کد خبر: ۲۸۶۳
۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

خانه «درودی‌»ها کانون فرهنگی محله پروین اعتصامی است

همه اهالی، کوچه احزاب در محله پروین را با نام «بی‌بی‌جان» می‌شناسند. قرارمان با بی‌بی جان بعد از نماز ظهر است. حالا پشت در خانه‌اش ایستاده‌ایم، البته کمی زودتر از موعد قرارمان رسیده‌ایم. در حیاط نیمه‌باز است و در همین فاصله کوتاه چند پسربچه در حالی که توپ به دست دارند از داخل منزل بیرون می‌آیند. وارد منزلش می‌شویم. جانمازش پهن است و مقنعه سفید و چادرنمازش را به سر دارد. با لبخندی مادرانه به استقبالمان می‌آید و دعوت‌ به نشستن‌ می‌کند.

 همه اهالی، کوچه احزاب در محله پروین را با نام «بی‌بی‌جان» می‌شناسند. قرارمان با بی‌بی جان بعد از نماز ظهر است. حالا پشت در خانه‌اش ایستاده‌ایم، البته کمی زودتر از موعد قرارمان رسیده‌ایم. در حیاط نیمه‌باز است و در همین فاصله کوتاه چند پسربچه در حالی که توپ به دست دارند از داخل منزل بیرون می‌آیند.

 وارد منزلش می‌شویم. جانمازش پهن است و مقنعه سفید و چادرنمازش را به سر دارد. با لبخندی مادرانه به استقبالمان می‌آید و دعوت‌ به نشستن‌ می‌کند. آفتاب ظهر به داخل سالن می‌تابد و ما از پنجره‌ شاهد بازی چهار پسربچه‌ هستیم که تازه وارد حیاط شده‌اند. جانمازش را جمع می‌کند و با همان مقعنه سفید و چادرنمازش کنارمان می‌نشیند.

فاطمه‌سادات حسینی یا همان بی‌بی جان سال‌هاست که با کمترین امکانات کارهای خیر انجام داده و خانه‌اش را در همین راه برای استفاده مردم قرار داده است. در این راه نیز همسرش حسن درودی که از جانبازان و رزمندگان جنگ تحمیلی است، او را همراهی می‌کند.

 

بیماری ناشناخته، مهمان ناخوانده‌ بی‌بی جان

از بی‌بی جان می‌خواهیم تا درباره کار خیرش و اینکه چطور شروع کرده است بگوید. او برایمان تعریف می‌کند: یک دختر و پنج‌پسر دارم. بعد از به دنیا آوردن پسر آخرم فلج شدم. درست به‌خاطر ندارم اما تصور می‌کنم سال 68بود.

ماجرا از این قرار بود که یک روز صبح زمانی‌که می‌خواست از رختخواب بلند شود، متوجه شد که پاهایش حرکت نمی‌کند و دست‌هایش تکان نمی‌خورد. بدنش درست همانند یک تکه سنگ شده بود نمی‌دانست باید چه کاری انجام دهد. همسرش متوجه وضعیتش می‌شود و بلافاصله او را به بیمارستان می‌برند.

همه دست به دعا می‌شوند. خودش می‌گوید: دوبار خواب ائمه اطهار(ع) را دیدم که هر بار به من گفتند «سلامتی‌ات را به دست می‌آوری.»

 پس از 18روز بستری و آزمایش‌های پیاپی علت بیماری‌اش را نمی‌فهمند و او با همان شرایط به خانه برمی‌گردد. همه دست به دعا می‌شوند. خودش می‌گوید: دوبار خواب ائمه اطهار(ع) را دیدم که هر بار به من گفتند «سلامتی‌ات را به دست می‌آوری.»

