربتحیدریه بود و در مسابقات استانی مقام دوم را کسب کرده بودند، اما باز هم دلش با ورزش باستانی بود برای همین تصمیم گرفت برای تماشا به گود زورخانهای در شهرستان تربت حیدریه برود بعد از چند بار تماشا، در خانه با میل و تخته شنایی که داشت تمرین میکرد تا اینکه محمدعلی باقری یکی از همولایتیها که برای احوالپرسی به خانه آنها آمده بود علاقه مهدی را به یادگیری دید.
باقری چند روز بعد دست مهدی را گرفت و به زورخانه شهدای تربتحیدریه برد، مرحوم توسلی یکی از قدیمیهای ورزش باستانی که صاحب زنگ و رتبه نهم بود و بزرگ زورخانه، مهدی را به اسم پدربزرگش صدا میزند «نواسه عبدالحسین خالومیدی بیا جلو ببینم تو اینجا چهکار میکنی...»
او که حالا در آستانه نوزدهسالگی بود با شنیدن این صدا یکه میخورد، اما جلو میرود و با رعایت ادب سلام میکند، همان موقع باقری، دوست پدرش، موضوع را با مرحوم توسلی در میان میگذارد و از آن روز به بعد پای مهدی به گود زورخانه باز میشود.
چهارشانه و قویهیکل است، ساده و بیآلایش صحبت میکند از بیست سال پیش که لُنگ بست و داخل گود زورخانه شد یاد گرفت که باید مرام و معرفت را سرلوحه زندگی خود قرار دهد، او از شور و اشتیاقش در آن سالها برایمان میگوید: «چندین سال بود که در خانه تمرین میکردم شنا را به هزار تا رسانده بودم و از میل زدن خسته نمیشدم بنابراین فکر میکردم به خاطر این توانایی باید انتظاراتم زیاد باشد، در صورتی که من برای این ورزش تربیت نشده بودم و از قوانین آن آگاهی نداشتم.
آموزش من به همان معلم دبستان و چند بار تماشای ورزشکاران باستانی محدود میشد هیچکس برایم از منش پهلوانی و اصول ورزش باستانی حرفی نزده بود و حتی برخی حرکات را یاد نداشتم.»
او ادامه میدهد: «در زورخانه وضعیت فرق میکرد افرادی میآمدند که صاحب زنگ و ضرب بودند ولی احترامی که به هم میگذاشتند زبانزد خاص و عام بود، تازه فهمیدم که ورزش باستانی با تمام ورزشها تفاوت دارد اینجا خبری از غرور نیست بلکه هرچه هست تواضع و فروتنی است. از همان هفته اول چنان علاقهمند شدم که دور بودن از گود برایم بسیار سخت بود.»
توکلی هر روز برای کار به تربت حیدریه میرفت و شبها یک روز در میان در زورخانه تمرین میکرد حدود یکسالی که گذشت و با این ورزش آشنا شد حالا وقت آن رسیده بود تا برادرانش را با خود همراه کند، اما آنها به دلیل کمرویی حاضر نبودند تا شهر بیایند و در زورخانه تمرین کنند به همین دلیل مربی پنج برادر کوچکتر از خودش شد.
تازه فهمیدم که ورزش باستانی با تمام ورزشها تفاوت دارد اینجا خبری از غرور نیست
او توانست با گذشت مدت کمی هر پنج برادرش را ورزشکار کند به طوری که الان یکی از آنها کشتیگیر، دیگری مرشد، دو نفر باستانیکار و آخرین برادر در ورزش بدنسازی فعالیت میکنند؛ مهدی از این موضوع بسیار خوشحال است و میگوید: «زمانی که من و برادرانم باستانیکار شدیم دوستان آنها و نوجوانان و جوانان روستا هم علاقهمند به این ورزش شدند و راه و مسیر جدیدی برای آنها باز شد.»
او با اشاره دست میلها و تخته شنایی که پدرش در کودکی به او داده و به یادگار در گوشه مغازه گذاشته را نشانمان میدهد و میافزاید: «تا سال76 نفهمیده بودم چرا پدرم گفت هر چیزی که در آینده میخواهی در همین سه تکه چوب قرار دارد، از همین ورزش باستانی توانستم سالم بمانم، در حرفه خود استاد شوم و مغازهای راه بیندازم و صاحب زن و زندگی شوم.»
توکلی ادامه میدهد: «با ورزشکاران بنامی آشنا شدم و از هر کدام آنها چیزی یاد گرفتم مانند مرشد احمد مظلومیان، سید حسن موسوی، محمد زادهعباس، ابوطالب ودیعیان، احمد خیری، مرحوم رضا مینویی ، حاج خلیل ابریشمی و استاد مهدیزاده که یکی از بزرگان عالم ورزش باستانی است و کتابی نیز نوشته است.»
از سال82 ساکن مشهد میشود و در محله سیدی خانه و در شهرک صنعتی کسب و کار خود را راه میاندازد. دو سال بعد با یکی از بچههای محله به گود زورخانه شهدای مشهد در کوچه عیدگاه و بعد به گود حاج امیر چوبدار در خیابان فیاضبخش میرود. او که با این ورزش زندگی میکند اول دهه90 تصمیم میگیرد تا در مسابقات شرکت کند.
