کد خبر: ۱۲۲۲۶
۱۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
۴۰۰ سال فراشی حرم

۴۰۰ سال فراشی حرم

خدمت در کشیک سوم، میراث اجدادی خاندان باغدار حسینی است. می‌گوید: خدمت موروثی یعنی اجداد ما در ازای چیزی که بخشیدند، فراشی حرم در کشیک سوم را گرفتند.

وقتی سیدحسین، روضه‌خوان اهل ته‌پل‌محله، پسر یکی‌یک‌دانه‌اش را فرستاد حوزه، نمی‌دانست که قرار است لباس آبی نیروی‌هوایی را به تن کند؛ پسری که پیش از انقلاب اسلامی، با اجازه آیت‌الله شیرازی، در ارتش ماند و از اولین روز جنگ تحمیلی تا آخرین روز آن در جبهه‌های نبرد بود و برای آثار باقی‌مانده بر تنش، درصد جانبازی مشخص نکرد.

سیدمحسن باغدارحسینی، میراث‌دار پدر در سومین کشیک حرم مطهر رضوی، هنوز خاطرات ته‌پل‌محله و کوچه حمام‌باغ و بازارچه حاج‌آقاجان را به خاطر دارد؛ خاطراتی مانند روز‌هایی که جیگی‌جیگی ننه‌خانم در کوچه‌های تنگ و باریک نوغان دور می‌زد و می‌خواند، یا خاطرات روز‌هایی که همسایه‌ها برای دست‌بوسی پدرش در روز عیدغدیر پشت در خانه‌شان صف می‌کشیدند و خودش هم به رسم پدر، در این روز از صبح تا شب در خانه‌اش به روی دوست و آشنا باز است.

 

۴۰۰ سال فراشی حرم

 

از حوزه به نیروی‌هوایی رفتم

با اینکه گرد سفید دوران بر موهایش نشسته است، صدای بم خش‌دارش هنوز ابهت یک سرهنگ ارتش را دارد. پیش از اینکه بخواهد از دوران حضورش در نیروی‌هوایی تعریف کند، از سال‌هایی می‌گوید که جامع‌المقدمات را در حوزه می‌خواند: «نوجوان بودم که پدرم من را فرستاد حوزه. جامع‌المقدمات را تمام کرده بودم. یک شب رفقایم گفتند برویم سینما و من هم رفتم. همه شب از ناراحتی خوابم نبرد و با خودم فکر کردم طلبه‌ای که به سینما برود، به درد حوزه نمی‌خورد.»

باغدار از جوآن زمان حوزه تعریف می‌کند که طلبه‌ها سرشان را می‌تراشیدند، چون داشتن فکل برای آنها عیب بود و سینمارفتن هم به همان شدت قبح داشت. بعد از آن بدون اطلاع خانواده رفت به نیروی‌هوایی ارتش.

یادآوری آن روز‌ها جدیت صورتش را می‌زداید و خنده چین گوشه چشم‌هایش را بیشتر می‌نمایاند: «وقتی رفتم، دیدم چقدر ارتش مقررات سختی دارد و اینجا کسی ناز آدم را نمی‌کشد. من هم که یک گروهان خواهر داشتم و نازدردانه بودم، برایم سخت بود و پشیمان شده بودم. زنگ زدم به مادرم و گفتم به حاج‌آقا بگو فکری برایم بکند.»

با آب‌ولعاب تعریف می‌کند که چقدر تلفن‌زدن آن زمان‌ها سخت بوده و در همان یکی‌دوباری که موفق شده با مادرش صحبت کند، جواب پدرش این بوده است که «خودش رفته، باید تحمل کند».

با احترامی خاص تعریف می‌کند: حاج‌آقا اعتقاداتش قوی بود. وقتی دید مادرم بهانه می‌گرفت که یک پسر داشتم و همان هم رفته است ارتش، به او گفت می‌روم و از امام‌رضا (ع) یک پسر برایت می‌گیرم. مادرم دختر زیاد آورد، اما پسر برایش نمی‌ماند. حاج‌آقا رفت و از امام‌رضا (ع) پسر خواست. سال ۱۳۵۱ من رفتم ارتش و سال ۱۳۵۳ پسر بعدی به دنیا آمد.

 

۴۰۰ سال فراشی حرم

 

خدمت موروثی ۵ نسل از باغدار حسینی‌ها در حرم

داستان روضه‌خوانی در حرم نیز از همین دعا‌هایی است که مستجاب شده است. پدر سیدمحسن، باغدار بوده است، اما یک روز می‌رود حرم و از امام‌رضا (ع) می‌خواهد که روزی‌اش را از حرم حواله کند. تعریف می‌کند: اجداد ما همه فراش بوده‌اند. چهارصد سال سابقه خدمت در آستان قدس را داریم. من زمانی که می‌خواستم استخدام شوم، تا پنج نسل، مدارک خدمت را در اداره مرکزی آستان قدس درآوردم.

ما برای اعتقاد و باورمان به جبهه رفتیم. حتی وقتی به‌خاطر موج انفجار گیج بودیم، باز هم به عقب برنمی‌گشتیم

خدمت موروثی یعنی اجداد ما در ازای چیزی که بخشیدند، فراشی حرم در کشیک سوم را گرفتند؛ پدرم سیدحسین و پدرش سیدمیرزا و همین‌طور بروید تا نسل‌های قبل. طبق آیین‌نامه، پسر ارشد صالح می‌تواند جای پدر فراش شود. پدر من هم فراش کشیک سوم بود و پس از اینکه از امام‌رضا (ع) خواست روزی‌اش را از حرم برساند، یک روز به او گفتند: «ته‌صدایی که داری، بیا و در حرم روضه بخوان.»