بعد از همین خواب‌ها بود که به مرور زمان ابتدا توانست دستانش را تکان دهد و پس از مدتی هر چند طولانی، سلامتی کاملش را به دست آورد. او ادامه می‌دهد: این اتفاق دور از ذهن برای اطرافیان و به‌ویژه پزشکان بود. یادم می‌آید روزی اتفاقی یکی از پزشکان معالجم را در خیابان دیدم. پس از احوال‌پرسی به من گفت برایم عجیب است که می‌توانی به این خوبی و راحتی راه بروی، این معجزه است.

 

مهریه‌ام را به حضرت زهرا(س) بخشیدم

او که سلامتی‌اش را مدیون ائمه اطهار(ع) می‌داند، تصمیمی مهم می‌گیرد: وقتی بیماری‌ام به طور غیرمنتظره‌ای خوب شد، عهد کردم هر چه دارم در راه ائمه(ع) و اسلام بدهم. برای همین مهریه‌ام را به حضرت زهرا(س) بخشیدم و با موافقت اعضای خانواده تصمیم گرفتم که خانه‌ام را در راه کارهای فرهنگی در اختیار مردم بگذارم.

 از آن زمان به بعد هر یک از همسایه‌ها یا دوست و آشنا برنامه‌ای داشتند به خانه ما می‌آمدند و روضه و مراسم مذهبی‌‌شان را برگزار می‌کردند. همچنین برنامه‌های فرهنگی متعددی مانند کلاس‌های آموزشی‌، مذهبی، قرآنی، طب سنتی و.... برگزار می‌کردیم. خانه ما کوچک بود و خانم‌ها بسیار فشرده می‌نشستند.

 تا اینکه همسایه کناری ما می‌خواست خانه‌اش را بفروشد. دست به دامن ائمه(ع) شدم تا بتوانیم این منزلی را که در حال حاضر در آن ساکن هستیم بخریم. خدا را شکر به لطف خودش توانستیم منزل همسایه را بخریم. حالا تمام وسایل پخت و پز را هم تهیه کرده‌ایم.

 حالا همه اهالی ساکن در خیابان‌های احزاب محله پروین اعتصامی می‌دانند که هر کاری شامل برگزاری مجلس روضه‌خوانی، برگزاری کلاس‌های آموزشی و قرآنی، تهیه سیسمونی، تهیه جهیزیه، تهیه بسته معیشتی و... داشته باشند بهترین فرد برای انجام کارشان بی‌بی جان است. او می‌گوید: هر کدام از اهالی محله که در برگزاری مراسم شادی اهل بیت(ع) یا مراسم عزاداری مشکلی برای مکان برگزاری داشته باشند در خانه ما به رویشان باز است.

در ماه مبارک رمضان خانم‌های محله می‌آیند و دوره قرآن را در کنار یکدیگر برگزار می‌کنیم. این تنها کار خیر محله نیست. او با سایر بانوان محله برخی روزها به دیدن خانواده شهدا می‌روند، افراد نیازمند را شناسایی می‌کنند و با کمک یکدیگر سعی در رفع نیازهایشان دارند.

در طول مصاحبه صدای بازی بچه‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شود. تصورمان این است که نوه‌های بی‌بی جان هستند. هنگامی که موضوع را با او در میان می‌گذاریم لبخندی می‌زند و توضیح می‌دهد: بچه‌های همسایه‌ها هستند که برای بازی به خانه‌مان می‌آیند. به‌دلیل رفت و آمد خودروها بازی در کوچه خطرناک است. حیاط ما بزرگ است و به آن‌ها گفته‌ایم بیایند اینجا بازی کنند، به قول خودشان فوتبال تمرین می‌کنند.این‌طور، هم خیال ما راحت است و هم خانواده‌هایشان که اتفاقی برای بچه‌ها نمی‌افتد.

