کد خبر: ۱۲۳۷۴
۰۶ تير ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
در چزابه از گردان نودنفری، فقط پانزده نفر ماندیم

در چزابه از گردان نودنفری، فقط پانزده نفر ماندیم

عبدالله امینی از نفس‌گیر‌ترین عملیات دوران حضور در جبهه یاد می‌کند: فرمانده گروهان ما و معاونش شهید شده بودند. دشمن شروع به پیشروی کرده بود و چاره‌ای جز تسلیم نداشتیم، اما ایستادگی و شهادت را به اسارت ترجیح دادیم.

صدای دنباله‌دار گلوله‌ها سکوت شب را می‌شکست. دشمن، مستأصل و عصبانی از پیشروی بچه‌ها، دیوانه‌وار آتش خشمش را از زمین و آسمان به روی آنها گرفته بود. فرمانده و معاونش شهید شده بودند. از گردان نودنفری فقط پانزده نفر زنده مانده بودند. فرمانده ارشد چراغچی وعده رسیدن نیروی کمکی تا سپیده صبح را داده بود، اما با آن حجم آتشی که بر سرشان می‌ریخت، گمان به زنده‌ماندن نداشتند. همه‌چیز داشت رنگ می‌باخت جز ایمان به پیروزی.

این خاطره عبدالله امینی از روز‌های دفاع‌مقدس در دهه ۶۰، بی‌شباهت به آن صبح جمعه نیست. آقاعبدالله می‌گوید: صبح جمعه، بیست‌وسوم خرداد که متوجه شهادت خیلی از فرماندهان ارشد نظامی به دست رژیم صهیونیستی شدم، ناراحت شدم، اما ناامید نه.

 

به استقبال شهادت رفتیم

عبدالله امینی، جانباز ۵۰ درصد محله سیدرضی، با حمله اخیر رژیم غاصب صهیونیستی به کشورمان، خاطرات دلاورمردی خود و هم‌رزمانش برایش زنده شده بود. او از روز‌هایی می‌گوید که پسر‌ها پشت لبشان سبز نشده، لباس رزم می‌پوشیدند و عزم جنگ می‌کردند. امتحانات شهریور سال ۱۳۶۰ بود و عبدالله سال آخر متوسطه که خبر شهادت پسرخاله‌اش را به او دادند. او از همان‌جا تصمیم گرفت درس و مدرسه را بگذارد برای پایان جنگ.

آن حرکت شجاعانه که با نیروی کم و بدون تجهیزات خاصی به دل دشمن زدیم، بعثی‌ها را به اشتباه انداخت

آقاعبدالله که در چند عملیات مهم شرکت کرده است و جراحت‌هایی از آن روز‌ها به یادگار دارد، از درگیرشدن در تنگه چزابه به‌عنوان نفس‌گیر‌ترین عملیات دوران حضور در جبهه یاد می‌کند: تنهازمانی که در جبهه اشهدم را خواندم و مرگ را پیش چشمانم دیدم، آن موقعیت بود، اما قرار نبود مرگ باخفت و اسارت در کار باشد.

فرمانده گروهان ما و معاونش شهید شده بودند. دشمن شروع به پیشروی کرده بود و چاره‌ای جز تسلیم نداشتیم، اما ایستادن رودررو با دشمن و شهادت را به اسارت ترجیح دادیم و با فریاد الله اکبر درحالی‌که آتش رگبار را روی نیرو‌های بعثی گرفته بودیم، از پشت خاک‌ریز‌ها بیرون آمدیم. آن‌ها با دیدن حجم زیاد آتش، ترسیدند و پا به فرار گذاشتند، در حالی‌که فریاد «ارجوک ارجوک» به معنای عقب‌گرد در میان همهمه‌ها شنیده می‌شد.

 

خاطره رزمنده دوران دفاع مقدس از نبردی که با وجود شهادت فرماندهان به پیروزی ختم شدایرانی باخت نمی‌دهد

 

آماده سربازی‌ام

این رزمنده دوران دفاع‌مقدس که به گفته خودش الان هم آماده سربازی میهن است، شجاعت را رمز پیروزی می‌داند و می‌گوید: آن حرکت شجاعانه ما که با نیروی کم و بدون تجهیزات خاصی به دل دشمن زدیم، بعثی‌ها را به اشتباه انداخت و به گمان رسیدن نیروی کمکی و تازه‌نفس، اسلحه‌ها را بر زمین انداختند و در تاریکی شب محو شدند. از آن شب و آن وضعیت، معجزه از دل ایمان و شجاعت بیرون آمد. وقتی هم که صبح نیرو‌های کمکی آمده بودند، نسخه دشمن بعثی چندصدنفره را با پانزده نفر پیچیده بودیم.

آقاعبدالله در پایان این خاطره، وضعیت آن روز‌ها را با الان مقایسه می‌کند و می‌گوید: اول ایمان و بعد هم شجاعت ایرانی همیشه کارساز است و به این دلیل است که ایرانی باخت نمی‌دهد.

او که در آن درگیری بر اثر موج انفجار دو چشمش را ماه‌ها از دست داده بود و در عملیات آزادسازی بستان نیز یک پایش مجروح شده است، این‌طور نقل می‌کند که غیرت زن و مرد ایرانی در برابر هر دشمنی کارساز است.

 

* این گزارش چهارشنبه ۴ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44