کد خبر: ۱۰۷۸۶
۲۱ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۰

شهید صیاد شیرازی مثل فرشته بود و من قدرش را کم دانستم

مادر سپهبد صیادشیرازی می‌گوید: یک بار برای او و برادر کوچک‌ترش لباس زمستانی خریدیم. تا زمانی که با پسر رفتگر دوست بود، لباس زمستانی نو را به تن نمی‌کرد و لباس‌های کهنه‌اش را می‌پوشید.

ط‌اهره دررودی| می‌گویند شهید مانند گل خوش‌بویی است که عطر آن هنگام شکفتن جسمش به مشام می‌رسد، رنگ سرخ خون او هم وادی شقایق‌های آتش گرفته را تداعی می‌کند. 

با این حال سخن گفتن از مردی بزرگ که حالا ۱۳ سالی است که به تبار شهیدان پیوسته برایم کاری بسیار سخت و دشوار است زیرا شهادت کار مردان بزرگ است، شهادت برترین معراج عشق است.

وقتی سخن از صیاد دل‌هاست اشک‌هایم بی‌اختیار سرازیر می‌شود، کافی است عکس‌هایش را روی میز اتاق مادر پیرش که پس از شهادت امیر سپهبد، ساکن محله ما و حالا دیگر زمین‌گیر شده است ببینم تا چیزی برای گفتن نداشته باشم.

پیرزن حدس می‌زند در دلم چه می‌گذرد، معطل نمی‌کند و شروع می‌کند به یادآوری خاطرات، انگار حفظ شده است کلمه به کلمه‌اش را از بس که در سال‌های نبودنش با یادآوری آنها زندگی کرده است.

پای درددل که نه، خاطراتش می‌نشینم. خاطراتی که تنها از اعماق وجود یک مادر می‌تواند چنین زیبا بیرون بیاید.

 

از کودکی درک بالایی داشت

شهربانو شجاع، مادر شهید‌صیاد‌شیرازی که هفت فرزند دارد و ساکن محله سید رضی مشهد است، در وصف سردار شهید می‌گوید: با اینکه پسر سومم(جعفر)خیلی خوب است، ولی مثل علی نمی‌شود.

خداوند به من فرشته داده بود و من قدرش را کم دانستم. از مهم‌ترین خصوصیات علی محبت زیاد و درک بالایش بود. وقتی بچه دومم را باردار بودم (برادر شهید که ۳‌سال از او کوچک‌تر است)، باز به او محبت خاصی داشتم. وقتی که این بچه به دنیا آمد، علی دیگر روی زانویم نمی‌نشست. 

وقتی به او می‌گفتم: «چرا از روی زانویم بلند می‌شوی؟» با همان لحن کودکانه‌اش به من می‌فهماند که باید به نوزاد توجه بیشتری بکنم.

با آن سن کم، شعور بالایی داشت و مثل آدم‌بزرگ‌ها رفتار می‌کرد و رفتارهای بزرگ‌منشانه از او سر می‌زد. به قدری مهربان و دوست‌داشتنی و مظلوم بود که دائم نگرانش می‌شدم و دلم برایش تنگ می‌شد.  

 

 

حذر از مال حرام

مادر شهید‌صیاد‌شیرازی در ادامه سفر به خاطراتش می‌گوید: روزی او را به باغ میوه‌ای فرستادم تا برادر کوچکش را از کار ناپسندی که میوه چیدن از باغ‌های مردم بود، منع کند و او را به خانه بیاورد.

وقتی به باغ می‌رسد و آن انجیر‌ها را می‌بیند، در دلش می‌گوید: «چه میوه‌های بزرگ و خوشمزه‌ای!» و خودش هم به هوس می‌افتد که کمی از آنها بخورد. ناگهان همین که می‌خواهد از پرچین باغ بالا برود، یک مار از لابه‌لای پرچین بالا می‌آید و به سمت او حرکت می‌کند. علی پا به فرار می‌گذارد و از ترس، پشت سرش را نگاه نمی‌کند.