 

همه کارها برعهده اهالی محله است

دو نایلون روی میز رو‌به‌رویمان است که در هر کدام مقداری پول است. از حسینی می‌پرسیم که این پول برای چیست؟ او توضیح می‌دهد: ما صندوقی برای جمع‌آوری پول نداریم. برای هزینه سیسمونی، بسته معیشتی و... اهالی محله خودشان پیش‌قدم می‌شوند و پول داخل این نایلون‌ها می‌ریزند.

 برای تهیه بسته‌ها و کارهای برگزاری مراسم هم این اهالی هستند که از صفر تا 100کار را انجام می‌دهند. هر کدام از اهالی محله به میزان توان مالی‌ای که دارند در راه خیر قدم برمی‌دارند. در اینجا کار نیک کردن حد و مرزی ندارد، هر کدام از ما در هر موقعیتی می‌توانیم به عنوان یک فرد خیّر به مسئولیتمان که همان کمک به دیگران است، عمل کنیم.

 

اداکردن دین در جبهه‌ها

خانم حسینی متولد نیشابور است و در دهه50 با حسن درودی ازدواج می‌کند. از آنجا که درودی فعالیت‌های انقلابی زیادی داشته است و برای شرکت در تظاهرات‌ها هر روز به مشهد می‌آمده، تصمیم می‌گیرند که برای زندگی به مشهد بیایند و در اینجا ساکن شوند تا راحت‌تر در تظاهرات شرکت کنند. هر چند آقای درودی سابقه دستگیری توسط ساواک و حبس در زندان را دارد، اما تمایلی به صحبت در این باره ندارد.

تکلیفی بود که همسرم باید انجام می‌داد. به او می‌گفتم که از بابت بچه‌ها و من خیالت راحت باشد، فقط به این فکر کن که باید وظیفه و دِینت را برای کشور ادا کنی

همین که جنگ می‌شود، آقای درودی راهی جبهه می‌شود. آن‌طور که تعریف می‌کنند، مشوق اصلی‌اش برای حضور در این مسیر همسرش بوده است. بی‌بی جان از آن روزها این‌طور می‌گوید: تکلیفی بود که همسرم باید انجام می‌داد. به او می‌گفتم که از بابت بچه‌ها و من خیالت راحت باشد، فقط به این فکر کن که باید وظیفه و دِینت را برای کشور ادا کنی.

همین اطمینان خاطر از خانه و خانواده بود که درودی هشت‌سال سنگر دفاع از میهن را خالی نکرده و تا آخرین لحظه در صحنه حضور داشته و حالا سهمش از این رشادت، توفیق جانبازی است.

 

قدردانی پدر خانواده در روزگار جنگ

ابتدای گفت‌وگویمان همسر بی‌بی‌جان در رفت‌وآمد است و در حال تدارک مراسم احیا. از او می‌خواهیم در این گفت‌وگو شرکت کند و از سابقه کارهای فرهنگی‌اش بگوید. درودی تعریف می کند: قبل از پیروزی انقلاب توسط روحانی مسجدمان که پای صحبت‌های رهبر معظم انقلاب می‌نشست با امام خمینی(ره) آشنا شدم. 

برای راهپیمایی‌ها به مشهد می‌آمدم. این فعالیت‌ها ادامه داشت و حتی یکبار توسط ساواک دستگیر شدم. بعد از پیروزی انقلاب به مشهد آمدیم و با شروع جنگ به جبهه رفتم. در عملیات میمک سال59ترکش به پایم خورد و در چند علمیات دیگر هم که شرکت کردم تیر خوردم. بعد از اتمام جنگ هم فعالیت‌های فرهنگی‌ام را شروع کردم.

 

دل غیور بی‌بی جان

هنگامی که صحبت از جنگ می‌شود درودی به یاد خاطره‌های شیرین آن دورانش می‌افتد و رو به همسرش می‌کند و با لبخند می‌گوید: این بی‌بی جان دل بزرگی دارد. آن زمان همه مردهای خانواده در جبهه بودند. سه ماهی بود که به خانه نیامده بودم. مرخصی کوتاهی گرفتم و برگشتم. 