در حال حاضر در رشته میل سنگین هشت حکم قهرمانی دارد و توانسته قهرمان نیمهسنگین زورخانههای مشهد و نایب قهرمان استان باشد همچنین در مسابقات دهه فجر سال گذشته مقام اول استان را کسب کرده است، اما معتقد است یک ورزشکار باستانی نباید هدفش را برای حکم و مقام بگذارد: «در ورزش باستانی اول باید هدفت کمک و خیرخواهی برای خودت و اطرافیانت باشد و دنبال حاشیههای ورزش نباشید چون اگر درگیر حاشیه شوید سلامت روح و جسم خود را باختهاید.»
پی حرفش را اینگونه میگیرد: «باستانیکار احتیاجی به حکم و درجه ندارد، عرضه، جوهره و غیرت اوست که امتیازش را مشخص میکند در این ورزش به جای کُریخوانی در گود خودت را نشان میدهی.
از او درباره اینکه چرا با وجود قهرمانی در رشته والیبال در دوران دبیرستان این ورزش را ادامه نداد و به دنبال ورزش باستانی رفت میپرسیم، بدون اینکه لحظهای مکث کند توضیح میدهد: «ورزش باستانی ریشه در فرهنگ ما دارد و برای پرورش جسم و روح ساخته شده است، وسایل این ورزش هم مانند میل، تخته شنا، کباده مشابه ادوات جنگی ساخته شده و حرکات آن هم مثل پیادهنظام است.»
توکلی میافزاید: «همانطور که باید پیادهنظام گوش تیزی داشته باشد باستانیکار هم باید گوشش به ضرب مرشد باشد و چشمش به میاندار، آداب این ورزش را هم باید رعایت کند. بهعنوان مثال چرخ زدن از کوچکتر به بزرگتر شروع میشود و برداشتن تخته شنا و میل و برگرداندن آنها، پس از هر دور ورزش به ترتیب از بزرگترین فرد شروع و به کوچکترین پایان مییابد به استثنای کباده که مثل چرخ از کوچکتر به بزرگتر است.»
چهار ماهی میشود که توکلی در زورخانه شهید چمران گودی را به نام سرباز ولایت سردار قاسم سلیمانی راه انداخته، او که میاندار این گود است هدف از راهاندازی گود را فرصتی برای حضور ورزشکارانی که چند سالی است از این ورزش دور افتادهاند بیان میکند و توضیح میدهد: «روزهای زوج از ساعت 19:30 تا 21 باستانیکاران در این گود تمرین میکنند تا از سختیها و دلمشغولیهای روزگار ساعتی دور باشند و بتوانند ذهن خود را آرام کنند.»
این گود را راه انداختهام تا باستانیکارانی که به دنبال گرفتن حکم و رتبه نیستند بتوانند با خیالی آسوده ورزش کنند
توکلی میگوید: «در حال حاضر 15ورزشکار به گود سرباز ولایت میآیند. درحقیقت این گود را راه انداختهام تا باستانیکارانی که به دنبال گرفتن حکم و رتبه نیستند بتوانند با خیالی آسوده ورزش کنند و خودم نیز از این موضوع رضایت کامل دارم.»
توکلی که به دلیل زندگی در روستا تا نوزدهسالگی گود زورخانه نرفته بود، به پیشنهاد چند نفر از اهالی روستای خود چند سالی است که گودی را در روستا درست کرده تا بچهها از سن کم بتوانند باستانیکار شوند. او میگوید: «روستای فرزق 800خانوار جمعیت دارد و روستای کوچکی نیست.
بنا به علاقهای که در بچههای روستا با دیدن من به وجود آمده بود سال86 حمام عمومی قدیمی روستا را که سالها خاک میخورد و کاربردی نداشت تبدیل به گود زورخانه کردیم. با همراهی اهالی توانستیم در مدت کمی بنایی و شکل حمام را به زورخانه تغییر بدهیم از همان موقع تعداد افراد علاقهمند به این ورزش در روستا زیاد شده است و جوانان باستانیکار خوبی را تربیت کردهایم.»
بعد از پایان خدمت سربازی پدر مهدی او را به مشهد آورد تا در مغازه «داوود جوان» یکی از تعمیرکاران خودروهای سنگین شاگردی کند و این حرفه را یاد بگیرد، او بعد از یکسال شاگردی نزد جوان به تربتحیدریه بازگشت و در تعمیرگاه دیگری به مدت سه سال شاگردی کرد و سپس توانست مغازهای در همین شهرستان بگیرد و کار و کاسبی خود را راهبیندازد.
از سال82 این حرفه را با ساکنشدن در مشهد ادامه داد. او تأکید دارد که اگر باستانیکار نبود نمیتوانست نزدیک 30سال در این حرفه سنگین دوام بیاورد: «ورزش باستانی بود که قدرت بدنی به من میداد تا بتوانم تعمیر خودروهای سنگین را انجام دهم و مهارت خود را بهحدی برسانم که گواهینامه بینالمللی مکانیک را از کشور ترکیه دریافت کنم. زندگی من مرهون این ورزش زورخانهای است.»