کد خبر: ۱۲۱۴۸
۰۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۹
بچه‌های پنج‌تن با همدلی اجزای کفش را به‌هم می‌دوزند

بچه‌های پنج‌تن با همدلی اجزای کفش را به‌هم می‌دوزند

هفت جوان محله پنج‌تن ۱۲، ۱۳ ساعت از روز به تولید کفش مشغولند؛ وقت دلتنگی‌ها با هم درددل می‌کنند، گاهی برای آوردن خنده روی لب، به گرفتاری‌هایشان هم می‌خندند و همزمان روزی ۴۰ جفت کفش تهیه می‌کنند.

روزی ۱۲، ۱۳ ساعت با هم هستند. نان و‌پنیر صبحانه را روی میزکارچوبی‌شان که حسابی چسب‌کاری شده، می‌خورند. لابه‌لای تکه‌های برش‌خورده چرم می‌نشینند. قیچی به‌دست، پشت چرخ، در حال پِرِس کردن زیروروی کفش که باشند از هر دری حرف می‌زنند.

وقت دلتنگی‌ها با هم درددل می‌کنند، گاهی برای آوردن خنده روی لب، به گرفتاری‌هایشان هم می‌خندند. حتی با خنده از بغض‌هایشان فرار می‌کنند. خاطراتشان که تبدیل به غم می‌شود دورهم حلقه می‌زنند، نگاهشان را به هم می‌دوزند و یادآور می‌شوند که همیشه کنارهم هستند.

همان‌طورکه برای هم غصه می‌خورند، برای خوشحالی‌های بزرگشان جشن کوچکی برپا می‌کنند، دامادی، پاس‌شدن چک و...، یک چای دبش توی کتری دودگرفته گوشه کارگاه این جشن را گرم‌تر می‌کند. این است که می‌گویم آنها عشق را خوب می‌فهمند، عاشق شدن را هم.

هفت جوان محله پنج‌تن مشهد ۱۲، ۱۳ ساعت از روز برای درآوردن لقمه‌ای حلال، صمیمانه به تولید کفش مشغولند؛ روزی ۴۰ جفت که می‌گویند آمار کمی نیست. هرجفت کفش را که تاکید می‌کنند از بهترین چرم‌های بازار تهیه می‌شود، ۴۵ هزار تومان به بازار می‌دهند.

سی‌متری طلاب و خیابان حرعاملی مهم‌ترین بازارهایشان است. برایم جالب است اسم بیشتر کفش‌های تولیدی را خودشان می‌گذارند، بعضی را از نام کارخانه‌های اصلی آن مثل اکو، زارا و... گرفته‌اند، اما برخی دیگر که مدل ترکیبی خاص خودشان است را نام انحصاری خودشان می‌گذارند، مثل مدل «خفاش».

صمیمیت بین این بچه‌محل‌ها مثال‌زدنی است مثل فلسفه‌شان از زندگی: «ساده و روراست بودن». می‌گویند: این زندگی به کسی سخت نمی‌گیرد.  سادگی دل این آدم‌ها را می‌توان روی دیوار‌های رنگ‌پریده و چرک‌گرفته کارگاه هم دید.

عکس‌ها و تابلو‌های که بیخودی آنجا جاخوش نکرده است، آنها با این کار خودشان را داخل سیاست و ورزش و اجتماع هم کرده‌اند. قد خودشان به رئیس جمهور کشورشان می‌بالند و حمایتش می‌کنند و پای بازی فوتبال برای برنده شدن تیم ملی نذر می‌کنند. برای همین هم آدم لحظه‌ای با خود فکر نمی‌کند وارد مکان کوچک و دورافتاده‌ای شده‌است.

بروبچه‌های کارگاه تولیدی کفش پنج‌تن ۱۷،  وقت استراحت خود را از میان کفش‌های قالب‌گرفته یا از قالب خارج شده، بیرون می‌کشند، گوشه‌ای می‌نشینند و دخل‌وخرجشان را بالا و پایین می‌کنند. حساب‌و‌کتاب کفش‌هایی که به بازار رفته و فروشی که داشته‌اند و در این وقت چیزی مشترک در ذهن همه‌شان می‌نشیند:کاش بتوانند کمکی هم به همسایه بغل‌دستی که نیازمند است، کنند.

۱۰، ۱۵ سال همکاریم

اصغر نورانی، سرپرست کارگاه ۳۲ ساله و برشکار است. او از بچگی وارد کار تولید کفش شده و تا سال ۸۷ که بازار‌ها خراب می‌شود، تصمیم می‌گیرد شغلش را عوض کند، برای همین وارد سازمان اتوبوس‌رانی شده و سه سالی راننده اتوبوس می‌شود.

مثلا ما با هم از بچگی که کار تولیدی را شروع کردیم همکار بودیم تا الان، ۱۰، ۱۵ ساله باهمیم

اما عشق و علاقه به کاری که کودکی‌هایش را با آن سپری کرده او را دوباره به کار و تاسیس کارگاهی برای خودش می‌کشاند. کارش در اینجا هم برش چرم‌هایی است که قرار است تبدیل به کفش شوند.

