
قرار دوچرخهسوارها زیر درخت توت محله کارگران
خانواده علی درویشزاده از ساکنان قدیمی محله کارگران هستند. علی در کوچهپسکوچههای این محله بازی کرده و قدکشیده است. حالا که در بیستوهفتسالگی خاطراتش را مرور میکند، بیشتر از هر زمان دیگری، دلش برای روزهای کودکی و نوجوانیاش که در محله سپری شد، تنگ میشود. محلهای که پر از باغ میوه و زمینهای کشاورزی بود و حالا بسیار تغییر کرده است. او از این تغییرات هم خوشحال است و هم ناراحت.
ما هرسال، دهه آخر صفر و نیمهشعبان، در خانهمان مراسم برپا میکنیم. بچه که بودم، وقتی مراسم تمام میشد، من و چند بچه دیگر، پنهان از چشم بزرگترها پشت دستگاه صوت میرفتیم؛ زیرا اجازه نمیدادند ما به آن نزدیک شویم. با پسرعمویم، متنهای مداحی را که بلد بودیم، پشت میکروفن میخواندیم. یکی مداحی میکرد و بقیه سینه میزدند.
از چهاردهسالگی با مسجد حضرت ولیعصر (عج) آشنا شدم. اوایل که به مسجد میرفتم، چون سنم کم بود، به من مسئولیت زیادی نمیدادند. اما کمکم کارها را به من سپردند و فرمانده پایگاه بسیج شهیدکامیاب این مسجد شدم. برایم شیرین است که توانستم پلهبهپله رشد کنم. خیلی از آن بچههایی که دیروز دستشان را میگرفتم و به حرم میرفتیم، امروز بزرگ شده و مسئولیت گرفتهاند.
در انتهای کوچه چمن ۱۳ یک آبخوری قرار داشت که ما پسرهای محله، وقت دوچرخهسواری در روزهای تابستان، از آن سیراب میشدیم. کنار آبخوری، درختان توت قدیمی بود. فصلش که میشد، از درخت بالا میرفتیم و حسابی توت میخوردیم و بعد هم در محله دوچرخهسواری میکردیم. چند سال است آن آبسردکن بهدلیل سدمعبر از پیادهرو جمع شده است.
سر کوچه چمن۷، حمام عمومی «چمن» قرار داشت که مرحوم پدربزرگم در آنجا کار میکرد. حمام در مسیر چند گاراژ قرار داشت و علاوهبر رانندگان اتوبوس، زائران هم از آن استفاده میکردند. حالا به آپارتمان و مغازههای مختلف تغییر کاربری داده است. خاطره مشترک همه ما از حمامها عمومی، نوشابه سردی است که سفارش میدادیم.
بین خیابان چمن۳ و ۵ باغی بود که در حال حاضر زمینش به حوزه علمیه واگذار شده است. وقتی ما بچه بودیم، آنجا زمین کشاورزی بود و صیفیجاتش را به مردم میفروختند. مادرم سبدی دستم میداد و من را به سر زمین میفرستاد تا خیار و گوجه و بادمجان و... بخرم. ما پسرها دوروبر آن زمین، فوتبال هم بازی میکردیم.
سر کوچه چمن ۵ مغازه سوپرمارکت آقای ذبیح بود که همهچیز داشت. بین مغازههای اطراف، فقط او بود که شیر سهمیهای میآورد. همه اهالی از صبح زود، سبدهایشان را که چند شیشه خالی داخلش بود، در نوبت میگذاشتند تا بار شیر برسد. من هم بارها در صف ایستاده بودم. خداوند آقاذبیح را رحمت کند. متأسفانه مغازهاش بعداز تغییرات خیابان تخریب شد.
* این گزارش سهشنبه ۱۱ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۸ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.