دیدم همسرم و مادرم دم در حیاط منتظرم هستند. متعجب شدم که آن‌ها از کجا می‌دانند که می‌آیم. سلام کردم، همسرم اجازه نداد وارد خانه شوم. گفت فرمانده‌ات تماس گرفته و گفته تا درودی رسید بلافاصله او را بفرستید چون عملیات است. هر چه اصرار کردم که بگذار بچه‌ها را ببینم، گفت اگر آن‌ها را ببینی دیگر نمی‌روی.

 او تأکید می‌کرد که اسلحه برادر شهیدم(علی) نباید روی زمین بماند. با همان پایی که آمده بودم برگشتم. آن‌ها خاطره‌های زیادی دارند از اینکه بی‌بی جان حتی زمانی که برادر شوهر هفده‌ساله‌اش شهید شده است همسرش را راهی جبهه کرده و مسئولیت خانه و بچه‌ها را تنها به عهده گرفته است.

 

هیئت آفرینش را ثبت کردیم

درودی درباره کارهایی که انجام می‌دهند می‌گوید: ما حدود 40خانوار را زیرپوشش داریم و به مناسبت‌های مختلف بسته‌های معیشتی می‌دهیم. کارهای بسته‌بندی را هم اهالی با کمک و همکاری یکدیگر انجام می‌دهند. مراسم در همه حال برگزار می‌شود، اهالی برای انجام کارها با یکدیگر برنامه دارند. 

از سال94 این هیئت را ثبت کردیم. علاوه بر فعالیت‌های معمول همه هیئت‌ها، کلاس‌های آموزش هنری، فرهنگی و احکام را برای اهالی برگزار می‌کنیم

در مراسم‌ها با نوبتی که بین خودشان دارند کارهایی از قبیل چای‌ریختن، شستن استکان‌ها، آماده کردن خانه، جمع و جورکردن بعد از مراسم را انجام می‌دهند و سپس به خانه‌شان برمی‌گردند. خانه ما شخصی نیست، مثل حسینیه است و در آن به روی تمام اهالی باز است.

او درباره هیئت «بهانه آفرینش» می‌گوید: از سال94 این هیئت را ثبت کردیم. علاوه بر فعالیت‌های معمول همه هیئت‌ها، کلاس‌های آموزش هنری، فرهنگی و احکام را برای اهالی برگزار می‌کنیم. گروه نمایشی داریم که از نوجوانان و جوانان محله تشکیل شده است و برای مراسم‌های مختلف برنامه اجرا می‌کنند.

 تمرینشان در منزلمان است. در یک کلام خانه ما هیچ وقت بدون مراسم و برنامه نیست. او و همسرش تأکید می‌کنند: کار که برای رضای خدا و برای اسلام و دین انجام شود خستگی ندارد. روز و شب ندارد و هر زمان که هر کدام از اهالی به در خانه‌مان مراجعه کنند در خانه ما به رویشان باز است.

 

همسایه دلسوز

معصومه موسوی عمادی دوست بیست‌وپنج‌ساله حسینی است. این دوستی و نزدیکی اخلاقی دو خانواده سبب شده است تا دخترش را به عقد پسر این خانواده درآورد. او می‌گوید: ما سال‌هاست که دوست و همسایه هستیم. دوستی ما از آنجا شکل گرفت که باردار و نگران وضعیت جسمانی فرزندم بودم. خوابی دیدم که در آن گفتند فرزندت سالم است.

 نذر کردم بعد از به دنیا آمدنش برای سلامتی‌ او روضه بخوانم. هنگامی که به دنیا آمد چشمش مشکل داشت که بعد از درمان برطرف شد. حالا نوبت اداکردن نذرم بود. اما خانه ما کوچک بود و امکان برگزارکردن روضه را نداشتم. مانده بودم چه‌کار کنم که موضوع را با بی‌بی جان در میان گذاشتم. او هم گفت بیا در خانه‌مان روضه‌ات را بگیر. این موضوع سرآغاز دوستی‌مان بود. حالا هم سال‌هاست که این روضه ادامه دارد.

