
کار راهاندازیهای هاشم تقوی در مغازه کوچکش
از همان بچگی آچاربهدست بود. سرش درد میکرد برای خدمت به دوروبریها. خواهرهایش همه به خانه بخت رفته بودند و مادرش مانده بود با چهار پسر در خانه. او سومین پسر خانواده و کمکدست مادر بود؛ «خدا رحمت کند مادرم را. هربار کاری داشت به هیچکس نمیسپرد، میگفت فقط هاشم! به هر بنده خدایی هم که کمک میکردم، رضایتش را نشان میداد و مدام دعایم میکرد.»
هاشم تقوی، کاسب قدیمی محله رضائیه حالا پا به پنجاهوپنجسالگی گذاشته و چند سالی است که مغازه سوپرمارکتش که در حوالی حرم مطهر است، پر شده از ایدههای کارراهانداز حالخوبکن؛ نصب آبسردکن، قراردادن چند پریز برق برای شارژ گوشی همراه، آوردن دستگاه خودپرداز برای انتقال وجه، جورکردن وجه نقد برای مراجعان سالمند و حالا گذاشتن سماور آبجوش صلواتی جلو درِ مغازهاش.
تجربه حس همدلی از کودکی
روحیه کمک از همان کودکی در وجود هاشم نقش بسته بود. هنوز مدرسهای نشده بود که با آن جثه ریزهمیزهاش، کتری آبجوش زن همسایه را گرفت تا برایش ببرد. برف باریده بود. در مسیر سُر خورد و آب داغ روی پاهایش ریخت و سوخت. بعدها در مدرسه پای درس معلمان اخلاق، حس همدلی در او پررنگتر شد. در همان مسیر رفتوآمد مدرسه، نگاهش را از روی زمین برنمیداشت تا اگر مانعی بر سر راه هست، بردارد؛ فرقی هم نمیکرد سنگ باشد یا پوست میوه و نان خشکشده.
از آپاراتی تا مغازه سوپرمارکت
هاشم به فکر راهانداختن یک سوپرمارکت افتاد؛ سوپرمارکتی که حالا گوشهگوشه آن، خدماتی برای زائر و مجاور دیده میشود
از زمانیکه یادش میآید یا مشغول پنچرگیری لاستیک بوده یا تعویض روغنی. هاشم، اما از همان ابتدا از این کار خوشش نمیآمد و منتظر فرصتی بود برای شروعی دیگر. دهه۸۰، او و برادرانش ۱۱۵متر زمین خالی را بین وحدت ۱۶ و ۱۸ خریدند و به هر زور و زحمت بود، ساختندش و دوباره کار آپاراتی را از سر گرفتند.
مدتی نگذشته بود که مرحوم پدرش، غلامعلی تقوی، تصمیم گرفت سهمالارث چهارپسر را بدهد؛ ۲۷متر (مغازه فعلی) به هاشم رسید که جلویش یک پل رفتوآمد خودرو بود و مشتریان مغازههای دوروبر بیتوجه به اینکه اینجا تعویض روغنی است، پارک میکردند و هربار به بحث و جدل منجر میشد.
این درگیریها در ظاهر شر بود، اما هاشم را برای تغییر کسبوکارش مصمم کرد و یک خوششانسی مسیر را برایش هموار کرد؛ «برنده ۵۰میلیونتومان در بانکی شدم که تنها دو روز بود در حساب قرضالحسنهاش، مبلغی پول واریز کرده بودم.»
حالا هاشم سرمایهای برای تغییر در کسبوکارش داشت. مغازه را بازسازی کرد و اجاره داد تا اسفند۹۸ که کرونا آمد و هاشم به فکر راهانداختن یک سوپرمارکت افتاد؛ سوپرمارکتی که حالا گوشهگوشه آن، خدماتی برای زائر و مجاور حضرت رضا (ع) درنظر گرفته شده است.
نصب خودپرداز به نیت کاررهاندازی
در تمام دوساعتی که مشغول گفتوگو با این کاسب خوشنام هستم، افراد زیادی برای استفاده از دستگاه خودپرداز مراجعه میکنند؛ البته این دستگاه وجه نقد نمیدهد. زن جوانی به همراه دو فرزند خردسالش به مغازه هاشمآقا آمده است تا وجهی را کارت به کارت کند. مرجان میرزایی میگوید: خدا خیرشان بدهد؛ این دور وبر دستگاه عابربانک نیست. از وقتی ایشان این دستگاه را نصب کردهاند، دیگر نیازی نیست با دو بچه کوچک برای یک انتقال وجه ساده، فاصله بیشتری را طی کنیم.
این وسط پیرزن خمیدهای وارد مغازه میشود. هاشمآقا جلویش از جا بلند میشود و شروع به احوالپرسی میکند. او مشتری پروپاقرص وجه نقد است. کارت بانکیاش را به هاشمآقا میدهد تا به همان اندازه که قرار است پول نقد بگیرد، کارت بکشد؛ «بفرمایید مادرجان، این ۵۰۰ هزار تومان تقدیم شما.»