بعد از مدتی در همان عالم نوجوانی با خودش فکر می‌کند که خدا خواسته به او بگوید که هرگز مال حرام نخورد.

 

شهید صیاد شیرازی مثل فرشته بود و من قدرش را کم دانستم

 

افتادگی، مرامش بود

او خیلی عاطفی بود و آزارش حتی به یک مورچه هم نمی‌رسید. مسیر مدرسه را آرام طی می‌کرد و برمی‌گشت. مادر شهید‌صیاد‌شیرازی هنوز هم هنگام بیان خاطرات شهید آه می‌کشد و ادامه می‌دهد: اواخر دوره دبیرستان با پسر یک رفتگر دوست شده بود و با یکدیگر به مدرسه می‌رفتند.

یک بار برای او و برادر کوچک‌ترش لباس زمستانی خریدیم. تا زمانی که با این پسر رفتگر همراه بود، لباس زمستانی نو را به تن نمی‌کرد و لباس‌های کهنه‌اش را می‌پوشید.

همسایه‌ها همیشه می‌گفتند: «چرا بچه‌های آقای شیرازی (پدر‌شهید) لباس کهنه می‌پوشند؟» آن زمان در گرگان زندگی می‌کردیم و وضع مالی نسبتا خوبی داشتیم، ولی این‌گونه رفتار می‌کرد.

 

به تحصیل خواهر و برادرانش اهمیت می‌داد

در ادامه این گفتگو خواهر شهید‌صیاد‌شیرازی با مادر همراه می‌شود. صدیقه صیاد‌شیرازی برای اینکه مادرش خسته نشود رشته کلام را به دست می‌گیرد و سپس می‌افزاید: در خانه با بچه‌ها مثل پدر رفتار می‌کرد.

به همه می‌گفت: «لباس‌هایتان را خودتان بشویید و اتو کنید تا مادر فقط برایتان غذا درست کند. ایشان مسئول انجام کارهای شما نیست. خسته می‌شود.»

در درس دادن و کمک تحصیلی در خانه هم زبانزد بود. رفتارش در منزل نمونه رفتار یک انسان بزرگ بود. در منزل خیلی کمک و همکاری می‌کرد. آگاه بود که چه کاری را باید انجام بدهد و درک بالایی داشت. انگلیسی را به ما طوری یاد داده بود که بهتر از فارسی می‌نوشتیم.

 

مادر، لباس‌های علی را جدا می‌شست

همان‌طور که خواهر شهید حرفش را ادامه می‌دهد، سرم را پایین می‌اندازم تا چشمان خیسم را نبینند. او حرفش را این‌طور دنبال می‌کند: شهدا انسان‌های برگزیده و متمایزی هستند و خدا در آنها چیزی دیده که به این مقام والا می‌رساندشان.

مثلا در مورد برادر خودم باید بگویم که مادر آن‌قدر او را دوست داشت که همیشه لباس‌هایش را جدا از لباس‌های دیگران می‌شست. لبخندی به لبش می‌نشیند و ادامه می‌دهد: شهید صیاد برادر بزرگ‌تر ما بود و پس از مرگ پدر برایمان حکم پدر را داشت، من یادم می‌آید حتی بعد از ازدواج هم از ما غافل نشد و همیشه به کار‌های ما رسیدگی می‌کرد.

 

ازدواج شیرین

می‌خواهم کمی در مورد ازدواج و فرزندان سردار صیاد شیرازی بدانم برای همین خواهر بزرگوار ایشان می‌گوید: شهید‌صیاد متولد سال‌۱۳۲۳ بود. در جوانی با دختر عمویم ازدواج کرد و هر دو محجوب و با‌وقار بودند، حاصل این ازدواج دو فرزند پسر و دو فرزند دختر بود. 

علی آن‌قدر محجوب بود که صحبت ازدواج را هم نمی‌کرد، همسرش را مادرم انتخاب کرد

آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: برادرم آن‌قدر محجوب بود که حتی صحبت ازدواج را هم نمی‌کرد، همسرش را مادرم انتخاب کرد و او هم حرفی روی حرف مادرم نمی‌زد.

