موهای سپید و چین و چروکهای عمیق روی پیشانی نشان از گذر عمر و کولهبار تجربه دارد. سرد و گرم روزگار را چشیده است. صادق خجستهمقدم (معروف به ماشاءالله خجستهپور) عضوی از خانوادهای است که ارزش آب را خوب فهمیدهاند و برای آبرسانی به محدوده آبکوه و سعدآباد تلاشهای بسیاری کردند. اهالی نیز از آنها بهخوبی یاد میکنند.
نام کوچه «خجستهپور» در خیابان شهید صادقی ۶، بعد از مسجد بنیهاشمی نیز نشان از خدمات این خانواده به محله دارد. با آقا ماشاءالله که در اولین شورای محلی آبکوه و سعدآباد فعالیت داشته به گفتگو نشستیم و با شنیدن خاطراتش به گذشته سفر کردیم.
حاج ماشاءالله، میزبانی را به حد کمال رسانده است. با آن لبخند مهربان و نگاه دلسوزانه روبهرویمان مینشیند. سال ۱۳۲۰ در روستای سعدآباد به دنیا آمده است. فرزند چهارم خانواده است. مرحوم حاج یوسف، پدر اوست که تمام اهل محله هنوز هم او را میشناسند. او سرمقنی قناتهای شهرداری در زمان خودش بود.
فامیلی آقا ماشاءالله صغرایی سعدآباد بوده که سالها قبل او و برادرانشان آن را تغییر دادهاند. برایمان از کودکیاش میگوید: پدرم دوست داشت درس بخوانم. به همین دلیل ۶ ساله بودم که مرا برای ثبتنام به دبستان کاتبپور (میدان احمدآباد که آن دوره جزو حومه شهر محسوب میشد) برد. آنزمان افراد بسیار کمی با تحصیل فرزندانشان موافق بودند. با اینحال من تا کلاس ششم درس خواندم.
او حافظهاش هنوز قوی است و شعرهای کتاب مدرسه را به خاطر دارد. با لبخندی شیرین میگوید: جدا شد یکی چشمه از کوهسار/ به ره گشت ناگه به سنگی دچار/ به نرمی چنین گفت با سنگ سخت/کرم کرده راهی دهای نیکبخت
ادامه میدهد: من این شعر را در کلاس زندهیاد دکتر علی شریعتی به زیبایی خواندم؛ صدایم را زیر و بم میکردم و به همین دلیل نمره بالایی از ایشان گرفتم. پس از کلاس ششم ترک تحصیل کردم و به همراه پدر در حوزه قنات و لایروبی مشغول به کار شدم.
سال ۳۸ برای انجام خدمت سربازی به تربتحیدریه میرود و پس از پایان آن به اعتبار پدر و برادر مرحومش علیاکبر که در سازمان آب فعالیت داشتند او نیز در آنجا شروع به کار میکند. او نامه مأموریت کارمندان سازمان آب در مواقع بروز حوادث غیرمترقبه را دارد و به ما نشان میدهد.
میگوید: آنزمان سازمان آب جزو شهرداری محسوب میشد. از سربازی که آمدم با دخترخالهام ازدواج کردم و در سازمان به عنوان نیروی کمکی در کنار یک مکانیک (سیدعلی سادات کریمی) استخدام شدم. ما مسئول منبع آب باغ حسنخان (نرسیده به پنجراه) بودیم.
سیدعلی قبل از اذان صبح میآمد و پمپ را روشن میکرد تا مردم برای وضو و نماز آب داشته باشند. تا ۲ ظهر او آنجا را اداره میکرد. من نیز از ساعت ۲ تا حدود ۱۲ شب آنجا بودم.
به یاد دارم که از خانه تا آنجا را با دوچرخه میرفتم. اگر میان راه دوچرخهام خراب میشد آن را روی دوشم میگذاشتم و به راهم ادامه میدادم. هرگز از کارم نزدم، زیرا مردم به آب نیاز داشتند.
آقا ماشاءالله یکی دو سالی اینکار را انجام میدهد تا اینکه مشهد توسط شرکت مولوی لولهکشی میشود و چاههای قاسمآباد- امامیه نیز راه میافتد: سال ۴۳ لولهکشی انجام شد. با اینکار چاههای قدیمیای که بهداشت مناسبی نداشتند مانند باغ حسنخان بسته شد. همانزمان سازمان آب از شهرداری جدا شد و در ادارهای مستقل فعالیت کرد. با بستهشدن قنات، من هم به آنجا رفتم. آنزمان تنها امکانات اداره آب یک جیپ بود.