گاهی هاشمآقا به اندازه لازم پول نقد در دخل ندارد و برای جورکردن وجه موردنیاز مشتری حتی به کاسبهای دیگر هم رو میزند تا کارراهاندازی کند.
از هر دستی بدهی، با همان دست میگیری
خدمات هاشم تقوی تنها به کارهای عامالمنفعهاش در محل کسبوکارش محدود نمیشود. او همیشه و در همه حال بهدنبال راهی برای خدمت و همدلی بوده است؛ از نشانیدرستدادن گرفته تا آشتیدادن زوج جوان تهرانی که خسته از راه طولانی به جان هم افتاده بودند!
به این ضربالمثل باور قلبی دارد که «از هر دستی بدهی، با همان دست دهها برابرش را میگیری!» میگوید: هربار میبینم زائری، گیر نشانی است، خودم سراغش میروم و مسیر را با کروکی دقیق برایش توضیح میدهم.
همین کارراهاندازی به ظاهر ساده موجب شده است هاشمآقا هرگز لَنگ نشانی نشده باشد؛ «میگفتند تبریزیها خیلی بد آدرس میدهند. آنجا آدرس پارک ایلگلی را از بنده خدایی پرسیدم. تا خودش ما را به مقصد نرساند، رهایمان نکرد.»
مهربانیای که ماندگار شد
وقتی زندگیاش را مرور میکند، انگار هیچ لحظهای نیست که نسبتبه آدمهای اطرافش بیتفاوت عبور کرده باشد. تعریف میکند که داخل مغازه بوده که دیده زن و شوهری در خودروشان حسابی مشغول بگومگو هستند.
هربار میبینم زائری، گیر نشانی است، خودم سراغش میروم و مسیر را با کروکی دقیق برایش توضیح میدهم
ماجرا از این قرار بود که زائران تهرانی آقاامامرضا (ع) بودند که خانم هنگام رانندگی، تصادف کرده و خودرو خسارت دیده بود. ازطرفی شب عید بود و جایی را برای اسکان پیدا نکرده بودند؛ «به آنها گفتم تنها یک گزینه برای ماندن و اسکان دارید! اگر موافقید ببرمتان، وگرنه از همینجا برگردید تهران. قبول کردند و رفتیم خانه خودمان. به همسرم گفتم چند روزی مهمان داریم. همزمان که زیارت کردند، تعمیرات خودروشان هم با هزینه شخصی انجام شد و بعد از چهارپنجروز آن را تحویل گرفتند.»
هزینههای ماشین بعدها تسویه شد و حتی کمی بیشتر از آنچه هاشم تقوی هزینه کرده بود، اما این مهربانی طوری در قلب این زائران تهرانی نفوذ کرد که دوستیشان از همان سال با خانواده آقای تقوی پابرجا ماند.
در این مغازه دلت آرام میگیرد
فرزانه صبور، یکی از مشتریان مغازه هاشمآقاست. میگوید: ابعاد مغازه کوچک است، اما کارهای ساده بزرگی در آن انجام میشود که حتی با دیدنش هم دل آدم آرام میگیرد. بارها دیدهام که علاوهبر زائران، رهگذران خسته از کارهای روزانه تا آبجوش صلواتی را میبینند، توقف میکنند و چای یا قهوهشان را که میخورند، خدابیامرزی میگویند.
خانم صبور معتقد است: مشهدالرضاییها به مهماننوازی و تکریم زائران شهرهاند و وجود این آدمها و نگاه خیرخواهانهشان، رنگوبوی دیگری به شهرمان میبخشد.
اینبار پریز برق صلواتی
حتما برای شما هم پیش آمده که ناگهان متوجه خاموششدن گوشی تلفنتان شوید، درحالیکه یا خودتان تماس ضروری دارید یا منتظر تماس مهمی هستید؛ حالوروز آن لحظه در شرایط اضطرار، وصفناشدنی است. درک این شرایط موجب شد که هاشمآقا، پنجپریز برق در سمت راست ورودی مغازهاش نصب کند که به گواه شاهدان، گاهی متقاضیان شارژ گوشی برای آن، صف میکشند.
رضا ایمانیراد، از قدیمیهای محله ثامن و مشتری دستکم بیستساله هاشم تقوی از زمانیکه آپاراتی داشتند تا اکنون که در سوپرمارکتش مشغول است، میگوید: سفری به جنوب رفته بودم. در برگشت گوشی همراهم خاموش شد. مسیر طولانی بود و نگران پشتخطماندن خانوادهام بودم. برای یافتن یک پریز برق خیلی معطل شدم. وقتی رسیدم مشهد، سری به هاشمآقا زدم و دیدم کارراهاندازی جدیدش، نصب چندین پریز برق برای شارژ گوشی تلفن همراه به وقت ضرورت است، واقعا خوشحال شدم.
* این گزارش دوشنبه ۱۲ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۵ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.