موسوی ادامه می‌دهد: همه اهالی از زن و مرد، جوان و پیر هر کاری از دستشان بربیاد برای مراسم‌ها انجام می‌دهند. مردم بی‌ریا کمک می‌کنند و اجر و ثواب آن را هم درکارهایشان ببینند. این‌کارها همدلی و همکاری بین اهالی محله را بیشتر کرده است. ما در کنار کمک به دیگران از حال و احوال یکدیگر باخبر می‌شویم و برای برطرف‌کردنش اقدام می‌کنیم. در یک کلام این خانه مایه خیر و برکت برای همه اهالی است.

 

در غم و شادی ائمه(ع) شریک هستند

نرگس خاتون رستگاری مقدم یکی از بانوان فعال فرهنگی است که سال‌هاست این خانواده را می‌شناسد. او که از سال 1380به این محله آمده است درباره آشنایی‌اش با بی‌بی جان می‌گوید: از طریق خانواده همسرم با این خانواده آشنا شدم و به روضه‌هایشان می‌آمدم. البته پس از آغاز فعالیت در پایگاه بسیج با بی‌بی جان و دخترش بیشتر آشنا شدم.

او می‌گوید: به نظرم مصداق واقعی فرد مؤمن این زوج هستند. در کار خیر همواره پیش‌قدم هستند

 در کلاس‌هایی که می‌گذاشتند شرکت کرده‌ و در کارهایی که انجام می‌دهند مانند سایر بانوان محله کمک می‌کنم. آنچه در این سال‌ها از بی‌بی جان دیده‌ام گره‌گشایی از کار اهالی و مهمان‌نوازی بوده است. خانم حسینی همه را برای مراسم به منزلش دعوت می‌کنند و الحق که بانوان محله هم پای کار هستند و از کارها حمایت می‌کنند.

علاوه بر این حاج آقا و حاج خانم مانند پدر و مادر مهربان برای این محله هستند. دلسوزی آن‌ها زبانزد همه است. هر کسی کاری می‌خواهد انجام بدهد و نیاز به مشورتی دارد راهی خانه این دو می‌شود. آن‌ها وقت می‌گذارند و دلسوزانه گره‌گشایی می‌کنند.

 رستگاری‌ مقدم اشاره می‌کند که این خانواده در غم و شادی اهل بیت(ع) شریک هستند و هر کاری که در این زمینه بتوانند انجام می‌دهند. او می‌گوید: به نظرم مصداق واقعی فرد مؤمن این زوج هستند. در کار خیر همواره پیش‌قدم هستند.

 

عاقبت به‌خیری فرزندانم دستمزدم است

نکته‌ای که این زوج به آن اشاره می‌کنند بسیار درخور تأمل است. آن‌ها می‌گویند: فرزندانمان در همین مراسم‌ها بزرگ شده‌اند. حالا هم که هر کدامشان به سر زندگی خودشان رفته‌اند باز هم در تمام کارهایی که انجام می‌دهیم پیش‌قدم هستند. دستمزدمان را از این‌کار گرفته‌ایم همین که فرزندانمان اهل صالح و عاقبت به‌خیر هستند برایمان کافی است.

 دو تا از پسرانمان روحانی هستند و کلاس‌های احکام و قرآن برگزار می‌کنند. علاوه براین، آن‌ها جهادگر هستند و در حاشیه شهر فعالیت‌های فرهنگی دارند. پسرهای دیگرمان هم در راه خدمت به مردم در سایر نهادها فعالیت دارند. تنها دخترمان هم طلبه است. آیا غیر از این است که این همه خیر و برکت در زندگی‌مان به خاطر عنایت ائمه(ع) است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44