به مرور کار لولهکشیها راه افتاد و به تعداد کارگران و کارمندان اداره هم افزوده شد. یادم هست یک موتور سهچرخ خارجی خریدند تا با آن برای نصب دریچه کنتورها مصالح ببرند. این سهچرخ را به من سپردند و من هم یک کارگر از آبکوه گرفتم.
به هر خانهای ۸۰ آجر، ۳ کیسه شن و یک کیسه آهک میبردیم. روال کار اینگونه بود که ابتدا لولهکش لوله خانه را میکشید و ما پشت سرش مصالح و دریچه کنتور و یک کلاهک (برای قطع و وصل آن) میبردیم و بنا هم آجرچینی میکرد.
آنزمان برای انشعاب آب متقاضی باید به سازمان آب رفته و پرونده تشکیل میداد. حدود ۱۵۰ تومان باید پول پرداخت میکرد. اگر نداشت بخشی از آن را نقد و بخشی را قسطی میداد. وقتی پروندهاش تکمیل میشد لولهکشی و نصب دریچه کنتور برایش انجام میشد.
در زمان کاریام تعمیرکاری لولهها را هم انجام میدادم. پس از گذشت ۲ تا ۳ سال در بخش آبرسانی مشغول به کار شدم. بهتدریج اداره، ماشینآلات خرید و بخش اتفاقات هم راهاندازی شد. من راننده بودم و ماشین لندرور دستم بود.
با تکنسین آب سر چاهها میرفتیم و آب میآوردیم تا در آزمایشگاه آزمایش شود. آب سدها ماهی یکبار و آب منازل هر روز بررسی میشد. در نهایت با ۳۵ سال کار در سال ۷۸ بازنشسته شدم.
خجسته در اولین شورای محله بعد از انقلاب عضو بوده است. او اسناد بسیاری از آنزمان دارد که در پس هر یک خاطراتی نهفته است: بعد از انقلاب شوراهای محلی شکل گرفت. مسجد امامرضا (ع) در محله کلاهدوز مرکز شورا بود. من نیز از وجودش باخبر شدم. در مسجد بنیهاشمی مردم محله گرد هم آمدند و رأیگیری انجام شد.
مرحوم حاج محمد خدادادی، مرحوم حسین غفوریان، علیرضا بابایی، مرحوم محمد اعلمی و من انتخاب شدیم. فیش نوسازی مسجد بنیهاشمی را نشان میدهد و ادامه میدهد: به واسطه این انتخاب ابتدا کارهای مربوط به مسجد بنیهاشمی را انجام میدادیم.
مسجد کوچک بود و طی گذر زمان با همراهی مردم و بزرگان محله مانند مرحوم عباس جوان (پدر شهیدان جوان)، مرحوم حاج محمد پورخاکسار و معمار حسن جهان، حاج آقا فخری و آقایان خرسندی و حبیبی ۲ مرتبه توسعه یافت.
دفتری قدیمی دارد که در آن آمار ساکنان آ نزمان را به ترتیب حروف الفبا با آدرس در آن نوشته است. میگوید: سال ۶۱ حدود ۸۰۰ خانوار در محله آبکوه حضور داشتند و جمعیت به ۳۳۰۰ نفر میرسید. تعداد ۲۶ خانوار افغانستانی با ۱۱۷ نفر جمعیت هم حضور داشتند. آنها مستأجر بودند. خانهها اتاقاتاق بود و هر اتاق اجاره داده میشد.
حاج ماشاءالله میگوید: حدود سال ۶۱ تعاونیها شکل گرفت. مغازهای برای اینکار اختصاص دادم. خانوادهها میآمدند و از شورا دفترچه خواروبار میگرفتند. ما شناسنامهها را میگرفتیم و تعداد خانوار و بقیه مشخصات را یادداشت میکردیم. اوایل انقلاب بود و امکاناتی وجود نداشت.
از سمت شورای منطقه وسایلی مانند یخچال و تلویزیون به عنوان سهمیه به ما شوراهای محلی میدادند. ما هم آنها را به قیمت تعاونی به مردم میدادیم و بعضی وسایل مانند چرخگوشت و پنکه را قرعهکشی میکردیم.
از او درباره مرگ و تولد ساکنان میپرسم که چگونه در دفترش ثبت میشده است. جواب میدهد: تولد و مرگ با مثبت و منفی نشان داده میشد. در دفتر سرشماری هر فردی که فوت میکرد کنار آمار خانوادهاش یک علامت منفی زده میشد مانند ۱-۶ و اگر به خانوادهای یک یا چند نفر اضافه میشد نیز با علامت مثبت نشان داده میشد. مانند ۱+۶.