از سال ۱۳۷۶ که پدرش از دنیا رفت، سیدمحسن به‌جای او فراش حرم شد و الان هم که پا به سن گذاشته است، پسر بزرگش، سیدمحمدحسین، به نیابت از او می‌رود. باغدارحسینی که همه این سال‌ها باعشق در حرم خدمت کرده است، می‌گوید: با اینکه شیفت‌ها بیست‌وچهارساعته است، چون در فضای معنوی حرم هستیم، خستگی را متوجه نمی‌شویم.

رو به پسرش می‌کند و با لبخند رضایت می‌گوید: خستگی شیفت بیست‌وچهارساعته، روز بعد خودش را نشان می‌دهد. محمدحسین با مشغله کاری زیادی که دارد، دو سال قبل که از او خواستم به نیابت از من برود، با افتخار قبول کرد.

 

وقتی صدام جنگ را شروع کرد

برای یک ارتشی خاطرات جنگ جزو جدانشدنی زندگی‌اش است؛ به‌خصوص کسی که از اولین روز تا آخرین روز در جبهه بوده و پنج سال و چهارده روز حضور او ثبت شده است. سرهنگ باغدارحسینی می‌گوید: درست سی‌ویکم شهریور ۱۳۵۹ که جنگ شروع شد، من با پادگان رفتم جنوب. کار ما دفاع و پدافند بود. در همه سال‌های بمباران هم خانواده من تهران بودند و چهار سال بعد از جنگ بود که به مشهد برگشتیم.

پدر من هم فراش کشیک سوم بود و وقتی از امام‌رضا (ع) خواست روزی‌اش را از حرم برساند، یک روز به او گفتند بیا و در حرم روضه بخوان

از سایت شنود ارتش در نخجیر ایلام می‌گوید و از موشک‌باران‌های عملیات والفجر؛ از داوطلب‌شدنش برای رفتن به جزیره مجنون و قایق‌رانی در نیزارها. اما یک جمله را در میان همه خاطراتش به‌تأکید تکرار می‌کند: «وقتی صدام جنگ را شروع کرد!»

تأکید سرهنگ بر شروع جنگ توسط صدام، باور دفاع را محکم‌تر نشان می‌دهد. در همه مدتی که او از خاطراتش می‌گوید، پروین‌خانم چشم به دهان همسرش دوخته است تا از جراحت‌هایش هم حرفی بزند، اما هیچ خبری از بیان آنها نیست.

 

۳۷ سال خدمت در ارتش با لباس آبی

پروین نفری تاب نمی‌آورد و می‌گوید: بگو پرده گوش راستت با موج انفجار پاره شده است و هنوز اذیتت می‌کند. بگو وقتی در جزیره مجنون بودی، با آب آلوده بدنت شیمیایی شده است و هنوز آثارش روی پوستت وجود دارد. بگو مجبوری آمپول‌های دردناک را زیر پوستت تزریق کنی تا التهابش آرام شود. از سوختن دست و صورتت بگو.

نگاه آرام و معنی‌دار باغدار، پروین‌خانم را ساکت می‌کند. فقط اوست که معنی درد‌ها و صبر همسرش را می‌داند. باغدار برای دل پروین‌خانم آلبوم قدیمی‌اش را ورق می‌زند. یک عکس با لباس خاکی و سر و چهره به‌هم‌ریخته نشان می‌دهد و می‌گوید: این عکس مال وقتی است که ایلام بودیم. بمباران شدیدی شد و خیلی از بچه‌ها شهید شدند. ما برای اعتقاد و باورمان به جبهه رفتیم. حتی وقتی به‌خاطر موج انفجار گیج بودیم، باز هم به عقب برنمی‌گشتیم.

 

جیگی‌جیگی و کلب‌عباس قارقاری

برگشتنش به مشهد و خاطرات قدیم ته‌پل‌محله برایش شیرین است. آنچه را از قدیم به یاد دارد، مرور می‌کند و می‌گوید: چندین‌سال ته‌پل‌محله بودیم و بعد رفتیم کوچه حمام‌باغ. وصل به بازارچه حاج‌آقاجان بود. یک سرش هم به نوغان مرتبط می‌شد. حمام‌باغ ورودی دریادل بود و دروازه قطوری داشت و آن طرف هم حیطه بود.

بقالی‌ای بود سر کوچه حمام‌باغ که به او می‌گفتند کلب‌عباس قارقاری. چون داد می‌زد هندونه، خربزه. بین ته‌پل‌محله و بازارچه حاج‌آقاجان یک لبنیاتی بود به اسم حاج‌طاهر که در سینی‌های خیلی بزرگ شیربرنج درست می‌کرد. ما را با یک کاسه می‌فرستادند تا برویم از حاج‌طاهر شیربرنج بخریم.

کمی مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: من جیگی‌جیگی ننه‌خانم را دیده بودم. مردی بود که مو‌های بلندی داشت تا روی شانه‌اش و شلیته‌ای پرچین می‌پوشید. یادم می‌آید گاهی با میمون بود. او با دایره‌اش می‌زد و میمون ادا درمی‌آورد.

 

* این گزارش شنبه ۱۷ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۴ شهرآرامحله ثامن چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44