کد خبر: ۱۲۶۱۰
۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
زیارت شبانگاهی بتول بهرامی ۲۰ ساله شد

زیارت شبانگاهی بتول بهرامی ۲۰ ساله شد

بتول بهرامی از سال‌۱۳۸۱ که روزگار، همسرش را از او گرفت، قرار شبانه‌اش با حرم ترک نشده است. او نیمه‌شب راهی زیارت می‌شود و تا بعد‌از طلوع خورشید آنجا می‌ماند.

اهل اراک است و بعد از ازدواج، به مشهد آمده. چنددهه می‌شود که ساکن کوچه‌های قدیمی طبرسی جنوبی شده است. هر‌چند نور چراغ‌های حرم و پرواز پرنده‌ها را در صحن‌ها نمی‌بیند، زندگی‌اش گره خورده با صدای نقاره‌خانه و بوی اسپند و گلاب که سهم او در بیست‌ساله گذشته از زیارت شبانه اش است.

نابینایی‌اش از هفت‌سالگی آغاز شد. آن زمان پزشکان در اراک، چشم‌هایش را به‌خاطر یک عفونت شدید تخلیه کردند؛ زیرا اگر چنین نمی‌کردند، خطر سرایت عفونت به قلب و مغز وجود داشت.

بتول بهرامی، بانوی شصت‌و‌پنج‌ساله‌ای است که از سال‌۱۳۸۱ که روزگار، همسرش را از او گرفت، قرار شبانه‌اش با حرم ترک نشده است. سبک زندگی‌اش را طوری ساخته که حدود نیمه‌شب راهی حرم شود و تا بعد‌از طلوع خورشید آنجا بماند. برای همین هر شب، فانوس دلش را در دست می‌گیرد و راهی زیارت می‌شود.

 

زندگی با زیارت

تصویرش، برای اهل محل و ساکنان خیابان وحدت آشناست. عینک مشکی، عصایی سفید، کیفی زیر چادر و تسبیحی در دست. قرار ما با او زیر تابلو طبرسی‌۲۵ است. مسیرش را مثل شعر حفظ است؛ «کوچه‌های پیچ‌در‌پیچ وحدت، ابتدای طبرسی‌۲۵، مستقیم تا حرم. آن‌قدر این راه را رفته‌ام که می‌دانم وقتی به نرده‌ها می‌رسم، گنبد مقابلم است.»‌

کیفش فقط برای وسایل روزمره نیست؛ او همیشه یک قلم هوشمند و قرآن هوشمند هم با خود دارد تا بتواند قرآن بخواند. می‌گوید: وارد حرم که می‌شوم، نماز‌های مستحبی می‌خوانم. نماز شب، نماز حضرت رسول (ص) و‌.... نه‌تنها حوصله‌ام سر نمی‌رود که برای نمازهایم وقت هم کم می‌آورم.

 

بتول بهرامی ۲۰ سال است هرشب به پابوس امام‌رضا(ع) می‌رود

 

شب‌های زنده، زائر بیدار

خیابان‌های منتهی به حرم، حتی در بامداد، زنده و بیدارند. روشنی چراغِ مغازه‌ها و گام‌های زائران، همه نشانه‌ای از همین بیداری و پویایی است. بتول‌خانم می‌گوید: بیشتر این کاسب‌ها من را می‌شناسند؛ زیرا در همه این سال‌ها مسیرم همین بوده است. یک‌بار هم عکسم را در کانال‌های فضای مجازی گذاشته بودند. وقتی اقوام زنگ زدند، فهمیدم.

آن‌قدر این راه را رفته‌ام که می‌دانم وقتی به نرده‌ها می‌رسم، گنبد مقابلم است

وقتی از او می‌پرسیم که در مسیر با خودش چه می‌گوید یا چه حاجتی طلب می‌کند، می‌گوید: صلوات می‌فرستم، ذکر می‌گویم، هر دعایی که به زبانم بیاید. حاجت خاصی ندارم، به خدا می‌گویم هر‌چه خودت صلاح می‌دانی. حتی برای شفا هم نیامده‌ام. شاید صلاح نباشد.