او تعداد بیشترین خانوار را هم نوشته است: در سال ۶۱، تعداد ۳۵ خانوار ۸ نفری، ۱۷ نفر خانوار ۹ نفری، ۷ خانوار ۱۰ نفری و ۴ خانوار ۱۱ نفری در محله آبکوه ساکن بودند.
مادر رمضان باهوش، مامای سنتی محله بود و تا اطراف محله هم میرفت. مامای دیگری نیز حضور داشت که به مادر حوا معروف بود. این دو داروهای خانگی هم تجویز میکردند. مادر حسن سلیمی هم فقط به بچهها دارو میداد.
دفتر دیگری نیز وجود دارد که عکس برخی ساکنان به همراه اثر انگشتشان به آن ضمیمه شده است. حاج ماشاءالله توضیح میدهد: سال ۶۱-۶۲ مسجد بنیهاشمی و مسجد رسول با یکدیگر همکاری میکردند. حاجینبی یکی از اهالی، مغازه خرازی در محل داشت و به همت مسجد رسول آن را تعاونی کرده بود. او دفتری درست کرد که در آن اسامی مشتریان را به همراه عکس و اثرانگشتشان ثبت میکرد. اکنون بسیاری از آنها از دنیا رفتهاند، اما هنوز این دفتر وجود دارد.
آقاماشاءالله ادامه میدهد: بهتدریج وضعیت خوب شد و اجناس و لوازم خانگی و لوازم زندگی در بازار فراوان شد. در نتیجه فعالیت تعاونیها هم متوقف شد. من هم ۵، ۶ سالی در شورا بودم و بعد استعفا دادم. شوراها نیز تبدیل به هیئتامنای مساجد شد که همچنان ادامه دارند.
خود را بزرگشده قنات میداند. وقتی بحث آب میشود صدایش محکمتر و بلندتر میشود و با جدیت درباره آن صحبت میکند و چهرهاش تغییر میکند مانند پدری که به فرزندش ظلم شده است: مشهد در بحث آب همیشه در مضیقه بوده است.
ضمن اینکه خراسانرضوی منطقهای خشک است و ما در آینده با خشکسالی روبهرو خواهیم شد. از همه مردم میخواهم در مصرف آب صرفهجویی کنند. ما با این بارش کم در آینده به مشکل برمیخوریم.
آب شرب ما باید از آب شستوشو جدا شود که اینطور نیست. برخی شهروندان با آب آشامیدنی خودرو و پیادهرو منزلشان را میشویند و این برای اداره هزینهبر است.
در گذشته از میدان راهنمایی تا دستغیب ۱۱ فعلی سعدآباد و از دستغیب ۱۱ تا ۳۷ فعلی آبکوه نام داشته است. میگوید ۱۰ ساله بوده که آب قنات سعدآباد خشک شده و خاطرهای هم از زمان لولهکشی آب در محله دارد.
توضیح میدهد: قبل از لولهکشی تمام خانهها چاه آب داشتند. زمانی که چاهها به ویژه چاه فِلمَن در سازمانآب فعلی (سهراه فلسطین) حفر شد آب چاههای خانهها هم خشک شد. فلمن شرکتی بود که یک چاه نیمهعمیق زد و از سر آن تا ۱۰، ۱۵ متر بتن ریخت. ۳ پمپ نیز در چاه گذاشت که آبیاری خوبی داشت.
با این اتفاق اهالی با همراهی مرحوم محمود اسلامی، درجهدار ارتش و ساکن محله جلوی فلمن اعتراض کردند و خواستار دریافت آب شدند. آن زمان مهندس عبدالرضا ناظر که رئیس اداره ما بود گفت من به شما آب میدهم، اما باید خودتان هم در حفاری لولهها کمک کنید. مرحوم اسلامی یک میز نبش خیابان دستغیب ۳ گذاشت و اهالی یا برای حفاری همکاری میکردند و یا پول میدادند. به این شکل حفاری و لولهگذاری انجام شد و آب در آبکوه-سعدآباد هم آمد.
علیاکبر خجستهپور، برادر آقا ماشاءالله در ۳۹ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان فوت کرد. او در زمان حیاتش خدمات بسیاری به اهالی آبکوه و سعدآباد کرد و به همین دلیل سال ۴۵ کوچه محله زندگی آنها به نام او نامگذاری شد.
آقا ماشاءالله میگوید: برادرم در سازمان آب ابتدا به عنوان میراب و سپس سرمیراب فعالیت داشت. رفاه مردم برای او اهمیت بسیاری داشت. او عضو انجمن محلی بود و توانست مکانی در جنب شهید صادقی ۶ بگیرد و آنجا را بهداری کند. روزها دکتر میآمد و ویزیت و داروها رایگان بود.
