
حاجی عطری قدیمیترین کفشدوز محله راهآهن
گویا قدیمیترین کفشدوز منطقه یا حتی شهر است. هنوز که هنوز است در ۷۶ سالگی در مغازه کوچک و جمعوجورش در خیابان شهیدمحسن کاشانی محله راهآهن مشهد، درفش و چکش و گَزَن در دست میگیرد و چرم به قالب میکشد تا کفشهای دستدوز تولید کند.
حین گفتوگو هم دست از کار نمیکشد و درحالیکه سر را روی یک جفت کفش مردانه خم کرده، زائدههای تخت آن را میبُرد. آرام و باوقار حرف میزند؛ حتی وقتی دارد شوخی میکند. گاه، انگار که برای ادامه گفتوگو دودل شده باشد، میپرسد: این حرفها حرفهای مناسبی هستند؟ جوانها به این تجربههای بزرگترها توجه میکنند؟
روحیه خوبی دارد و روزهای تعطیل را باعث خستگی و کسالتش عنوان میکند! علی ابراهیمیعطری، کفشدوز قدیمی محله راهآهن ۶۵ سال است کار میکند و قصد ندارد بازنشسته شود.
پدرم ما را به بهشت آورد
پسوند نام خانوادگیاش «عطری» را از پیشه پدر دارد؛ پدری که در تبریز بهجز خواروبارفروشی مغازه عطرفروشی هم داشته است. میگوید: آن زمانها شغل یا ویژگیهای دیگر مردم نامخانوادگیشان میشد.
هرچندکه ما آشنایی هم داریم که با اینکه نازیباست، فامیلش شده «فرشته»!پدر برای آقای عطری جایگاهی مهم و تاثیرگذار در زندگی او دارد که به نامخانوادگی محدود نمیشود. پدری که سال آخر عمرش با مهاجرت به شهر امامرضا(ع) و حتی انتخاب شغل برای فرزند خود ادامه مسیر زندگی او را مشخص میکند.
کفشدوز پیشکسوت محله ما تعریف میکند: در تبریز به دنیا آمدم، اما ۱۰ سالم که بود، پدرم داروندار زندگیاش را به حراج گذاشت و گفت خانوادهام را به بهشت میبرم. واقعا هم مشهدی که ما در آن زندگی میکنیم، بهشت است، اما ارزش آن را نمیدانیم!
برای روز تولد امامرضا(ع) از کشورهای گوناگون با کلی زحمت و خرج به اینجا میآیند و به حضرت تبریک میگویند تا روزی هم امام به دیدارشان بیایند. اگر ظاهربین نباشیم و عمیق فکر کنیم، میبینیم یا اینجا بهشت است یا روزنهای است که از آن به بهشت میرسیم.
میگویم: شغلم پاپوشدوختن است!
او ادامه میدهد: در مشهد که مستقر شدیم، پدرم خواروبارفروشی باز کرد. او به ما پنجبرادر میگفت اگر روزی سهبار صبح و ظهر و شب برای نماز به حرم مطهر بروید، تازه وظیفهتان را انجام دادهاید؛ بیشتر از آن اگر به زیارت رفتید آنوقت از امامرضا (ع) توقعی داشته باشید! هیچوقت بیوضو نبود و آن سالها که هنوز شهر محدود میشد به پایینخیابان و تهخیابان و... در همه مساجد مشهد نماز خوانده بود. موقع اذان که میشد در هر جا که بود به درخت یا ستونی تکیه میداد و اذان میگفت.
۶۵ سال است پشت میز مینشینم و پاپوش برای مردم درست میکنم!
پدر که خواروبارفروشی را هنر نمیدانسته، در مشهد فرزندش علیِ ۱۰ ساله را نزد کفاشی به شاگردی میگذارد تا کار یاد بگیرد و از بازویش نان دربیاورد. شاگردی در کفاشی تا حدود سهدهه بعد و در سه مکان مختلف ادامه پیدا میکند تا اینکه عطری بشود کاسب منطقه ۳! او میگوید: وقتی از من درباره شغلم سوال میکنند، میگویم ۶۵ سال است پشت میز مینشینم و پاپوش برای مردم درست میکنم! میگویند چه کار بدی، میگویم خدا خواسته! نمیدانند پای مردم را میپوشانم تا سنگ و شیشه و میخ توی پایشان نرود!
یکساله ۴ کلاس درس خواندم
عطری لابهلای شوخیها از سختیهای کار هم میگوید، مثل کتکهایی که در گذشته شاگردها از استادکارها میخوردند: قدیم وقتی خانوادهها بچههایشان را جایی به شاگردی میسپردند، به استاد میگفتند گوشتش از شما استخوانش از ما!
یکی از صاحبکارهایم بداخلاق بود و خیلی از او کتک خوردم، او حتی برادر خودش را هم که شاگرد دیگرش بود، کتک میزد. تا سالها بعد هم که دیگر استادکار شده بودم، برای دیگران کار میکردم. ۱۶ سال آخر شاگردیام را در یک تولیدی در خیابان عامل کار میکردم.
