
حاجآقا روانهزاده یک کارآفرین خودساخته است
یک روز همهچیز پیش چشم حاجآقا «روانهزاده» تغییر کرد و با یک جرقه، زندگیاش زیرورو شد. با همین جرقه، او که از ناتوانی در تحصیل سر از گوسفندداری درآورده بود، به یک کارخانهدار تبدیل شد که حالا ۱۲۰ نفر برایش کار میکنند.
فکری که آن روز از پشت شیشه اتوبوس به ذهنش رسید، مشابه نقشه گنجی بود که او سالها پای آن نشست و هرروز با ایده و خلاقیت خودش تکمیلش کرد. حاصل فکر آن سالها و تلاش شبانهروزیاش حالا کارخانه بزرگی شده است که هرروز صدها دستگاه ماشین لباسشویی و کرهگیر سطلی در آن تولید و روانه بازار میشود؛ محصولی که با نوآوریهای او بازار خوبی در کشور پیدا کرده و باعث شده است درزمینه تولید، گاهی جوابگوی میزان تقاضاها نباشد.
حاجآقا علیاصغر روانهزاده از همان روزی که یقینآوردخدا هست و میتواند زندگیاش را عوض کند، با فکربکرش زندگی افراد بسیار دیگری را هم تغییر داد. او با عرقی که به زادگاهش توس دارد، کارخانهاش را در همین محدوده تأسیس کرد و شرطی برای خودش گذاشت. اینکه جوانان بولوار شاهنامه را در این کارخانه به کار بگیرد. حالا هشتادنفر مستقیم و پنجاهنفر غیرمستقیم در تولید لباسشویی و دستگاه کرهگیر سطلی برای او در کارخانهاش در محله فردوسی کار میکنند.
برای نوشتن از زندگی او که مثال عیان از فرش به عرش رسیدن است، ساعتی در کارخانهاش، میان آن همه ذوق کار کارگرهایش نشستیم و او هم از ناامیدی روزهای رفوزهشدن مدرسه گفت که تبدیل به امیدش کرد.
آخر، مدرسه اخراجم کرد
میگوید: حتما قضا و قدر بود که نتوانم درس بخوانم و بروم دنبال چوپانی و گلهداری.
حاجعلیاصغر روانهزاده، بیراه هم نمیگوید و ماجرا را چنین برایمان شرح میدهد: پدرم کشاورز اسفندیان بود. در روستا مدرسه نداشتیم و سال۱۳۵۱ برای کلاس اول اسمم را در همان مدرسهای که داخل آرامگاه فردوسی بود، نوشت. هر روز از روستا راهی مدرسه آرامگاه میشدم و تا کلاس چهارم همه پایهها را قبول شدم. بعد از آن هرپایه را دوبار خواندم. یعنی پنجم، اول راهنمایی و دوم راهنمایی را. در کلاس سوم راهنمایی کلا از مدرسه اخراج شدم. پدرم دید توان درسخواندن ندارم، برایم گوسفند خرید.
حاجرمضانعلی، آن روزها برای پسر نوجوانش صدگوسفند خرید و او را فرستاد پای گلهداری و چوپانی. آنطورکه روانهزاده میگوید، در کوه و دشت اسفندیان گلهداری میکرد تا دوسال بعد از سربازی.
همهچیز از سفر با اتوبوس شروع شد
اینکه میگویند علاقهها همیشه در گوشهوکنار وجود آدمها جا خوش میکنند تا سر بزنگاه و در یک فرصت مناسب، خودشان را به صاحبانشان نشان دهند، نمونهاش در یک اتوبوس بینشهری برای حاجآقا روانهزاده اتفاق افتاد.
او میگوید: آن زمان مثل الان نبود که هرکس یک ماشین زیرپا داشته باشد. یک روز که با اتوبوس از شاهنامه بهسمت مشهد میرفتم، نزدیک سهراه دانش، از پشت شیشه اتوبوس چشمم به تابلو مغازه تعمیرات لوازم خانگی افتاد.