چیزی که بیشتر در ازدواج شهید به چشم می‌آید سادگی مراسم ازدواجش بود. در کل شهید بسیار ساده زندگی می‌کرد و این می‌تواند الگویی برای جوانان باشد.

 

حسینیه شهید 

وقتی وارد منزل خانواده صیاد‌شیرازی که در یکی از خیابان‌های سید‌رضی قرار دارد می‌شوی تابلوی حسینیه «شهید‌امیر‌سپهبد علی صیاد‌شیرازی» نظرت را جلب می‌کند.

از صدیقه، خواهر شهید در این خصوص توضیحاتی خواستم. او در جواب می‌گوید: منزلی که ما بعد از شهادت امیر در آن زندگی می‌کنیم زیرزمینی دارد که تصمیم گرفتیم آن را به حسینیه‌ای با نام شهید تبدیل کنیم زیرا امیر شهید علاقه زیادی به ائمه اطهار (ع) داشت و در منزل مسکونی خودش که در تهران است نیز حسینیه‌ای برپا کرده بود.

پس از افتتاح این حسینیه سردار شهید به خوابم آمد و در خواب به من گفت که از این کار بسیار راضی است و ما را بسیار تشویق کرد.

ما نیز سعی می‌کنیم هر سال امکانات و فضای این حسینیه را گسترش دهیم تا بتوانیم فعالیت‌های فرهنگی مذهبی بیشتری در این مکان داشته باشیم.

صدیقه صیاد‌شیرازی با اشاره به اینکه در این حسینیه پایگاه بسیج خواهران را راه‌اندازی کرده است می‌گوید: علاوه بر این پنج‌شنبه شب ها، صبح جمعه‌ها و روز‌های یک شنبه مراسم دعا در این مکان برگزار می‌شود.

او به برگزاری جلسات تفسیر قرآن و احادیث در این حسینیه اشاره می‌کند و می‌افزاید: از اینکه حسینیه‌ای با نام شهید راه‌اندازی کردیم بسیار خوشحالیم زیرا این برنامه‌ها برای ما حکم باقیات و صالحات را دارد.

 

خدمت در ارتش 

صدیقه صیاد‌شیرازی به یادآوری خاطره‌ای دیگر از شهید می‌پردازد و می‌گوید: دوست نداشت با هر کسی ارتباط داشته باشد و خیلی برایش مهم بود که طرف مقابل اهل طاعت و عبادت باشد. خیلی پاک و نجیب بود و با همسایه‌ها به مهربانی رفتار می‌کرد.

خواهر شهید ادامه می‌دهد: پدرم مخالف ورود علی به ارتش بود و حاضر بود تمام دارایی‌مان را بفروشیم و برایش هزینه کنیم تا او در رشته ریاضی تحصیل کند، چون ریاضی‌اش بسیار خوب بود.

پدرم برای‌اینکه خودش نظامی بود و از این شهر به آن شهر می‌رفت و سختی‌های زیادی می‌کشید، نمی‌خواست علی هم همان راه را ادامه بدهد، ولی شهید به ارتش و تحصیل در دانشکده افسری علاقه داشت.

می‌گفت‌: «پدر! خدمت، خدمت است، حال می‌خواهد در ارتش باشد یا جای دیگر. فرقی ندارد در کجا باشیم و کجاخدمت کنیم.» او ادامه می‌دهد: از دیگر ویژگی‌های او، نظم بسیار و حساس بودن به کارهایش بود. خود را مسئول و موظف به انجام کار‌ها و وعده‌هایش می‌دانست.

 

شهید صیاد شیرازی مثل فرشته بود و من قدرش را کم دانستم

 

نمی‌خواستم باور کنم‌

می‌پرسم: وقتی خبر شهادت او را شنیدید چه حالی داشتید؟ تا چند ثانیه سکوت بر فضا حاکم می‌شود. 