 

دعا برای دیگران

خادمان حرم سراغش می‌آیند و می‌گویند «برای طلب حاجت‌هایمان دعا کن.» با سادگی زیبایی می‌گوید: بعد از این همه سال، خادم‌های حرم من را می‌شناسند و زیاد پیش می‌آید که بیایند و حاجتشان را بگویند تا در نماز‌ها و زیارتم برایشان دعا کنم. یکی داماد می‌خواست، یکی عروس، یکی بچه نداشت، یکی خانه می‌خواست و هر‌کدام می‌گفتند برای ما دعا کن. یکی‌دوبار پیش آمده که وقتی من را دیده‌اند و گفته‌اند حاجتمان را گرفتیم. او برای نزدیکانش هم از امام‌رضا (ع) می‌خواهد کمکشان کند، اما معتقد است که به هیچ چیز نباید اصرار کرد؛ چون هر‌چه صلاح انسان در آن باشد اتفاق می‌افتد.

 

مستقل و استوار

در راه حواسش به مردم و صحبت‌هایشان است. از موانعی که در مسیر جلو راهش وجود دارد، گله می‌کند. بعضی از کسبه، موتورهایشان را در مسیر خط زرد پارک می‌کنند. می‌گوید: بعضی‌ها می‌خندند. بعضی‌ها بی‌اعتنا، در مسیرم می‌ایستند و رد نمی‌شوند. گاهی هم می‌شنوم که وقتی من را می‌بینند، خدا را به‌خاطر بینایی‌شان شکر می‌کنند.

تنهایی‌اش به خواست خودش است و توضیح می‌دهد: فرزندی ندارم و اقوامم هم در مشهد نیستند. همه اعضای خانواده‌ام در اراک هستند. اگر بخواهند بیایند هم نمی‌توانند با من زندگی کنند؛ چون سبک زندگی من بر‌اساس زیارت چیده شده است و با دیگران فرق دارد. من می‌خواهم زود شام بخورم، زود بخوابم، شب‌ها حرم بیایم. کسی با این ریتم نمی‌سازد.

درحالی که گنبد طلایی حرم نمایان است و به آن نزدیک‌تر می‌شویم، می‌پرسیم وقتی حالتان بد می‌شود، چه کسی به شما رسیدگی می‌کند که با لحنی قاطع جواب می‌دهد: خودم. تا حالا طوری نشده‌ام که نتوانم کاری برای خودم انجام بدهم.

‌در ازای بینایی که ندارد، فکر می‌کند خدا به او چه داده است؟ این را که می‌پرسیم، مقتدرانه می‌گوید همه‌چیز. خدا همه‌چیز به من داده است. هرچند از وقتی دو تا عمل کرده‌ام، روی هوشم تأثیر گذاشته است، اما هنوز سطح هوشی بالایی دارم و بسیاری از کار‌ها را به‌خوبی می‌توانم انجام بدهم.

هرکسی می‌خواست ساعت بداند، از من می‌پرسید. حتی در کار‌های تخصصی هم دقت و مهارت داشتم. آن موقع‌ها که گازکشی نبود، همسایه‌ها کپسول گاز را که می‌خواستند وصل کنند، من را می‌بردند تا وصلش کنم.

‌دعای همیشگی‌اش در نماز‌ها این است که خوار بالین نشود. آهی می‌کشد و رو به گنبد می‌گوید: آرزویم این است که جان سالم داشته باشم. خوار بالین نشوم؛ چون بچه ندارم که دستم را بگیرد. دوست دارم تا روی پا هستم و می‌توانم حرم بیایم، باشم، اما وقتی که دیگر نتوانستم بیایم زیارت، عمرم تمام شود.