همانجا گفتم عجب کاری! با روحیات من چقدر جور است. آن زمان درست است که در درس موفق نبودم، اما تا دلتان بخواهد، سر از کارهای فنی درمیآوردم. بلافاصله پیاده شدم و رفتم سراغ مغازهدار آن تا راهنمایی بگیرم. البته که مغازهدار تا متوجه علاقه من به کارهای فنی شد، باحالت ترشکرده، راهنمایی نکرد و چیز جالبی از این کار نگفت. دوباره سوار اتوبوس شدم و خودم را رساندم سناباد. از چند مغازه پرسوجو کردم و متوجه شدم ظرف ششماه تا یکسال میتوانم با شاگردی، بلد این کار بشوم.
پیاش را گرفتم و در مغازه «سرویس شهر ما» که آن زمان در راسته سناباد مخصوص تعمیرات لوازم خانگی دایر شده بود، شاگردی را شروع کردم. هر روز خودم را با اتوبوس از فردوسی به سناباد میرساندم و آنقدر علاقهمند به این کار بودم که یکسال نشده برای خودم استاد شدم.
او با همین مهارت سال ۱۳۶۸ اولین مغازه خودش را در بولوار شاهنامه تأسیس کرد و، چون در این محدوده و روستاهای اطرافش هیچ مغازه تعمیرات لوازم خانگی نبود، بهعنوان اولین مغازهدار این حرفه، خیلی زود بازارش سکه شد.
آنطورکه خودش روایت میکند، برای تعمیرات آنقدر سرش شلوغ بود که شبها تا ۱۰ شب در مغازه میماند و حتی جمعهها کار میکرد.
اولین لباسشوییام را با موتور کولر ساختم
جرقه راهاندازی کارخانه لباسشویی از همین مغازه کوچک در بولوار شاهنامه در ذهنش زده شد؛ حاجآقا روانهزاده با گریزی به آن سالها میگوید: گاه لباسشوییهایی که برای تعمیرات میآوردند، خیلی خراب و داغان بود. مثلا بهجز خرابی موتور، بدنه زنگ زده و خورده شده بود. بعد از سهچهارسال خودم نشستم و طراحی کردم که چطور برای آنها بدنه تولید کنم.
طبق محاسبات خودم به کابینتساز سفارش بدنه دادم و برای این ماشین لباسشوییهای تعمیری، بدنه نو و جدید انداختم. بعداز مدتی به ذهنم رسید موتورشان را هم بهجای تعمیر نو کنم. با همین فکر در همان مغازه کوچک، شروع کردم به تولید لباسشویی سطلی با موتور کولر و بدنهای که کابینتساز برایم میساخت؛ البته که موتور کولرها آن زمان خلاف امروز، خیلی پرقدرت بود.
به این ترتیب روانهزاده، سفارش ساخت ۱۰ بدنه را داد و ۱۰ موتور هم خرید و لباسشوییها را راه انداخت. این ماشینهایلباسشویی را به آشنا و فامیل فروخت. ماشینها آنقدر خوب کار میکردند و لباس میشستند که دوباره سفارش ۱۰ ماشین لباسشویی جدید گرفت.
ماشینها آنقدر خوب کار میکردند و لباس میشستند که دوباره سفارش ۱۰ ماشین لباسشویی جدید گرفت
میگوید: هنوز چندهفته نگذشته بود که دوباره سفارش ۱۰ دستگاه دیگر گرفتم. دیگر به جایی رسید که مغازه کوچک خودم کفاف این تولید را نمیداد. مغازه کناری را هم اجاره کردم و اختصاص دادم به تولید لباسشویی.
سال ۱۳۷۵ آنقدر سفارش ساخت لباسشویی تولیدی خودش زیاد شده بود که فرصت و وقت تعمیر لوازم خانگی را نداشت. این شد که مغازه تعمیرات لوازم خانگی را جمع کرد و هردو مغازهاش را در شاهنامه ۶۱ اختصاص داد به تولید ماشین لباسشویی سطلی.