درحالی‌که الگوی مقوایی را روی تکه‌ای چرم انداخته و با قیچی آهنی بزرگی برش می‌زند، می‌گوید: سابقه همکار بودن ما کم نیست. اینجا بچه‌هایی هستند که بیشتر از ۱۰، ۱۵ سال با هم همکارند. به هاشم اشاره می‌کند: مثلا ما با هم از بچگی که کار تولیدی را شروع کردیم همکار بودیم تا الان.

 

از غم‌ها ‌و‌ شادی‌های هم خبر داریم

زندگی در پایین‌شهر آدم را خاکی و به آنچه دارد، قانع می‌کند. زحمتکشی را سرلوحه ارزش‌های زندگی‌اش قرار می‌دهد. غم‌ها و شادی‌ها را پررنگ جلوه می دهد و حس زندگی را قوی‌تر می‌کند. مرتضی جعفرنیا این‌ها را خوب می‌فهمد.

او چرخکار است و تکه‌های الگویی را که اصغر برش زده به هم می‌دوزد و رویه کار را تولید می‌کند. مرتضی خیلی دوست دارد با بیان ساده جریان زندگی‌شان در کارگاه را نشانمان دهد.

برای همین از غم‌ها و خوشحالی‌هایشان می‌گوید: ساعت‌هایی که در کارگاه و کنارهم هستیم انگار زندگی مستقلی داریم و از آن لذت می‌بریم. برای همین هم خستگی کار زیاد به چشممان نمی‌آید. جوان ۲۷ ساله ادامه می‌دهد: خوشبختانه از غم و خوشحالی هم با خبر هستیم و به هم اعتماد داریم.

 

۱۰۰ درصد صمیمی هستیم

صمیمت، ویژگی محله پنج‌تن است. این نوع رابطه برای اهالی این محله خونگرم اصلا بی‌حساب و کتاب نیست. هاشم کامل، چرخکار کارگاه خیلی خوب این صمیمیت را که برگرفته از ویژگی‌های محله‌اش است، برایمان تخمین می‌زند: «اگر قرار باشد برای صمیمیتمان درصد بزنیم، صددرصد صمیمی هستیم.»

آن‌طرف احسان توانا جوان‌ترین نیروی کارگاه که ۲۴ سال دارد، روی چارپایه کوچکی نشسته و رویه‌های چرخکاری شده را روی قالب می‌کشد، اما قبلش آنها را درون تین فلزی که روی اجاق گاز کنار دستش قرار دارد و آب درونش می‌جوشد، قرار می‌دهد. احسان با وسواس خاصی این کار را انجام می‌دهد و در توضیح این بخش کار می‌گوید: برای اینکه رویه‌ها خوب روی کار بنشیند آنها را بُخور می‌دهیم بعد روی قالب می‌کشیم.

 

بچه‌های کارگاه تولیدی محله پنج‌تن با صمیمیت و همدلی اجزای یک جفت کفش را به‌هم می‌دوزند

 

نمی‌خواهیم یک شبه پولدار شویم

هادی محمدی مثل احسان پیشکار است. او دستانش به بخار آب داغ عادت کرده. درحالی‌که با دقت رویه‌ها را روی قالب می‌نشاند، در تکمیل حرف‌های مرتضی می‌گوید: برخلاف بعضی آدم‌های راحت‌طلب دنبال یک شبه پولدار شدن نیستیم. نان زحمتکشی را بیشتر دوست داریم. شاید این دیدگاه خاص بچه‌های پایین‌شهر باشد، برای همین هم بچه‌های پایین‌شهر بیشتر از بچه‌های محله‌های برخوردار با هم صمیمی هستند.

 

دلمان به بیمه خدا خوش است

تا اینجارویه کار به خوبی تولید شده و وقتی پیگیر مرحله بعدی کار می‌شویم، ناصر محمدپور را در حال وصله کردن رویه با زیره کار می‌بینیم. کار ناصر به‌اصطلاح کفاش‌ها «نعله‌کردن» است. جوانی ۲۷ ساله که کم حرف می‌زند و بیشتر سرش در کارش است. حتی وقتی هم از حقوق و مزایایش می‌پرسیم از اینکه بیمه نیست، گلایه‌ای ندارد و می‌گوید: در کار ما هرکس بخواهد، خودش را بیمه می‌کند. این را به عنوان بخشی از کار پذیرفته‌ایم و دلمان به بیمه خدا خوش است.

رضا نورانی یکی دیگر از بچه‌های کارگاه است که در کارگاه حضور ندارد. کارش بازاریابی و جذب مشتری است. برای او تبلیغ کفش‌های تولیدی کارگاه کار سختی نیست، اما چگونه می‌تواند همدلی که اجزای کفش را به هم متصل کرده، نشان مشتری دهد؟!

تقریبا حرف‌هایمان تمام شده و بروبچه‌های کارگاه هنوز مشغول کارند، گویی هیچ‌کس و هیچ‌چیز آنها را از لحظه‌ای تلاش برای درآوردن لقمه‌ای حلال باز نمی‌دارد. همان ویژگی که خیلی از بچه‌های پایین‌شهر دارند؛ بچه‌های باصفای پنج‌تن که جای خود دارد.

 

* این گزارش یکشنبه، ۳ شهریور ۹۲ در شماره ۶۸ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

 

آوا و نمــــــای شهر
03:44