 

تو همپایم باش، من چشم‌هایت می‌شوم

مریم قوی‌پنجه، همسایه و دوست بتول‌خانم، نزدیک به ۱۰‌سال است او را می‌شناسد. مریم‌خانم می‌گوید: آشنایی من با خانم بهرامی به روضه‌های ماهانه‌ای برمی‌گردد که در خانه مادرم برگزار می‌شود. گاهی برای آنکه پیام‌های روی گوشی‌اش را بخوانم، پیش من می‌آید.

همیشه می‌گوید بعضی کارهایم را فقط مریم می‌تواند انجام بدهد؛ هرکسی بلد نیست. پارسال که برای زیارت کربلا رفته بود، تلفن و مدارکش را دزدیدند و حالا برای سفر اربعین، درگیر گرفتن پاسپورت و مدارک جدید است. من هم با او می‌روم تا کارهایش را انجام بدهد.

مریم‌خانم قرآن و کتاب هوشمند بتول‌خانم بهرامی را نشان می‌دهد و می‌گوید: کتاب را می‌آورد تا روی صفحاتش چسبِ پهن شفاف بکشم تا دوام بیشتری داشته باشد. چند بار این کتاب گم شده یا آسیب دیده است، اما هر‌بار خودش یکی دیگر از فروشگاهی اطراف امامزاده سیدمحمد می‌خرد.

بتول خانم خیلی آدم صبوری است و هیچ‌وقت شکایت نمی‌کند. همیشه می‌گوید راضی‌ام به رضای خدا

در خانه اش روضه برگزار می‌کند و خیلی از خانم‌های محله نذر‌های خود را آنجا می‌برند. خانم بهرامی برای من تنها یک همسایه نیست؛ دوست است. گاهی شب‌ها با او به زیارت می‌روم، یکی‌دوبار که در روز هم می‌خواستم او را با خودم به حرم ببرم، به‌شوخی به او گفتم «تو بیا در زیارت همپای من باش، من هم چشم تو می‌شوم.»

خیلی آدم صبوری است و هیچ‌وقت شکایت نمی‌کند. همیشه می‌گوید راضی‌ام به رضای خدا. انگار امام‌رضا (ع) همه زندگی اش است. همسرش جانباز بود و آن‌طور‌که همسایه‌ها می‌گویند، خیلی به خانم بهرامی احترام می‌گذاشت. حتی کفش‌هایش را جلو پایش جفت می‌کرد.

 

همراه شب‌های حرم

مهدی شریف، یکی از کسبه بازار خیابان طبرسی است که هر شب بتول‌خانم بهرامی را در این مسیر می‌بیند و او را می‌شناسد. آقا‌مهدی می‌گوید: اولین‌بار زمستان سال گذشته، زمانی‌که تازه ساکن این محله شده بودم، او را دیدم. خانمی تنها و با عصا در کوچه‌های خلوت و تاریک راه می‌رفت. رفتم جلو، پرسیدم کجا می‌روید؟ گفت می‌خواهم به حرم بروم.

در همان برخورد اول فهمیدم از ترحم بیزار است. از آن به بعد هرشب هر‌وقت خواستم کمکی کنم سعی کردم طوری باشد که ناراحت نشود. یک‌بار مسیر دیگری به او پیشنهاد دادم که به نظرم راحت‌تر بود، اما قبول نکرد و گفت من همین مسیر را بلدم. بار‌ها دیده‌ام که افراد با عجله عبور می‌کنند و به او تنه می‌زنند، اما هیچ واکنش بدی نشان نمی‌دهد. جوری رد می‌شود که انگار اتفاقی نیفتاده است.

شریف که دعا‌های خالصانه بهرامی را بار‌ها شنیده است، ادامه می‌دهد: این خانم مؤمن، همیشه مشغول ذکر گفتن است. یک بار از او خواستم برای مادرم دعا کند.

 

* این گزارش شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۰ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44