تغییرات لباسشوییها، سفارشها را زیاد کرد
بدون شک خلاقیت حاجآقا علیاصغر روانهزاده بوده که او را از تعمیرکاری به اوج کارش در این روزها در کارخانه رسانده است؛ خلاقیتی که به قول خودش، شبانهروز برایش زحمت کشیده و عرق ریخته است؛ «برای اینکه ماشین لباسشوییهایم پرقدرتتر از نمونههای دیگر بشوند، تا ساعت یک شب در کارخانه میماندم و پس از تغییرات، دستگاهها را تست میکردم. ساعتها پتو میانداختم داخلشان تا ببینم چطور میشویند و میزان تولید گرما و مصرفشان چطور است.»
او میگوید: سفارشها زیاد بود و در بولوار شاهنامه، جایی برای تولید بیشتر نداشتم. در چاهشک در زمین اجارهای کارم را توسعه دادم و، چون از ضعف ماشینهای لباسشویی سر درمیآوردم، تصمیم گرفتم ماشینهای لباسشوییام را پرقدرتتر کنم؛ مثلا ماشین لباسشوییهای اتومات با قانون گریز از مرکز کار میکنند که برای شستوشوی بهتر باید تغییر میکردند.
با طراحی خودم در موتور لباسشوییها یک تسمه را تبدیل به دو تسمه کردم و دو فلکه را به سهفلکه تغییر دادم. این تغییر تبدیل به قدرت میشود و هنگام شستوشو فشار کمتری به موتور دستگاه میآورد. در قطعات همچون شفت هم تغییراتی دادم و آن را بهشکل جاندار و مقاومتر تولید کردم تا لباسها داخل لباسشویی بهتر چنگ بخورند. با این خلاقیتها ماشینهای لباسشویی سطلی ساختم که لباس را چرکمرد نمیکنند و تمیز میشویند.
حالا او لباسشوییهای سطلی خودش را از اندازه کوچک که با نام کهنهشور برای نوزادان ساخته میشود تا اندازه بزرگ که ویژه شستوشوی پتو و روفرشی و پرده است، در کارخانهاش تولید میکند که حاصلش کارآفرینی برای ۱۳۰ نفر از اهالی بولوار شاهنامه است.
دنبال کارآفرینی بودم، نه درآمد
حاجآقا روانهزاده وقتی بازارش در این کار گرفت، متوجه شد درآمد و پول آن چیزی نیست که راضیاش کند. با همین دغدغه و سر مشکلاتی هم که برای محل تولید داشت، تصمیم گرفت کارخانه بزرگتری در اسفندیان، محل تولد خودش، دایر کند و امکان اشتغال جوانان آنجا را هم فراهم کند.
او سال ۱۳۹۲ اولین ساختمان کارخانه تولید لباسشویی سطلی را در هزارمتر از زمینهای این محل دایر کرد؛ کارخانهای که امروز به ۵ هزار متر وسعت یافتهاست.
روانهزاده که همچنان در بولوار شاهنامه زندگی میکند و شیفته خاک فردوسی است، از این علاقه چنین میگوید: من و همسرم هیچوقت دوست نداشتهایم از این محدوده برویم. همه علاقهمان در کار و زندگی برای این محله بوده است. وقتی کارخانه را در زمینهای پدریام ساختم، از جوانان این محدوده دعوت به کار کردم.
حالا هر روز هشتادنفر از بولوار شاهنامه و اطراف آن به کارخانه میآیند و در بخشهای مختلف مشغول به کار میشوند. پنجاهنفر هم که بیشترشان از اهالی همین محدوده هستند، کار تزریق پلاستیک، تراش قطعات، رنگ پودری و... را برایمان در خارج از کارخانه انجام میدهند.
او میافزاید: الان هم دوست دارم کارخانه را که واقعا فضای تولیدش کم است و همین مسئله، دست ما را در صادرات بسته، توسعه بدهم و خدا شاهد است که نیتم درآمد بیشتر نیست؛ بلکه دستگیری بیشتر از جوانان این محل است تا از بیکاری نجات پیدا کنند. همیشه هم میگویم خدایا شکرت که توفیق دادی تا سفرهای پهن کنم که از کنار آن ۱۳۰ خانواده روزی بخورند.