او میگوید: آخرین استادکارم آدم خیلی خوبی بود. آن زمانها کسی به شاگردش اجازه تحصیل نمیداد، اما او که خدا پشت و پناهش باشد، برای درسخواندن با من راه آمد. یک روز یکی از کارکنان آموزشوپرورش به کارگاه آمد و از من خواست درس بخوانم.
گفتم وقت ندارم؛ گفت فقط روزی یکساعت! دفتر و کاغذ و قلم هم به تو میدهم. او شبها ساعت ۸ به کارگاه میآمد و یکساعت به من درس و سرمشق میداد، بعد هم که به خانه میرفتم تا نصفشب درس میخواندم. آن بنده خدا املا و امتحان را هم در همان کارگاه از من میگرفت. پیشرفتم خوب بود و همهاش ۲۰ میگرفتم؛ یکساله چهار کلاس درس خواندم.
استاد بیمانند!
اما ماجرای مستقلشدن کفشدوز قدیمی محله راهآهن هم شنیدنی است: هنوز انقلاب پیروز نشده بود که به خاطر دیسک کمرم عمل جراحی شدم. به همین دلیل باید مراقب میبودم کار سنگین در کارگاه تولیدی به بدنم فشار نیاورد.
از سویی استادکارم به هرکدام از ما ۱۲ شاگردش سرمایهای داد تا مستقل شویم؛ من تابهحال انسانی با ویژگیهای او ندیدهام. نزدیکیهای انقلاب، با سرمایه استادم و پولی که طی سالها جمع کرده بودم، سرقفلی این مغازه را که در آن مشغولم به ۶۰ هزار تومان و البته قسطی خریدم. از آن زمان که یکجفت کفش را با ۲۷ تومان میدوختیم تا اکنون در اینجا کفش دستدوز عرضه میکنم.
۵ دکتر و مهندس تحویل جامعه دادم
اعداد در زندگی عطری هم مانند همه انسانها جایی را به خود اختصاص دادهاند؛ مثلا ۵۴ که شمار سالهایی را نشان میدهد که از ازدواجش میگذرد یا ۴۱ که تعداد سالهایی است که او صاحبخانهشدن در کوچه پژمان را پشتسر گذاشته است.
یکعدد مهم دیگر که از مهمترینشان هم هست، ۵ است؛ یعنی جمع سهپسر و دو دختری که بعد از همراهشدن همسر مهربانش خداوند به او عطا کرده است. میگوید: هر سه پسرم کفاشی بلدند، اما چون خودم سختیهای زیادی در این شغل کشیدم، نخواستم بچههایم کفاش شوند. حالا به لطف خدا همه بچههایم دکتر و مهندس شدهاند.
پیاده، از طرقبه تا نیشابور!
میگویند کار جوهر مرد است و پیشهور پیشکسوت محله ما هنوز کار میکند. شاید یکدلیل این فعالیت بیوقفه کارکردن باشد که تندرستی را بیمه میکند؛ شاید هم بیشتر به سالها ورزشکردنش برگردد: از ۱۵، ۱۶ سالگی در رشتههای زیباییاندام و کشتی کار میکردم.
با حاجی خادم پدر خادمهای معروف کشتیگیر به باشگاه میرفتیم. بهجز آن اهل پیادهروی بودهام و تا ۱۵ سال پیش کوهپیمایی هم میکردم. یکبار فاصله طرقبه تا نیشابور را پیاده رفتم؛ بعد از نماز صبح راه افتادم و غروب رسیدم.
روز تعطیل خستهام میکند!
از آقای عطری میخواهیم درباره شغلش برایمان بگوید. او عنوان میکند: کار ما با چرم است؛ برای تولید کفش دستدوز بهترین چرمی که میتوان به کار برد، چرم گاومیش برای تخت کفش و چرم گاو برای رویه آن است. بیشتر مشتریهایم قدیمی هستند و از زمان راهاندازی مغازه از اینجا کفش خود را تهیه میکنند.
برای تولید کفش دستدوز بهترین چرم، چرم گاومیش برای تخت کفش و چرم گاو برای رویه آن است
با عشق و علاقه مدلهای ژورنالها را ترکیب میکنم تا طرح جدیدی برای دوختن کفش به دست بیاورم. کفشدوز قدیمی شهر و منطقه ما میگوید: از کار خسته نمیشوم؛ خستگیام مال روز جمعه است که به مغازه نمیآیم؛ همسرم میگوید: تو در خانه تنبلی و همهاش میخوابی، اما سر کار که هستی، شنگولی! من همچنان کار میکنم تا زمانی که سرانجام وقت رفتن برسد و آن رفیقمان بیاید و بگوید: علی، باید برویم!
همیشه با وضو...
استادکار باتجربه محله، بیان میکند: خدا کند جوانها از این حرفها استفاده کنند. تردیدی نیست که خواندن قصه زندگی آدمها خواننده را در تجربههای آنها شریک میکند و شراکت در تجربه هم که حتما آموزنده است؛ بهویژه اگر با ماجراهای زندگی یکی از قدیمیهای محله روبهرو باشیم؛ استاد پیشکسوتی که خودش را کارگر خطاب میکند و شکرگزار خداوند است که بدون وضو کفش نمیسازد؛ درست مانند پدرش که همیشه باوضو بود...
* این گزارش یکشنبه، ۵ آبان ۹۲ در شماره ۷۷ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.