کد خبر: ۱۳۴۷۰
۲۸ آبان ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
به شهادت جواد راضی شدم

به شهادت جواد راضی شدم

مادرشهید جواد جهانی می‌گوید: جواد تصاویری را از مادران شهید به من نشان می‌داد و می‌گفت: مادر، ببین این مادر شهید چقدر خوشحال است و می‌خندد. حالا که سر مزارش می‌روم، گریه می‌کنم و می‌گویم: شهید شدی و من خندانم.

در آشوب جنگ داخلی سوریه و شهر حلب، وقتی هر ثانیه بوی خطر می‌داد، او ایستاده بود، با دستانی که مرگ را خنثی می‌کرد و دلی که به خدا گره خورده بود. این مطلب، سفری است کوتاه به زندگی شهید مدافع حرم، جواد جهانی که از زبان مادرش، معصومه‌خانم صبری که حالا ساکن محله لادن است، روایت می‌شود.

 

دوستی جواد با خدا

جواد از دوران کودکی و نوجوانی، علاقه خاصی به انجام واجبات دینی داشت؛ یک روز وقتی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، دیدم که وضو گرفته است و نماز می‌خواند و بعد از آن هیچ‌وقت ندیدم که نمازش را ترک کند و روزه‌هایش را مرتب می‌گرفت.

با اینکه مسجد از خانه‌مان نسبتا دور بود، نیمه‌های شب به مسجد می‌رفت و وقتی برمی‌گشت، من و پدرش را برای نماز صبح بیدار می‌کرد. وقتی هم که شهید شد، در وصیت‌نامه‌اش نگفت که نماز یا روزه قرضی دارد.

از وقتی خودش را شناخت، همیشه بیشتر نمازهایش را به‌جماعت در مسجد می‌خواند، در همه راهپیمایی‌ها حضور داشت و در حوزه فعالیت‌های فرهنگی بسیار فعال بود. پسرم روی نماز اول وقت و حجاب خیلی تأکید داشت. زمانی‌که به سوریه رفته بود، پسر خردسالش ذوق می‌کرد و می‌گفت «بابا با خدا دوست است.» و وقتی دلیلش را پرسیدیم، جواب داد «چون خیلی نماز می‌خواند.»

 

سه بار بگویید یا زهرا (س)

وقتی جواد نوجوان بود، هر هفته در خانه مراسم دعای ندبه و دعای کمیل داشتیم. شهید از ابتدا تا انتهای مراسم اشک می‌ریخت. او واقعا به حضرت فاطمه‌زهرا (س) ارادت و علاقه داشت و در وصیت‌نامه‌اش گفته بود که «اگر کسی می‌خواهد مرا یاد کند، سه بار بگوید یا زهرا (س).

هرجا اسم ایشان می‌آمد، بلند‌بلند گریه می‌کرد «جواد همیشه از همه می‌خواست که با هم مهربان باشند، طوری‌که وقتی به شهادت رسید، همه فامیل و در و همسایه‌ها می‌گفتند «جوادآقا لیاقت شهیدشدن را داشت.» من هم همین فکر را می‌کنم؛ جواد دوست داشت شهید شود و بالاخره به آرزویش هم رسید.

جواد همیشه از همه می‌خواست که با هم مهربان باشند. وقتی شهیدشد، همه می‌گفتند جوادآقا لیاقت شهیدشدن را داشت

هجده‌سالش بود که داماد شد، آن زمان صحبت هیچ جنگی در میان نبود، اما نخستین حرفی که در خواستگاری به همسرش گفت، این بود که «اگر روزی جنگی رخ دهد، من به جبهه می‌روم و نباید جلودار من شوی.»

وقتی هم جنگ سوریه پیش آمد، اول پیش من آمد و گفت: «مادر، من می‌خواهم برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه بروم.» اوایل به‌خاطر بچه‌های کوچکش نمی‌خواستم که به سوریه برود، اما او مرا به خانه شهیدان می‌برد تا با مادران آنها صحبت کنم و راضی شوم؛ چون پسرم دوست داشت که من راضی باشم. مثلا شهید حسین محرابی سه فرزند داشت یا شهید‌هریری تازه عقد کرده بود.

تصاویری را از مادران شهید به من نشان می‌داد و می‌گفت: «مادر، ببین این مادر شهید چقدر خوشحال است و می‌خندد.» حالا که جواد شهید شده است و سر مزارش می‌روم، اصلا گریه نمی‌کنم و می‌خندم، به جواد می‌گویم: «ببین مادر، همان‌طور‌که دوست داشتی، شهید شدی و من خندان هستم.»

بعد از شهادت جواد با خانواده افرادی که چند فرزند داشتند و دوست داشتند که به سوریه بروند، صحبت می‌کردم که «راضی باشید فرزندانتان به سوریه بروند. اگر اجازه ندهید، در آن دنیا، جلو شما را می‌گیرند.» حالا من خودم هم دوست دارم شهید بشوم.

 

نام: شهید جواد جهانی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۷/۱۰

تاریخ شهادت:۸/۲۲ /۱۳۹۵

محل شهادت: حلب، سوریه

نام فرزندان: علی و فاطمه

 

* این گزارش چهارشنبه ۲۸ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۴۲ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44