تلاشمان بیجواب نماند
حاجآقا روانهزاده در گوشیاش، عکسهایی از اولین تولیداتش نشانمان میدهد؛ عکسهایی که در مکانهای مختلف مشهد گرفته شدهاست و میگوید: روزهای اول خودم هم مثل کارگرهایم پای تولید میایستادم. از طرف دیگر بازاریابی میکردم و به شهرستانها میرفتم تا با مشتری از نزدیک گفتوگو کنیم و خودم برایش درباره محصول و تغییراتش توضیح بدهم تا اعتماد کند.
برای عکاسی بهتر از محصولات، از اینجا لباسشویی و کولر را که الان دیگر فضایی برای تولیدش ندارم، بار میزدم و میبردم میدان قائم (عج)، روبهروی موجهای آبی و... که فضای سبز خوبی برای عکاسی داشت. محصولات را مرتب میچیدم و عکس میگرفتم. باز دوباره آنها را بار میزدم و به کارخانه برمیگرداندم. بعداز مدتی بازارم در شهرستانها قدرت گرفت.
او که سالها خودش گلهدار بوده و از کار و زحمت آن باخبر است، بعد از راهاندازی کارخانه تولید لباسشویی، تصمیم گرفت خط تولید دستگاه کرهگیر را هم راه بیندازد؛ دستگاهی برقی که جایگزین روشهای دستی قدیم برای تبدیل ماست به دوغ و کره است.
او میگوید: روش کار موتور دستگاه کرهگیر و لباسشویی یکی است؛ بههمیندلیل خط تولید آن را هم راه انداختم و روانه بازار کردم و، چون با قیمت خیلی کم و مناسب عرضه کردم، استقبال خوبی از آن شد و درحالحاضر، سیدرصد تولید ما همین دستگاههای کرهگیر یا تلمبه است که اهالی روستاها استفاده میکنند.
وقتی کارخانه را در زمینهای پدریام ساختم، از جوانان محدوده دعوت بکار کردم؛ همه علاقهمان در کار و زندگی برای این محله بوده است
او حتی در ساخت همین دستگاه هم خلاقیت به خرج داده و با دیدن نمونه تایوانی، تلمبهای تولید کرده است که از دستگاههای دیگر جمع وجورتر است و، چون اندازهاش کوچک است، جای کمتری میگیرد.
درس عبرت دیوار قدیمی توس
آقای روانهزاده دیوار قدیمی توس را که مقابل در ورودی کارخانهاش است، نشانمان میدهد و میگوید: هر روز که نگاهم به این دیوار میافتد، با خودم میگویم وجود این دیوار قدیمی، درس عبرتی است برای ما که بدانیم امروز هستیم و فردا نیستیم. پس باید خیلی حواسمان به آنچه ذخیره آخرتمان میکنیم، باشد.
از سر همین اعتقاد، رضایت کارگر و مشتری برایم اهمیت دارد. دوست ندارم نارضایتی پشتم باشد و رونق و وضعیت امروزم را هم حاصل برکت همین رضایت میدانم؛ اعتباری که با توکل بر خدا نصیبم شده است.
توفیقی که خدا میدهد
حاجعلیاصغر روانهزاده این روزها با همراهی پسرش جواد که در نبود او، کارخانه و کارگرها را راه میبرد، فراغبال بیشتری پیدا کرده است تا به آنچه برای دستگیری از نیازمندان همیشه در دلش بود، برسد.
خودش چندان تمایلی به گفتن قدمهای خیری که از درآمد همین کارخانه برمیدارد، ندارد، اما مردم محله فردوسی به نیکویی از او یاد میکنند؛ از قدمی که برای بازسازی دبیرستان فردوسی برداشته است، میگویند، از هزینهای که برای چند مسجد محله برعهده گرفته است، و از پولهایی که برای تأمین خرج و مخارج چند خانواده نیازمند اسفندیان با روی گشاده میپردازد، حرف به میان میآورند.
با اصرارمان، خودش به چند بیمار سرطانی و قلبی که تحت پوشش او هستند، اشاره میکند و میگوید که توفیق این دستگیری را، خدا به او بخشیده است؛ لذتی که حالش را کنار کار خوب میکند.
* این گزارش پنجشنبه ۱۰ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۱ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.