صدیقه صیاد‌شیرازی با صدایی لرزان و اشکی که امان نمی‌دهد سکوت را می‌شکند: درست ۲۱‌فروردین سال‌۷۸ بود، آن‌موقع من مسئولیت حوزه علمیه در شهرستان درگز را برعهده داشتم.

اشکش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: البته به من نگفتند که برادرت شهید شده، گفتند او را ترور کرده‌اند و در بیمارستان بستری است. هرچند فهمیده بودم که علی رفته است، اما نمی‌توانستم باور کنم، هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم او از بین ما برود.

همیشه می‌گفت: «دعا کنید شهید شوم.» می‌گفتم: مادر تو همین الان هم با خدمت‌هایی که در جنگ کردی چیزی از شهدا کم نداری

 

آرزوی شهادت 

حالا دیگر صدای مادر هم درمی‌آید و فضا را با بهت و اشک تلفیق می‌کند: او همیشه به من می‌گفت: «دعا کنید شهید شوم.» من می‌گفتم: مادر تو همین الان هم با خدمت‌هایی که در جنگ کردی چیزی از شهدا کم نداری، اما خدا به حرف دلش گوش کرد.

صدیقه صیاد‌شیرازی دنباله حرف مادر را می‌گیرد، خود شهید صیاد همیشه آرزوی شهادت داشت و به فیض شهادت نائل شدن هم چیز کمی‌نیست که خدا به او هدیه کرد. امیدوارم که شفاعت ما را بکند.  

ما باید از شهدا بیاموزیم، شهید صیاد شیفته ولایت بود. جوان‌ها هم باید یاد بگیرند و گوش به فرمان رهبر معظم انقلاب باشند تا روح شهدا از آنها راضی باشد.

 

توقف قطار برای اقامه نماز اول وقت

هر از گاهی مادر شهید که یک گوشه ساکت نشسته چیزی یادش می‌آید و آرام زیر لب زمزمه می‌کند. اما نه من طاقت شنیدن صدای داغدار او را دارم نه لرزش صدای او امان می‌دهد تا چیزی بشنویم.

صدیقه صیاد‌شیرازی با گفتن «یادش به‌خیر» جمله‌اش را آغاز می‌کند و می‌گوید: او هیچ‌وقت ورزش کردن را کنار نمی‌گذاشت، سال‌های زیادی وزنش ثابت بود و وضعیت فیزیکی آماده‌ای داشت.

لبی‌تر می‌کند و ادامه می‌دهد: ویژگی اخلاقی مهم او اهتمامش به اقامه نماز اول وقت بود حتی اگر در جلسه مهمی بود، جلسه را ترک می‌کرد و نماز می‌خواند.

از هم‌رزمان او شنیده بودم که روزی شهید سفری با قطار و قبل از سفر به راننده قطار سفارش کرده بود که «هنگام اذان  در اولین ایستگاه توقف کن تا نماز اول وقت بخوانیم.» برادرم هنگام اذان در راهروی قطار اذان گفته تا مسافران برای نماز اول وقت آماده باشند.

 

فراز‌هایی از وصیتنامه شهید

وارد حسینیه که می‌شوم فضای معنوی و پاک و صمیمی‌اش مرا محو می‌کند، همه‌چیز سبز‌رنگ است. با توجه به ایام سوگواری حضرت فاطمه زهرا (س) تمثال‌ها و شمایلی به دیوار‌های آن آویخته شده است.

روبه‌روی در، عکس شهید را می‌بینم که در کنار آن فراز‌هایی از وصیتنامه‌اش با خط زیبایی نوشته شده است.

«خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا! تو خود می‌دانی که همواره آماده بوده‌ام آنچه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود. 

پروردگارا! رفتن در دست توست، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن‌قدر با دشمنان قسم‌خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم. خداوندا! ولیّ امرت، حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای را تا ظهور حضرت‌مهدی (عج)، زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب‌العالمین.» 

* این گزارش پنج شنبه، ۲۲ فروردین ۹۲ در شماره ۴۹ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44