بانک خون کنونی آنزمان قبرستان بود. بعدها که جزو شهر شد دفن در آنجا ممنوع شده و اداره بهداشت به نام شهید قدسی از شهدای محله تأسیس شد. همچنین با پیگیریهای فراوان برادرم آموزش و پرورش، منزل سروری (نبش آپادانا) را برای مدرسه چهارکلاسهای اجاره کرد. چند سال اینگونه بود و سپس مدرسهای در کانون رشد فعلی به نام اردشیر بابکان ایجاد شد. علاوه براین برادرم برای انشعاب آب خانههای محله زحمت بسیاری کشید.
آقا ماشاءالله ما را به گذشتههای دور میبرد. آنزمان که چاه آبی از چشمه گیلاس به شهرمان سرازیر شده بود. او توضیح میدهد: آب از سمت کارخانه قند آبکوه تا تیبیتی قدیم جریان داشت و از آنجا به سمت دروازه قوچان، چهارراه شهدا و حرم گذر میکرد و سپس از زیر صحن انقلاب عبور کرده و بعد از پنجراه، پایینشهر، قلعهساختمان، قلعهخیابان به زمینهای کشاورزی میرسید.
در مسیر حدود ۱۰ آسیاب سنگی قرار داشت. قدرت آب آنچنان بود که سنگهای آسیاب را میچرخاند. با این حال آب تمیز و بهداشتی نبود.
مرحوم سید جواد شهرستانی (شهردار آنزمان مشهد) در این رابطه کار بزرگی انجام داد. او از تیبیتی تا بعد از پنجراه پایینخیابان را با بتنآرمه پوشاند و آب اینگونه از کثیفی برطرف شد.
او برای اینکار از پدرم مشورت گرفته بود و با همفکری او یک جوی انحرافی از کارخانه قند آبکوه کشیده که بعد از مسجد قبا (در خیام جنوبی) به کال اقبال هدایت میشد و سپس به سمت پایینشهر و مزارع کشاورزی میرفت.
آنزمان وسایل امروزی نبود و کار بیل و کلنگ بود. پدرم ۱۰۰ بیل و ۱۰۰ کلنگ میخرد و از روستای سعدآباد چند کارگر میبرد تا آن را درست کنند که کاری زمانبر بوده است.
مشهد چاه عمیقی نداشت؛ ۷ رشته قنات رکنآباد، قنات آصفالدوله، قنات سناباد، منبع دانشکده علوم خیابان اسرار، آبمیرزا، قنات مسجد و قنات سلسبیل مربوط به شهرداری بود که پدرم سرمقنی آن بود. در کنار آن ۳ قنات ملکآباد، قنات احمدآبادو قنات الندشت هم زیرنظر آستانقدس و ۲ قنات سعدآباد و قنات سرده نیز زیرنظر مسجد جامع گوهرشاد بودند.
طبق گفته این ساکن محله آبکوه دهه ۳۰ حدود ۱۸ حلقه چاه داشتیم که از آن میتوان به چاههای میدان ورزش، نوانخانه، محله زابلیها، سعدی، چهارراه خواجهربیع، چهارراه عشرتآباد، باغ ملی، فلکه سوم اسفند قدیم (۱۰ دی کنونی)، فلکه برق، فردوسی، گنبدسبز، فلکه آب، پارک شهر، باغ حسنخان، باغ فلاحت، قبرستان خوردو، کوچه حاجابراهیم و کوچه تَپُلمحله اشاره کرد.
او میگوید: این چاهها منبع هوایی داشتند. آب وارد منبع شده و از آن طریق به خانههای همان منطقه آب میرسیده است. اگر پمب آن منطقه قطع میشد مردم همان محدوده آب نداشتند.
در واقع باید کسی آنجا مراقب بود که منبع خالی یا سرازیر نشود. این مشکلات وجود داشت تا اینکه تصمیم گرفته شد مهندسان آلمانی ۶ حلقه چاه در دشت قاسمآباد امامیه حفر کنند. سرمقنی آن پدرم بود و با آنها همکاری میکرد. او چاههایی را که کارگران از رفتن به آن میترسیدند خود میرفت.
او برای خود با تیوپ اتوبوس لباس درست میکند که بتواند داخل آب برود. به این ترتیب پس از آمادهسازی ۶ حلقه چاه و ساخت منبع قاسمآباد و منبع کوهسنگی و لولهکشی منبعها به آبرسانی شهر و همچنین آمادهسازی ۳ ژنراتور برق مردم شهر از آب سالم بهرهمند شدند. لولهکشی نیز توسط شرکت مولوی انجام شد.